ترجمه الغدیر جلد 19
لطفا منتظر باشید ...
اين بهانه هاى خنك و عذرهاى ساختگى شما را به تعجب وا نمى دارد؟ توجيهاتى كه از اصحاب شركت كننده در بدر " كه به سيصد و چهارده تن مى رسيده اند و از دو هزار و چهار صد بيعت كننده اى كه در بيعت شجره شركت داشته اند پوشيده مانده است و جز دو نفر كسى از آن خبر نداشته يكى پسر عمر كه در جنگ هاى " بدر " و " احد پسرى نا بالغ بوده وپيامبر "ص" او را كوچك شمرده و در بيعت " رضوان " شانزده سال بيشتر نداشته است و ديگرى خود عثمان كه درهيچ يك از موارد حضور نداشته است. بنابر اين، روايت را دو نفر به هنگام محاصره عثمان ساخته اند، يكى پسرى نا بالغ و ديگرى كسى كه خود شاهد و ناظر آنچه روايت كرده نبوده است. و تنها كسى كه پاره اى از حرف هاى آن دو را نقل كرده " انس " است.
عجيب اين كه عبد الرحمن بن عوف- برادر پيمانى عثمان- و رفيقش كه او را به مسند حكومت نشاند و خود در " بدر " و " احد شركت داشت، تا روز محاصره عثمان هيچ يك اين عذر و بهانه ها و توجيهات را نشنيده و به گوشش نخورده بود، و اگر اينها ذره اى حقيقت مى داشت زبانزد همگان مى بود ودر انجمن ها به بحث در مى آمد نه اين كه هيچ كسى نشنود و عبد الرحمن بن عوف زبان به نكوهش و طعنه عثمان بگشايد كه در آن دو نبرد شركت نجسته و رويه عمر را نيز ترك كرده است، و خبر اين انتقاد و طعنه به گوش عثمان برسد و او براى رهائى از تير آن طعنه به عذر و بهانه اى كه پسر عمر برايش تراشيده يا جعل كرده متوسل شود.
احمد حنبل در مسند روايتى از طريق- شقيق ثبت كرده كه مى گويد: " عبد الرحمن بن عوف به وليد بن عقبه برخورد. وليد به او گفت: چرا به امير المومنين عثمان- رضى الله عنه- جفا روا مى دارى؟ عبد الرحمن گفت: به او بگو: من در نبرد " عينين " "عاصم توضيح مى دهد كه مقصود نبرد "احد " است" نگريختم، و از شركت در نبرد " بدر " خود دارى ننمودم: و رويه عمر را ترك نكردم. وليد خبر به عثمان- رضى الله عنه- برد. عثمان گفت: اين كه گ فت من در نبرد " عينين" نگريختم، چگونه گناه است در حالى كه خدا از آن در گذشته است وفرموده: آن عده از شما كه روز بر خورد دو سپاه رو از ميدان برتافتند شيطان با پاره اى از آنچه به دست آوردند بفريفت و بلغزاندشان، و خدا از آنان در گذشت. درباره اين كه گفت من در نبرد " بدر " حضور نيافتم. ازآن جهت بود كه رقيه دختر پيامبر خدا "ص" را پرستارى مى كردم در بيمارى يى كه منتهى به مرگش شده، و پيامبر خدا برايم سهمى معين كرد و هر كه پيامبر خدا "ص" برايش تعيين سهم نمايد چنان است كه حضور و شركت داشته باشد. درباره اين كه گفت من رويه عمر- رضى الله عنه- را ترك نكرده ام، بايد بگويم نه من ياراى پيروى ازآن را دارم و نه او. حالا برو پيشش و اين مطالب را به او برسان "
بگذار پسر عمر فرستاده شدن عثمان را نزد مردم مكه، بزرگ نمايد و از آن با آب و تاب ياد كند و بگويد پيامبر "ص" او را از آن جهت به نمايندگى فرستاد كه محترم تر و گرامى تر از او در نظرمردم مكه يافت نمى شد، ولى هر فرد آگاهى مى داند كه فرستادن عثمان ربطى به احترام و خوارى نداشت، زيرا نماينده نزد ابو سفيان فرستاده مى شدو بايد كسى انتخاب مى شد كه قريش كافر زودتر و سهل تر گوش به حرفش مى دادند و با او نرمتر سخن مى گفتند،و چنين اقتضا داشت كه كسى فرستاده شود كه از خويشاوندان ابو سفيان باشدتا از مخاطرات احتمالى در امان بماندو حرفش با آهنگ مهر خويشاوندى در آميزد و موثر افتد و به همين جهت عثمان انتخاب شد. اين در صورتى است كه كسى نگويد پيامبر "ص" او رافرستاد تا از بيعت " رضوان " و افتخارش بى نصيب بماند و فردا نگويند: اصحاب عادل و راسترو بركشتن مردى از بيعت كنندگان " رضوان " همدست و همداستان گشتند!
در اينجا بحث خود را در مورد حديث " برترى "- كه پسر عمرآورده و بخارى " صحيح " شمرده- بدين سخن پايان مى دهيم كه بى اساس و غير قابل اعتماد است و بر خلاف قرآن و سنت و عقل و قياس و اجماع و منطق و مى پردازيم به ديگر روايات حاوى ستايش و مناقب: