ترجمه الغدیر جلد 19
لطفا منتظر باشید ...
كاش پسر عمر اگر نمى خواست در مورد خلافت تن به حكم قرآن و سنت بدهد، تسليم نظر و عقيده پدرش مى شد. از پدرش شنيده بود كه " اين حكومت تا يك تن از مجاهدان بدر زنده باشد، متعلق به ايشان است و بعد متعلق به مجاهدان احد، سپس متعلق به فلان و فلان، و هيچ اسير آزاد شده اى يا پسرش يا كسانى كه در فتح مكه مسلمان شده اند، به هيچوچه حقى در تصدى آن ندارد " و نيز شنيده بود كه مى گويد: " با هم اختلاف پيدا نكنيد، چون اگر اختلاف پيدا كنيد معاويه از شام و عبد الله بن ابى ربيعه از يمن بر سر شما مى تازند، آن وقت هيچ امتيازو فضيلتى براى پيشاهنگى شما در اسلام قائل نمى شوند، و مسلم است كه تصدى حكومت براى آزادشدگان فتح مكه يا پسرانشان روا و به مصلحت نيست. "
به نظرمى رسد اين عقيده مورد اتفاق پيشينيان و نسل اول امت اسلام بوده است، و مولا امير المومنين على "ع" درنامه اى به معاويه به همين اصل مسلم و عقيده اجماعى استناد فرموده است: " توجه داشته باش كه تو از آزاد شدگان فتح مكه اى همان ها كه تصدى خلافت را روا نيستند و پيمان امامت با آنها بسته نمى شود و به عضويت شورا در نمى آيند " و ابن عباس همان را در نامه به معاويه متذكر مى شود: " تو را چه به آوردن اسم خلافت تو آزاد شده اى پسر آزاد شده فتح مكه اى و خلافت حق مهاجران نخستين و پيشاهنگ است و آزاد شدگان فتح مكه به هيچوچه و ذره اى در آن حق ندارد " و به او مى گويد: " خلافت فقط در صلاحيت كسانى است كه عضو شو را بوده اند، تو را چه به خلافت تو از اسيران آزاد شده دولت اسلامى و پسر فرمانده قبائل مشرك مهاجم و پسر زنيكه جگر شهيدان بدر را خورده است "همو به ابو موسى اشعرى مى گويد: " معاويه هيچ خصلتى كه او را شايسته تصدى خلافت سازد ندارد. توجه داشته باش اى ابو موسى كه معاويه آزاد شده دولت اسلام است و پدرش فرمانده قبائل مشرك مهاجم، و او مى خواهد بدون موافقت شورا و گرفتن بيعت به خلافت دست يابد. "
در نامه اى هم كه مسور بن مخرمه به معاويه نوشته به همين اصل استناد گشته است: " تو سخت در خطائى. در اين كه چه كسانى ممكن است از تو پيشتبانى كنند اشتباه كرده و عوضى گرفته اى. دست به سوى چيزى كه از تو بسيار بدور است بر آورده اى تورا چه به خلافت اى معاويه تو آزاد شده فتح مكه اى و پدرت از قبائل مشرك مهاجم. دست از ما بدار، زيرا درميان ما هيچ طرفدار و پشتيبانى ندارى "
سغته بن عريض- صحابى- در مناظره اى كه با معاويه داشته به او مى گويد: " فرزند پيامبر خدا "ص" را از خلافت بازداشتى. تو را كه آزاد شده پسر آزاد شده فتح مكه اى چه به خلافت ..."
عبد الرحمن بن غنم اشعرى- صحابى- ابو هريره و ابو دردا را در " حمص " پس از آن كه به عنوان سفراى معاويه از حضور على "ع" بازگشته بودند مورد نكوهش وعتاب قرار داده به آنها متذكر شد كه " از شما تعجب مى كنم چگونه به خود اجازه داديد و روا شمرديد كه چنين اظهاراتى بنمائيد و از على بخواهيد خلافت را به شورا واگذارد؟ در حالى كه به خوبى مى دانيد با او مهاجران وانصار و مردم حجاز و عراق بيعت كرده اند و موافقانش بهتر و برتر از مخالقانش هستند و هر كه با او بيعت كرده بهتر از آن كه با وى بيعت ننموده، و شورا جاى معاويه نيست معاويه اى كه از آزاد شدگان فتح مكه و همانهاست كه تصدى خلافت بر ايشان روا نيست، و او و پدرش از سران قبائل مشرك مهاجم "احزاب" بودند. " بر اثر تذكر وى، از اين كه بنمايندگى معاويه به خدمت على "ع" رفته و چنان پيشنهادى كرده بودند پشيمان گشته در حضورش توبه نمودند.
صعصعه بن صوحان به معاويه مى گويد: " تو آزاد شده اى پسر آزاد شده فتح مكه پيش نيستى كه پيامبر "ص" شما را آزاد ساخت. بنابر اين، چگونه تصدى خلافت براى اسير آزاد شده فتح مكه روا است؟ "
بنابر اين، چگونه روا است كه معاويه- آزاد شده پسر آزاد شده فتح مكه- به خلافت بنشيند؟ و عقيده و نظر و كار پسر عمر كه باچنين موجودى به خلافت بيعت نموده چه ارزش و اعتبارى دارد؟ به چه مجوزى با او بيعت كرده است؟ آيا دليلى جز دشمنى با سرور خاندان پيامبر اكرم "ص" با مولاى متقيان و امير مومنان على عليه السلام داشته است؟