اسماء - چشمه در بستر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چشمه در بستر - نسخه متنی

مسعود پورسیدآقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

با خواست زهرا عليهاالسلام حضور داشت، ام ايمن بود. [از امام صادق عليه السلام نقل شده كه حضرت زهرا عليهاالسلام در لحظه ى آخر زندگى خود خطاب به على عليه السلام چنين گفت: «اذا توفيت لا تعلم احدا الا ام سلمة و ام ايمن و فضة و من الرجال، ابنى والعباس و سلمان و عمارا و المقداد و اباذر و حذيفة و لا تدفنى الا ليلا و لا تعلم قبرى احدا»؛ (على جان) وقتى وفات كردم هيچ كس را خبر مكن، مگر ام سلمه و ام ايمن و فضه را و از مردان دو فرزندم حسن و حسين و عباس و سلمان و عمار و مقداد و اباذر و حذيفه را. مرا دفن مكن مگر در شب و قبر مرا به هيچ كس اطلاع مده تا مخفى بماند. (دلائل الامامة، طبرى ص 44 و چاپ محقق ص 133؛ بحارالانوار، ج 78، ص 210؛ و بيت الاحزان، ص 176).] و چه آنگاه كه زهرا عليهاالسلام از دنيا چشم بربست، آن كه از فراق او و هم براى اعتراض به خلفا و رساندن پيام مظلوميت على عليه السلام و زهرا عليهاالسلام از مدينه هجرت كرد، ام ايمن بود. [«خرجت ام ايمن الى مكه لما توفيت فاطمة عليهاالسلام و قالت: لا ارى المدينة بعدها». (بحارالانوار، ج 42، ص 46)، وقتى كه زهرا عليهاالسلام از دنيا رفت، ام ايمن از مدينه به مكه هجرت كرد و گفت: نمى توانم مدينه را از زهرا عليهاالسلام خالى ببينم. و چگونه در مدينه طاقت بياورد، در حالى كه آن گونه با زهرا عليهاالسلام رفتار كردند و على عليه السلام وصى پيامبر صلى الله عليه و آله و همسر زهرا عليهاالسلام را خانه نشين كردند. از اين ها گذشته با اختناقى كه از جانب خلفا حاكم شده بود، امكان هيچ گونه تحرك سياسى نبود. از اين رو ام ايمن بهتر ديد از مدينه خارج شود و در مكه پايگاه تبليغاتى و ام القراى اسلام جا بگيرد و بدين وسيله پيام مظلوميت على عليه السلام و زهرا عليهاالسلام را به گوش همگان برساند، شايد گوشى شنوا و همتى بيدار، يافت شود.]

او آن قدر بر فراق يار و مظلوميت او سوخت كه بيش از چند صباحى دوام نياورد [در وفات ام ايمن اختلاف شده. واقدى و ابن حبان و حاكم و ابن حجر مى گويند: او پس از مرگ عمر و در ابتداى خلافت عثمان درگذشت. اما بخارى مى گويد: «توفيت ام ايمن بعد النبى صلى الله عليه و آله بخمسة اشهر»؛ ام ايمن پس از رسول خدا پنج ماه بيشتر زنده نبود. (اعلام النساء المؤمنات، ص 252، اعيان الشيعة، ج 3، ص 555)] و خيلى زود به معشوق پيوست و از تنهايى درآمد، سلام و رضوان خدا بر او باد.

اسماء

اسماء هم سرگذشت و فضايلى شنيدنى دارد.

او مهاجرى [شيخ طوسى در رجال خود مى نويسد: اسماء بنت عميس از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و على مرتضى عليه السلام است. «و كانت من المهاجرات السابقات الى الاسلام»، اسماء از اولين مسلمانان و از جمله مهاجرين است و ابن سعد در طبقات مى نويسد: او با همسرش جعفر به حبشه مهاجرت كرد و در فتح خيبر از حبشه آمد و به رسول خدا صلى الله عليه و آله ملحق شد. (به نقل از رياحين الشريعة، ج 2، ص 307).]

