ترجمه الغدیر جلد 19
لطفا منتظر باشید ...
معاويه به او گفت: حيرى اندك رفته وشرى بسيار مانده است. نظرت با ما چيست؟ گفت: اگر خوبى كنى ترا نمى ستايم و اگر بدى كنى سرزنشت خواهم كرد. گفت: بخدا اين منصفانه نيست. گفت: چگونه ممكن است با تو به انصاف باشم در حالى كه سر برادرت حنظله را شكافته ام و نه جريمه اش را داده ام و نه كيفرش را بر تن هموار ساخته ام، در شعرى گفته ام:
ابو سفيان ترا رئيس و سرور خويش نمى شناسيم
برو رئيس ديگران شو چون تو سرور ما نيستى
و تو گفته اى:
چندان شراب نوشيدم كه بيخود گشتم و
بر كسى كه در كنارم بودتكيه زدم و هيچ دوستى مرا نيستى
و چون بفهمند كه شرابخوارم براى تكيه زدن
مرا جز خاك نرم تكيه گاه و يارى نيست
آنگاه به معاويه پريد و كورمال كورمال او را مى جست تا بزند و معاويه خود را به كنارى مى كشيد و مى خنديد.
اين را ابى عساكر در تاريخش ثبت كرده است. ابن حجر در " اصابه " مى نويسد: " كوكبى از طريق عبسه بن عمرو روايتى دارد كه مى گويد: عبد الله بن حارث به نمايندگى نزد معاويه رفت. معاويه به او گفت: چه از تو باقى مانده است؟ جواب داد: بخداخير و شرم برفته است. آنگاه داستانى را مى آورد. " يعنى همين داستان كه در تاريخ ابن عساكر هست.
5- ان عساكر در تاريخش و ابن سفيان در " مسند " ش و ابن قانع و ابن منده از طريق محمد بن كعب قرظى روايتى ثبت كرده اند كه مى گويد: " در زمان عثمان و هنگامى كه معاويه استاندار شام بود عبد الرحمن بن سهل انصارى به جهاد خارجى رفت. روزى قافله اى كه مشك هاى شراب بارد داشت و متعلق به معاويه بود از برابرش مى گذشت. برخاسته نيزه خويش برگرفته همه مشك ها را دريد، و نوكرانى كه همراه قافله بودند با او گلاويز گشتند و ماجرا به اطلاع معاويه رسيد، گفت: او پير مردى است كه عقلش را از دست داده.
عبد الرحمن گفت: بخدا اين طور نيست و عقلم را از دست نداده ام، بلكه پيامبر خدا "ص" ما را منع كرد از اين كه شراب به شكممان يا مشكهامان بريزيم. و بخدا سوگند ياد مى كنم تا زنده ام اگر ببينم آنچه ازپيامبر خدا "ص" شنيده ام معاويه مرتكب مى شود شكمش را مى درم يا جان در اين راه ميبازم. "
اين را ابن حجر در " اصابه نوشته و در " تهذيب التهذيب " خلاصه كرده و نيز ابو عمر در " استيعاب " به طور ملخص آورده و ابن اثير در " اسد الغابه " به همين عبارت تا آنجا كه "... شراب به شكممان يا مشكهامان بريزيم " ثبت كرده و مى گويد: سه محدث شهير "يعنى ابن منده و ابو نعيم و ابو عمر" آن را ثبت كرده اند.