ترجمه الغدیر جلد 19
لطفا منتظر باشید ...
همچنين نمى گوئيم عنايتى كه آن جماعت داشته اند به اين كه مژده بهشت را از ميان اصحاب به خلفاى سه گانه اختصاص دهند و در جعل احاديث و ساختن و پرداختن داستانها در اين موضوع تلاشى سخت نشان دهند حكايت از اسرارى مى كند كه نمى خواهيم پرده از آن برداريم، " واز چيزهائى نپرسيد كه اگر پرايتان روشن شود، ناراحتتان مى سازد. " فقط مى گوئيم: اگر براستى پيامبر گرامى اين مژده را داده باشد- و مى دانيم شوندگانش مژده دهنده را راستگومى دانسته اند- چرا عمر از حذيفه يمانى- كه را از تشخيص منافقان را در اختيار داشته است- درباره خودش مى پرسيده و او را قسم مى داده كه آيا وى از جمله آنها است؟ و آيا نامش جزو منافقان آمده است؟ و آيا پيامبر "ص" او را از جمله آنها شمرده است؟ در حالى كه او كاملا آگاه بوده كه منافقان در پست ترين مرتبه دوزخند. آيا مى توان اين پرسش عمر را- كه مورد اتفاق است- با آن مژده بهشتى كه ميگويند دريافته است سازگار دانست؟
آيا مى توان آن مژده بهشتى را كه ادعا مى شود عثمان دريافته، با آن روايت تاريخى كه به صحبت پيوسته سازكار دانست كه از رفتن به مكه در ايام محاصره اش خود دارى مى كرد و عذر مى آورد كه از پيامبر خدا "ص" شنيده كه " در مكه مردى از قريش به گور سپرده مى شود كه نيمى از عذاب اين امت را از انس و جن بر دوش دارد " و مى گفت: نمى خواهم من آن شخص باشم؟آيا اين حرفش حرف كسى است كه به خدا ايمان محكم دارد و به پيامبرش نيكو كار است و هدايت يافته و دين پذيرفته، تا برسد به حرف كسى كه از زبان پيامبر مقدس و راستگو مژده بهشت يافته باشد؟
30- بيهقى روايتى ثبت كرده است كه از عبد الاعلى ابى مساور از ابراهيم بن محمد بن حاطب ازعبد الرحمن بن يحيى از زيد بن ارقم مى گويد: رسول خدا "ص" مرا فرستاده و دستور داد: برو تا به ابوبكر برى. او را در خانه اش نشسته برسر پا مى يابى، به او مى گوئى: پيامبر خدا "ص" به تو سلام مى رساند و مى گويد: ترا مژده بهشت باد0 آنگاه به راه افتاده مى روى تا به " ثنيه " ميرسى و عمر را سوار خرى مى بينى و در حالى كه جلو سرش برق مى زند، و به او مى گوئى: پيامبر خدا "ص" به تو سلام مى رساند و مى گويد: ترا مژده بهشت باد. آنگاه از آنجامى روى پيش عثمان و او را در بازار مى يابى در حال خريد و فروش، به او مى گوئى: پيامبر خدا "ص" به تو سلام مى رساند و مى گويد: ترا مژده بهشت باد پس از گرفتارى سختى.
گفتار پيامبر "ص" را در حال رفتن به سراغ آنان به خاطر نگاهداشت و هر يك را در همان حال ديد كه پيامبر خدا "ص"بيان داشته بود و هر يك مى پرسيدند:پيامبر خدا "ص" كجاست؟ و مى گفت در فلان جا. و او مى رفت به نزدش. و چون عثمان به نزد پيامبر "ص" رفت پرسيد: اى پيامبر خدا چه گرفتاريى دچارش مى شوم؟ قسم به آنكه ترا بحق مبعوث گردانيده از وقتى با تو بيعت كرده ام غيبت نكرده ام و نه مرتكب بى عفتى گشته ام. بنابر اين، به چه بلائى گرفتار خواهم شد؟ فرمود: همين است. " خواننده هوشيارپس از اطلاع بر آنچه در همين جلد در شرح حال عبد الاعلى بن ابى مساور گفتم خود را از شناختن رجال سند اين روايت بى نياز مى بيند، در آنجا ديديم كه وى دروغسازى پليد و دغلباز و جاعل است و هزاران حديث از زبان اساتيد و پيشوايان علم حديث جعل كرده كه هيچك را به زبان نياورده اند، و كسى را نيافته اند كه بيش از او جعل حديث كرده باشد، و او در دروغگوئى ودروغسازى ضرب المثل است.
بنابر اين، چنين روايتى را در اصطلاح فن حديث " جعلى " مى خوانند نه چنانكه بيهقى وصف كرده " ضعيف " و سست