عالمه، [عمر از او سؤال مى كرد و تعبير خواب مى پرسيد و شيخ طوسى در رجالش او را از صحابيات (زنان صحابى) مى شمارد. (اعلام النساء المؤمنات، ص 117)] محدثه اى [تعداد زيادى از صحابه و تابعين از او نقل روايت مى كنند. از جمله عمر و ابوموسى و فرزند ارجمندش عبدالله بن جعفر و ابن عباس و قاسم بن محمد بن جعفر الطيار و عبدالله بن شداد و عروة بن زبير بن العوام و ابن المسيب و... (رياحين الشريعة، ج 2، ص 313)، صاحب اعلام النساء المؤمنات نقل مى كند كه اسماء شصت حديث از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده. صدوق حديث رد الشمس و مجلسى گردنبند طلاى زهرا عليهاالسلام را از او نقل مى كنند و چه مناسب است در همين جا روايت گردنبند را كه بسيار با ارزش و درس آموز و سازنده است، گرچه پيشتر نيز در پاورقى «زهرا عليهاالسلام و رسول صلى الله عليه و آله» آوردم، باز هم بياورم.

حضرت سجاد عليه السلام مى فرمايد: از اسماء بنت عميس شنيدم كه گفت: من در نزد جده ى تو فاطمه عليهاالسلام نشسته بودم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد، در حالى كه گردنبندى از طلا كه على عليه السلام از سهم خود براى فاطمه عليهاالسلام خريده بود؛ به گردن او بود. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: اى فاطمه اين گفته ى مردم تو را مغرور نكند كه بگويند اين دختر پيامبر صلى الله عليه و آله است و در بر تو زينت جبابره و زورمندان باشد. پس فاطمه آن را از گردنش جدا كرد و فروخت و با آن بنده اى را خريد و آزاد كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين كار او بسيار مسرور و خوشحال شد. (... فقال النبى صلى الله عليه و آله يا فاطمة لا يغرنك الناس ان يقولوا بنت محمد و عليك لباس الجبابرة فقطعتها و باعتها فاشترت بها رقبة فاعتقها فسر رسول الله عليهاالسلام بذلك) (بحارالانوار، ج 43، ص 81؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 343؛ رياحين الشريعة، ج 2، ص 311.] بهشتى، [صدوق در خصال به سند خود از امام باقر عليه السلام روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:

«رحم الله الاخوات من اهل الجنة اسماء بنت عميس و كانت تحت جعفر بن ابى طالب و...»، خدا رحمت كند خواهرهاى اهل بهشت را اسماء همسر جعفر و... و به روايت استيعاب اين چهار خواهر از يك پدر و مادر بودند و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «عميس اكرم الناس اصهارا» (به نقل از رياحين الشريعة، ج 2، ص 304) و نيز رسول صلى الله عليه و آله فرمود: اسماء و ام ايمن اهل بهشتند. (بحارالانوار، ج 28، ص 297 و 302).] همسر [شوهرش، جعفر در جنگ موته شهيد شد و دو فرزندش محمد و عون نيز به شهادت رسيدند، اولى در مصر به دست سپاه معاويه و دومى در كربلا به دست سپاه ابن زياد. (رياحين الشريعة، ج 2، ص 313).] و مادر [رياحين الشريعه، ج 2، ص 313.] دو شهيد، بسيار
عاقل [در روايت است كه رسول صلى الله عليه و آله پس از شهادت جعفر، نزد اسماء رفت و فرزندان او را صدا كرده و دست نوازش و محبت بر سر آنها مى كشيد. اسماء گفت: «شما آن چنان فرزندانم را نوازش مى كنيد كه گويا يتيم شده اند».

