عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل
و باليده شود تا آن كه رافع بن خديج به دادش رسيده و او را از گمراهى و حرام خوارى برهاند، رافع بن خديجى كه از مشايخ اصحاب هم نبوده و پيامبر اكرم در جنگ بدر به خاطر كم سن و ساليش او را اجازه شركت نداده است. همچنين مى دانيم سنت و رويه و گفتار پيامبر "ص" در خصوص كار حرامى كه پسر عمر مى كرده مشهور و زبانزد خاص و عام بوده است و در بعضى از احاديث شدت و تهديدبكار رفته است مانند حديث جابر بن عبد الله انصارى كه مى فرمايد: " هركه مخابره را ترك ننمايد بايد آماده جنگ با خدا و پيامبرش باشد "، و احاديثى كه در اين مورد از پيامبر "ص" هست در صحاح و مسندها آمده با سندهائى كه به جابر بن عبد الله ختم مى شود و به سعد بن ابى وقاص و ابو هريره و ابو سعيد خدرى و زيد بن ثابت. پسر عمر كه يك عمر شكمش را با حرامخوارگى سير كرد و طبعا اين حرام خوارگى را به ديگران مى آموخت و آنان را به آن هدايت و ارشاد مى كرد يا به گمراهى و هلاكت مى كشاند و ديگران به خيال اين كه پسر خليفه و پسر فقيه و دينشناس اصحاب است- همان دنيشناس كه به پاره اى از استنباطات فقهى و دانش دينى اش در جلد ششم اشاره كرديم- ازاو پيروى كرده و به اين كار حرام مى آلودند، آرى پسر عمر كاش پس از يك عمر حرامخوارمى و حرام آموزى و گمراهگرى، وقتى از رافع بن خديج شنيد كه پيامبر اكرم از آن نهى فرموده مى رفت و از فقها و دينشناسان يا از خليفه اش معاويه درباره اين كار و در باره حكم مالى كه از عقد باطل به دست آمده و مصرف شده است مى پرسيد نه اين كه با نهايت جسارت بگويد: رافع بن خديج ادعا مى كند كه پيامبر اكرم "ص" از آن نهى كرده است آيا اين كه چنين كسى را از مراجع امت و فقيهان و سر آمد و دانشمندان وسر چشمه هاى فياض علوم دينى و كسانى كه گفتار و كردارشان حجت است بشمارندزياده روى در تمجيد و گمراه كردن خلق و خيانت و جنايت در حق مسلمانان نيست؟ آيا او بهره اى از فقه و دينشانسى داشته است و حتى توانسته راه زندگى خويش را در پرتو دين بيابد. ديگر، روايتى است كه دار قطنى در " سنن " خويش ثبت كرده است از ذريق عروه از عائشه كه " چون شنيد پسر عمردرباره بوسيدن و اثرش در بطلان وضو چه گفته اظهار داشت: رسول خدا "ص"در حاليكه روزه داشت مى بوسيد و بعد وضو هم نمى گرفت. " ديگر، رواياتى حاكى از گفته اش درباره متعه، و گريستن بر مرده، و طواف وداع براى زنى كه در حال عادت باشد، و عطر زدن به هنگام احرام، كه بعدها مشروحا خواهد آمد. گفته ابن حجر در " فتح البارى " نيز بر مقدار بهره اين شخص از دينشناسى دلالت دارد. مى گويد: " مسلم شده كه مروان ابن حكم، چون از پى خلافت برخاست به او تذكر دادندكه پسر عمر وجود دارد، گفت: پسر عمر از من دينشناس تر نيست بلكه سالخورده تر است و مصاحبت و شاگردى پيامبرى "ص" كرده است. " كسى كه مروان بن حكم جرات كرده خود را از وى دينشناس تر بداند چه اعتبارى دارد! شايد با توجه به اين گونه اظهارات و عمليات فقهى عجيب بوده كه ابراهيم نخعى وقتى برايش اسم پسر عمر را برده و عطر زدنش را بگاه احرام متذكر شده اند گفته: به حرف او چكار دارى! و شايد به همين سبب شعبى گفته است: پسرعمر در علم حديث دستى دارد و در فقه نه! اين نظرى است- كه بنابر روايت ابن سعد در طبقات الكبرى- شعبى در باره پسر عمر دارد. اما نظر مااين است كه فرقى ميان فقه پسر عمر باحديثش نبوده و هر دو نامرغوبند حتى حديثش بدتر از فقه او است، و بدى فقهش از بدى حديث او است. گوئى شعبى به نمونه هائى از سوء حفظ وى در حديث يا تحريفاتش برنخورده است. اينك