ترجمه الغدیر جلد 19
لطفا منتظر باشید ...
معاويه آن سخنان نيشدار را مى شنيد و تير آن طعنه ها را كه به خاطر اسمش بر او فرود مى آمد بر تن هموار مى ساخت و شايد چون آن سخنان به او گفته مى شد مى دانست بچه معنا است، و چاره اى هم نداشت چون مادرش او را چنين ناميده بود و نمى توانست مادر خويش را تخطئه نمايد. پس حيله اى انديشيدو يك ميليون درهم به عبد الله بن جعفر طيار بخشيد تا اسم يكى از فرزندانش را معاويه بگذارد باين گمان كه وقتى همنامى در خاندان پاك و پر افتخار هاشمى يافت بار ننگش سبكتر خواهد گشت و كمتر او را به خاطر اسمش عيب خواهند نمود غافل از اين كه ديوار خاندان بنى هاشم كوتاه تر از ديوار اصحاب كهف نيست، و سگ اصحاب كهف هرگز ساحت پاكشان را نيالود و كجا نامى تواند آن بناهاى مقدسى را بيالايد كه از آنها معبدها بر پا گشته كه بانگ ذكر و تسبيح پروردگار در فضايش طنين انداز است.
70- مولاى متقيان در نطقى مى فرمايد: " بخدا معاويه زيرك تر و سياستمدار تر از من نيست، اما او خيانت مى كند و پيمان شنكى و زشتكارى. و اگر نفرتم از خيانت و پيمان شكنى نبود من از زيركترين و سياستمدار ترين افراد بودم، لكن هر خيانت و پيمان شكنى يى زشتكارى يى است و هر زشتكارى يى را كيفرى و هر خيانتكار پيمان شكنى در قيامت پرچمى دارد كه از روى آن شناخته و انگشت نمامى شود. "
ابن ابى الحديد در شرح اين نطق سخنان مفيدى آورده و آن را خوب تفسير و بسطداده است و از جمله سخن جاحظ- ابو عثمان- را درباره معاويه نوشته است و سخن ابو جعفر نقيب را كه مى گويد:معاويه نه از آن جهت دوزخى است كه على را تهديد كرده يا با وى جنگيده است، بلكه بدانسبب كه عقيده درستى نداشته و ايمان راستى، و او و پدرش از سران منافقان بوده اند و هرگز از ته دل مسلمان نگشتند، بلكه فقط اظهار مسلمانى كردند. و حرف هاى معاويه و آنچه از زبانش در رفته و سخنانى كه از او ثبت و حفظ گشته آن قدر هست كه ثابت مى نمايد عقيده اش فاسد و ناخالص بوده است...
71- در اثناى جنگ صفين، وقتى عباس بن ربيعه يمى از همدستان معاويه به نام عرار بن ادهم را كشت معاويه سخت غمناك گشت و گفت: كجا مادر چون او خواهد زاد مگرمى گذارم خونش از بين برود. هرگزخدا نكند هان ! كدام مرد جان خويش در خون خواهى عرار به خدا مى فروشد؟ دوتن از قبيله لخم داوطلب شدند. به آنها گفت: برويد، هر كدامتان عباس را در جنگ تن به تن كشتيد فلان مبلغ جايزه داريد. آن دو آمده او را به جنگ تن به تن خواندند. عباس گفت: من پيشوائى دارم، بايد از او كسب اجازه كنم. و به خدمت على آمده ماجرا را تعريف كرد. على گفت: بخدا معاويه مى خواهد هر كه رااز بنى هاشم مى يابد بكشد تا بدين طريق مشعل دين خدا را خاموش سازد حال آن كه خدا جز به اين راضى نمى شود كه مشعلش گر چه كافران نخواهند فروزان تر گردد و به كمال رسد ...
72- وقتى حسن "بن على ع" حكومت را به معاويه واگذاشت خوارج گفتند: اينك وضعى پيش آمده كه جاى شك باقى نگذاشته است. بنابر اين به طرف معاويه حركت كرده عليه او جهاد كنيد. و در حالى كه فروه بن نوفل فرماندهيشان مى كرد به راه افتادند تا نزديك كوفه در نخيله اردو زدند. حسن بن على بعزم مدينه قبلا از كوفه بدر شده بود. بهمين جهت معاويه به وى نامه اى نوشته او را به جنگ " فروه " خواند. پيك معاويه در قادسيه يانزديك آن به حسن بن على رسيد، اما وى برنگشت و در جواب معاويه نوشت: هرگاه ترجيح مى دادم با كسى از اهل قبله "يعنى مسلمانان" بجنگم حتما نخست باتو مى جنگيدم، ليكن من جنگ با تو را بخاطرمصلحت و در صلح بودن امت و جلوگيرى از خون ريزى رها كردم.