ترجمه الغدیر جلد 19
لطفا منتظر باشید ...
هيچ فضيلت و افتخارى را نمى توان با چنين سند سستى براى كسى ثابت و استوار ساخت، سندى كه تشكيل شده از مجهولى مثل عبد الرحمن عدل و محمد فحام، و از كسى كه آخر عمرى اختلال حواسى پيدا كرده و خرفت شده وچنانكه ابو الحسن بن فرات مى گويد: آنچه را برايش مى خوانده و به نظرش مى رسانده اند ملتفت نمى شده است، وخطيب بغدادى مى نويسد: " ابو عبد الله احمد بن احمد قصرى مى گويد: من و برادرم از قصر به بغداد آمديم و هنوز ابو بكر "احمد بن جعفر" بن مالك قطيعى زنده بوزد، و مى خواستم به درس فقه و فرائض برويم و تصميم گرفتيم درس ابن مالك را بشنويم، ابن لبان فرضى به ما گفت: به درس او نرويد، زيرا ناتوان و خرفت گشته است، و پسر خويش را از رفتن به درس او منع كردم. و به درس او نرفتيم ". اين را ابن حجر در " لسان الميزان " نوشته، و در جلد دوم مى گويد: " او پيرى است در كارش بى دقت0 " آرى، سند از چنين كسانى تشكيل مى شود و از شيعى افراطى يى كه جوزجانى و ابن حبان وى را چنين خوانده اند و شايد دارقطنى به همين جهت وى را " ضعيف " شمرده است، و ابن حبان او را گرچه در شمار راويان" ثقه " آورده در رديف رويان " ضعيف " نيز ذكر كرده است. و بالاخره از "كثير النواء " كه اندكى پيشتر او را معرفى كرديم و ديديم سست روايتى است از دين به در گشته و زشت روايت كه در رديف سعد بن طريف قرار مى گيردكه حديث جعل مى كرده و در نظر آن جماعت شيعى افراطى بسيار " ضعيفى " بشمار آمده است.
در تاويل فرمايش الهى " و هر بندى را كه بر دل هاشان بود بزدوديم ... " آن جماعت روايات بى ارزش و ناجورى آورده اند شگفت انگيزتر از روايتى كه واحدى آورده است، از آن جمله:
روايتى كه صفورى در " نزهه المجالس " از قول ابن عباس آورده است. مى گويد: " و هر بندى را كه در دل هاشان بود بزدوديم " يعنى هر كينه و عداوتى را. هنگامى كه قيامت باشد تخت ها از ياقوت سرخ فام بر پا گردد و ابو بكر بر تختى بنشيند و عمر برتختى و عثمان برتختى. آنگاه خدا فرمان دهد كه تخت ها به پرواز در آيند و آنها را زير عرش به گردش در آورند. و چادرى برگردشان زده شود از گوهر سپيد گون، و بعد چهار جام آورند تا ابو بكر نوشيدنى براى عمر بريزد، و عمر براى عثمان،و عثمان براى على، و على براى ابو بكر، سپس خدا فرمان دهد تا دوزخ به خروش آيد و با امواج خروشانش رافضيان را به ساحل افكند. و خدا پرده از ديده شان برگيرد تا مقامات اصحاب پيامبر خدا "ص" را بنگرند و بگويند: اينهايند كه خدا خوشبخت گردانيده شان، يا به روايتى ديگر بگويند: اينهايند كه مردم با پيرويشان به خوشبختى رسيده اند و ما با مخالفت و نافرمانيشان بد بخت گشته ايم. سر انجام آنها را با حسرت و پشيمانى به دوزخ باز مى گردانند "
و روايتى كه از طريق كلبى از ابو صالح از ابن عباس آمده كه گفت: " و هر بندى را كه بر دل هاشان بود بزدوديم ... " درباره ده نفر نازل گشته است: ابو بكر، عمر، عثمان، على، طلحه، زبير، سعد، سعيد، عبد الرحمن بن عوف، و عبد الله بن مسعود.
و روايتى از طريق نعمان بن بشير از قول على كه گفت: و هر بندى را كه بر دل هاشان بود، بزوديم. .." ايشان عبارتند از عثمان و طلحه و زبير و من.
بدينسان، سخن خدا را از معنى حقيقى آن مى گردانند و تحريف مينمايند. كسى نيست از راويان اين حرف بى اعتبار بپرسد: آن كينه و عداوتى كه از سينه اين افراد زدوده شده، كى زدوده گشته و كجا؟ در حالى كه حديث و تاريخ گواهند بر اين كه كينه و عداوتى كه پس از اسلام آوردنشان از ميان رفته، همچنان از هنگام وفات پيامبر "ص" ببعد در وجودشان لانه داشته است و در موقعى كه ميانشان گفت و شنودها رفته و بحث ها و كشمكش ها در گرفته تا محاصره و مباحثه و جنگ و جدل در اطراف خانه عثمان تا لشكر كشى خونين " جمل " پيوسته بروز نموده و اين همه، ناشى از همان كينه ديرينه و عداوت مزمن بوده كه در دل هاشان رسوب و رسوخ داشته است. مگر جز همين دشمنى و كينه بوده كه وامى داشته شان تا خون برادران و دوستانشان را هدر بدانند وحرمت حقوقشان را نابود انگارند، و مقدسات و ناموسشان را هتك نمايند؟ با وجود همه اين حوادث كينه آفرين و كشمكش هاى خونين باز مى توان گفت كينه و عداوت از دل هاشان زدوده گشته است؟