ترجمه الغدیر جلد 19
لطفا منتظر باشید ...
شگفت آورتر از اينها آن حرف پسر عمر است كه ابو نعيم نوشته: " وضع ما در بحبوحه آن كشمكش ها، به مردمى شبيه بود كه در راه راستى كه بلدند مى روند و ناگهان مه غليظ و تاريكى يى آنها را فرا مى گيرد. برخى به راست مى روند و جمعى به چپ و راه گم ميكنند. و ما در آن ميان بر جاى خويش ايستاديم تا خدا آن تاريكى و سرگشتگى را ببرد و راه راست نخستين را دريافتيم و پيمودن گرفتيم. اين جوانان قريش بر سر اين قدرت سياسى و اين دنيا، با همديگر مى جنگيد. براى من اهميتى ندارد كه آنچه اينها بر سرش مى جنگيد مال من باشد يا نه به كفش كهنه ام "
بايد بدانيم اين مه غليظ و تاريكى، كى امت را فرا گرفته كه در اثنايش پسر عمر به جاى خود ميخكوب گشته و بر قرار مانده است؟ در دوره پيامبر "ص" كه آن از همه ادوار تاريخ اسلامى پاك تر و مصفاتر و روشن تر بوده است. يا در دوره جانشينانش؟ مسلم است كه پسر عمر با آن پير مرد تيمى و با پدر خويش بيعت كرده است و اين دو، در نظرش به ترتيب بهترين خلق خدايند. ودر حكومتشان هيچ تاريكى و سر گشتگى وروى آوردن گرد و غبارى را نمى بيند . همچنين دوره عثمان، كه با او بيعت كرده و تا روز كشته شدنش دست از او برنداشته- چنانكه در همين جلد به نظرتان رسيد- بنابر اين دوره عثمان هم به نظر وى دوره اى نيست كه تاريكى و مه غليظى روى آورده باشد هر چند خود وى با راهنمائى خاصش براى عثمان، باعث آشفتگى كارش گشته است. پس دوره اى نمى ماند جز خلافت امير المومنين على بن ابى طالب "ع" و سلطنت معاويه بن ابى سفيان.
پسر عمربا معاويه هم كه پيامبر خدا حكومتش را سلطنتى پر آسيب خوانده و او را لعنت كرده است، بيعت نموده آنهم با رضا و رغبت، و سپس با يزيد بن معاويه پس از گرفتن صد هزار درهم از معاويه بيعت كرده است. بنابر اين دوره تاريكى و فرا گرفتن مه غلظ در نظر پسر عمر جز دوره خلافت مولاى متقيان "ع" نيست و در همين دوره بود كه جمعى به راست رفته اند و گروهى به چپ و راه گم كرده اند، و قبل و بعد اين دوره همه روشنائى بوده است و همه رفتار بر راه راست دين و بر صراط مستقيم حق بويژه در دوره سلطنت معاويه و يزيد و عبد الملك و حجاج، و ابن مردك در اين ادوار راه راست نخستين خويش بديده و بشناخته و آن را پيمودن گرفته و با اين حكام " بر حق " و " بر راه راست دين " بيعت كرده است
در اينجا كسى نيست از اين مرد بپرسد چه كسانى با بيعت و جانبگيرى خويش از راه بدرگشته و ره گم كرده اند؟ آيا كسانى كه با امير المومنين على "ع" بيعت كردند؟ كه ايشان اصحاب عادل و راسترو پيامبر "ص" بوده اند و مجاهدان " بدر " و مهاجران و انصار و توده اى از مردان صالح و از تابعان و رجال مقيم مدينه و ديگر شهرهاى بزرگ كشور اسلامى. يانه، آنها كه با تجاوز گران بيدادگرى چون معاويه و يزيد و عبد الملك و حجاج بيعت كردند، آن او باش شام و بى سر و پايان بيابانگرد و بقاياى قبائل مشرك و مهاجم و بد خواه و جاه طلبان و شهوت پرستان و كامجويان و مالدوستان؟ فكرمى كنيد لجاجت و حق ناپذيرى پسر عمر را وا مى دارد كه حرف اول را به زبان آورد در همان حال كه گفتار گ هر بار پيامبر "ص" را با دو چشم خويش مى بيند كه " اگر على را عهده دار حكومت سازيد خواهيد ديد كه راهنمائى راه دين يافته است، و شما را به راه راست مى برد "
و " اگر على را بفرماندهى برداريد- و مى دانم كه برنمى داريد- خواهيد ديد كه راهنمائى راه دين يافته است و شما را به راه راست مى برد "
و " هرگاه على را به خلافت بگماريد- و مى دانيم كه نمى گماريد- خواهيد ديد كه راهنمائى راه دين يافته است و شما را بر طريق درخشان و اميدارد ". و ديگر فرمايشات كه در جلد اول بدان اشاره رفت.
يا پسر عمر دستخوش انصاف مى شود و بى اختيار و نا خود آگاهانه زبان به دومى مى گشايد و با اين اعتراف بر بيت هائى كه با ديگران مرتكب گشته خط بطلان مى كشد و اقرار به ناروائيش مى نمايد؟
همچنين عقيده عجيبى اظهار داشته با اين حرف كه جوانان قرشى بر سر قدرت سياسى با همديگر مى جنگند و در پى مال دنيايند0 در حاليكه مى داند حرفش شامل دو طرف مى شود: يكى امير المومنين على "ع" و اصحابش كه دنيا چنانكه خودش فرموده- و زندگيش فرمايشش را به ثبوت رسانده- در نظرش از نمى كه بزى بگاه عطسه بيرون مى پراند نا چيز تر است و كمر بستنش به آن جنگ هاى داخلى به فرمان پيامبر خدا "ص" بوده و بنابر وصيتش به او و اصحابش- چنانكه در اين جلد و جلد سوم گذشت. و ديگرى طلحه و زبير و معاويه.