چلچراغ
مقصود اين است كه شايد بتواند چهل ياور براى على عليه السلام فراهم كند، چون از على عليه السلام شنيده بود كه اگر چهل ياور داشتم در خانه نمى نشستم و حقم را مى گرفتم [بحارالانوار، ج 28، ص 313 و ج 33، ص 151؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 2، ص 47. نيز ر. ك: شرح 1، قسمت (كمبود ياران توانمند و مخلص).] و ملاك قيام نيز همين وجود ناصر است. «لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر...». [نهج البلاغه، خطبه ى 3 (معروف به شقشقيه).] آن جا كه يارانى هستند بايد قيام كرد و به پا خاست و آن جا كه نيستند بايد صبر كرد و آنان را ساخت و منتظر فرصت مناسب نشست. از همين رو رسول صلى الله عليه و آله به على عليه السلام وصيت كرده بود كه: «اگر يارانى يافتى بجنگ وگرنه بيعت كن و جان خود را حفظ كن». [«و ان وجدت عليهم اعوانا فجاهدهم و نابذهم، و ان لم تجد اعوانا فبايعهم و احقن دمك» بحارالانوار، ج 28، ص 274؛ كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 581؛ الاحتجاج، ج 1، ص 215.] و در حقيقت با ساختن يارانى، مترصد فرصت باش. همين جا اين را بگويم كه اگر على عليه السلام بيعت كرد، دو هدف عمده را تعقيب مى نمود. يكى حفظ جان خودش به عنوان ولى الله حجت خدا (كه قبلا به آن اشاره شد) [ر. ك: «ترور على عليه السلام» از همين كتاب.] و ديگرى، حفظ وحدت مسلمانان و اساس اسلام. در اين باره خودش مى گويد: قسم به خدا! اگر نمى ترسيدم كه شكاف عميق ميان مسلمانان ايجاد شود و كفر بازگشت كند و دين ضايع شود، من غير از اين عمل مى كردم. [«و ايم الله لولا مخافة بين المسلمين، و ان يعود الكفر، و يبور الدين، لكنا على غير ما كنا لهم». شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 307. ر. ك: جمل، شيخ مفيد، ص 437؛ امالى، شيخ مفيد، ص 155؛ الارشاد، ص 131 كه با كمى تفاوت اين گونه آمده: «و ايم الله فلولا مخافه الفرقه بين المسلمين ان يعود الى الكفر لكنا غيرنا ذلك ما استعطنا»؛ به خدا سوگند! اگر بيم آن نبود كه مسلمانان پراكنده شوند، و به كفر بازگردند، و دين كژ ناهموار گردد همانا تا آن جا كه توان داشتيم شرايط كنونى را دگرگون مى ساختيم.] و نيز مى گويد: خوب مى دانيد كه من از همه كس به خلافت شايسته ترم و به خدا سوگند تا هنگامى كه اوضاع مسلمانان به راه باشد و در هم نريزد و غير از من به ديگرى ستم نشود هم چنان ساكت خواهم بود. [«لقد علمتم انى احق الناس بها من غيرى والله لا سلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا على خاصة» نهج البلاغه ى صبحى صالح، خ 74.] در كلام ديگرى نيز تصريح مى كند به اين كه: اگر از حقم دست كشيدم به خاطر خوف از ارتداد و بازگشت مردم از دينشان بود [«اما حقى فتركته مخافة ان يرتد الناس عن دينهم». بحارالانوار، ج 43، ص 171 (به نقل از دلايل الامامة، طبرى).] و كسى كه دستى در تاريخ اسلام داشته باشد، مى داند كه تنها صبر على عليه السلام آن هم با تيغى در چشم و استخوانى در گلو، بود كه توانست اسلام را حفظ كند؛ [«فصبرت وفى العين قذى وفى الحق شجا». نهج البلاغه، خطبه ى شقشقيه؛ جمل، ص 126.] زيرا بناى منافقان اين بود كه به هر قيمتىبه رياست برسند، ديگر مهم نبود كه بر جماعتى مسلم يا كافر، و در اين راه با هم، پيمان بسته بودند و از هيچ كارى، و به راستى از هيچ كارى دريغ نداشتند. از قتل و ترور و ضرب و شتم گرفته تا ادعاى ارتداد و بازگشت به جاهليت. آن چه مهم بود رياست بود و بيرون بردن خلافت از نسل رسول و بيت وحى. با صبر و نرمش بزرگ على عليه السلام، رياست دينى را كه سهل تر بود برگزيدند و هر جا كه آن را مخالف با اهداف و هوس هاى خود يافتند، به بهانه ى اجتهاد در برابر آن مى ايستادند. و اين صبر على عليه السلام چه قدر بزرگ و با شكوه است، صبر با تيغى نه در پا، كه در چشم و استخوانى فرورفته در حلق، كه با نبود ياور و نبود تحمل در توده و در مقابل نفاقى ريشه دار و باندى مسلح و خطرناك، براى حفظ رسالت چاره اى جز دست كشيدن ظاهرى از خلافت نيست؛ زيرا گره هاى كوررانه با دندان كه با حلم مى توان باز كرد و درهاى بسته را نه با مشت كه با كليدش مى توان گشود. بايد صبر كرد و حليم بود و يار ساخت و به انتظار روز موعود نشست گرچه بيست و پنج سال به طول انجامد.
حصن
مرادم همان حفظ جان على عليه السلام و دفاع بى امان زهرا عليهاالسلام از او است. پس از آن كه سران كودتا، على عليه السلام را به بيعت فراخواندند، او خوددارى كرد [الامامة و السياسة، ج 1، ص 12، تاريخ طبرى، ج 3، ص 207؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 11 (به نقل از سقيفه ى جوهرى، ص 60)؛ كامل ابن اثير، ج 2، صص 325 و 331؛ الغدير، ج 7، ص 80. نيز ر. ك: پيوست 1 (هجوم).] و فرمود: «سبحان الله! چه زود به رسول خدا دروغ بستيد. ابوبكر و اطرافيانش خوب مى دانند كه خدا و رسولش غير از من كسى را به جانشينى برنگزيدند و اين عنوان تنها زيبنده ى من است». [كتاب سليم بن قيس، ج 2، صص 583 و 863؛ بحارالانوار، ج 28، صص 227 و 298؛ الاحتجاج، ج 1، ص 208؛ المسترشد، صص 377 و 374؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 14.] ابوبكر به اشارت عمر، [الامامة و السياسة، ج 1، ص 19؛ المسترشد، ص 377؛ كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 583؛ الاحتجاج، ج 1، ص 208؛ بحارالانوار، ج 28 ص 226 و 297؛ و در بعضى نقل ها هم ابوبكر خود مستقيما اين فرمان را صادر مى كند. شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 48 (به نقل از سقيفه ى جوهرى، ص 71).] فرمان هجوم به خانه ى زهرا عليهاالسلام- اين آخرين سنگر ولايت- را داد و به عمر گفت. با جماعتى به خانه زهرا عليهاالسلام برو و همه را براىبيعت به اين جا بخوان و چنان چه على عليه السلام سر باز زد با او بجنگ [«ان ابيا فقاتلهما». عقد الفريد، ج 3، ص 250؛ تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 156؛ اعلام النساء، ج 3، ص 1207. نيز ر. ك: پيوست 1 (تهديد).] و به زور و شدت هر چه تمام، نزد من بياورش. [«و قال ائتنى به باعنف العنف». انساب الاشراف، ج 1، ص 587.] عمر كه مدتها در انتظار چنين روزى بود و بدون كشته شدن على عليه السلام كار را تمام شده نمى ديد؛ [«فقال عمر: انه لا يستقيم لنا امر حتى نقتله، فخلنى آتيك برأسه». بحارالانوار، ج 28، ص 298؛ كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 863.] بى درنگ با توده اى از آتش [ر. ك: پيوست 1 (تهديد).] و جماعتى از منافقان و آزاد شده هاى قريش [«ثم ان عمر جمع جماعة من الطلقاء والمنافقين». علم اليقين، ج 2، ص 686. ر. ك: پيوست 1 (تهديد).] به طرف خانه ى فاطمه عليهاالسلام- همان كه جبرييل و رسول نيز بدون اذان داخل نمى شدند- هجوم [ر. ك: پيوست 1 (هجوم).] برد و نعره برآورد. به خدا قسم! اگر براى بيعت بيرون نياييد، خانه را با اهلش به آتش خواهم كشيد. يكى باتعجب گفت: فاطمه در خانه است! عمر جواب داد: حتى اگر او باشد. [ر. ك: پيوست 1 (تهديد).] زهرا عليهاالسلام تا صداى نعره شنيد، با عجله به طرف درب خانه رفته و آن را محكم بست [«اغلقت الباب فى وجوههم». تفسير عياشى، ج 2، ص 66. «فاجافت الباب و اغلقته». الاختصاص، مفيد، ص 184.] و از همان جا [«فخرجت فاطمه عليهاالسلام فوقفت من وراء الباب». بحارالانوار، ج 30، ص 293. «و خطابها لهم من وراء الباب». بحارالانوار، ج 53، ص 18.] به دفاع از على عليه السلام برخاست و بر آن جماعت گمراه [«ايها الضالون المكذبون ماذا تقولون؟ و اى شى ء تريدون؟». بحارالانوار، ج 30، ص 293.]