رسول از عقل و هوش او درشگفت شد: (فعجب رسول الله من عقلها و فراستها) و آن گاه رسول صلى الله عليه و آله خبر شهادت جعفر را به او داد و فرمود: «اى اسماء گريه نكن كه خدايم به من خبر داد كه به شوهرت دو بال عطا شد تا در بهشت پرواز كند. اسماء در جواب گفت: اگر اين خبر را در حضور همه بگوييد، هرگز فضيلت جعفر از يادها نمى رود. و رسول صلى الله عليه و آله باز هم از عقل او درشگفت شد. (فعجب النبى من عقلها) (به نقل از رياحين الشريعة، ج 2، ص 307).] و مدير، [ابن سعد در الطبقات به سند خود از اسماء حديث كند كه در بامدادان روز كه جعفر شهيد شد، بيست تخته پوست را دباغى كردم (و به نقل اعيان الشيعة: چهل تخته) و آردى براى نان خمير كردم و صورت فرزندان خود را شستم و گيسوان را روغن زدم. صاحب اعيان الشيعة مى گويد: اين دلالت مى كند بر حسن اداره و سخت كوشى و توجه او به امور اطفال.] و هشيار [على بن ابراهيم به سند خود از امام صادق عليه السلام نقل مى كند: در خانه ى ابوبكر پس از مشورت كردن درباره ى قتل على عليه السلام قرار بر اين شد كه چون ابوبكر سلام نماز را بدهد، خالد بن وليد، على را به قتل برساند. اسماء از اين تصميم مطلع شده و فورا جاريه خود را به خانه حضرت فرستاد و گفت برو روبروى آن حضرت اين آيه را بخوان: (ان الملا يأتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين) چون جاريه به گفته اسماء عمل كرد، حضرت فرمود: به اسماء بگو: «فمن يقتل الناكثين والقاسطين والمارقين؟ و ان الله يحول بينى و بينهم و ان الله بالغ امره»، كنيز آن چه شنيده بود براى اسماء نقل كرد و اسماء يقين حاصل كرد كه قادر بر قتل او نخواهد بود. (تفسير قمى، ج 2، ص 55، الاحتجاج، طبرسى، ج 1، ص 241، رياحين الشريعة، ج 2 ص 308، بحارالانوار، ج 8، چاپ قديم، ص 92، اثبات الوصية، ص 118).] و نجيب، [اسماء آن گاه كه فرزندش محمد در مصر شهيد شد از شدت غضب خون در سينه اش آمد و امام صادق عليه السلام فرمود: محمد نجابت را از مادرش به ارث برد. (اعلام النساء المؤمنات، ص 118).] بود.

او مطيع و محرم رسول صلى الله عليه و آله؛

مأوس و همراه زهرا عليهاالسلام؛

يار و مدافع على عليه السلام بود.

او به امر رسول صلى الله عليه و آله مهاجرت كرد و رسول صلى الله عليه و آله در خلوت، خبر شهادت
حسين عليه السلام را به او داد. [رسول صلى الله عليه و آله از قبل شهادت حسين عليه السلام را به او خبر داده بود. (اعلام النساء المومنات، ص 119).] تنها زنى كه به وصيت زهرا عليهاالسلام در غسل او شركت داشت، او بود. [ابن عبدالله در الاستيعات روايت كرده: «ان فاطمة عليهاالسلام قالت لاسماء بنت عميس اذا انا مت فغسلينى انت و على و لا تدخلى على احدا». و مانند اين روايت را ابونعيم در حلية الاولياء نقل كرده: «ثم قال: فلما توفيت غسلها على عليه السلام و اسماء». و در روضة الواعظين آمده است. «فغسلها على عليه السلام فى قميصها و اعانته على غسلهااسماء بنت عميس» (همان، ص 116).] و همو بود كه در واپسين لحظات بر بالين زهرا عليهاالسلام [اعلام النساء المؤمنات، ص 116.] و در دوران بيماريش همدم او بود [اعلام النساء المؤمنات، ص 115.] و باز همو بود كه لبخند بر لب هاى زهرا عليهاالسلام آورد، پس از آن كه مدت ها از لبانش رخت بربسته بود. [اشاره به ساختن تابوت براى زهرا عليهاالسلام تا بدن او نمايان نباشد، و لبخند رضايت زهرا عليهاالسلام از ديدن آن. (اعلام النساء المؤمنات، ص 116.)] او در جريان فدك شاهد زهرا بود [رياحين الشريعة، ج 2، ص 308.] و عليه شوى خود- ابوبكر- شهادت داد و آن گاه كه پس از فوت زهرا عليهاالسلام، عايشه مى خواست به درون خانه بيايد به او اجازه نداد و در جواب اعتراض ابوبكر گفت: زهرا عليهاالسلام خود اين گونه خواسته بود. [اعلام النساء المؤمنات، ص 117.]

او همواره مدافع و يار على عليه السلام. چه آن گاه كه در خانه ى او بود و چه وقتى كه در خانه ى دشمن او.

آن گاه كه در خانه ى ابوبكر بود، در جريان فدك به نفع زهرا عليهاالسلام و على عليه السلام شهادت داد و به عايشه اجازه ورود به خانه ى زهرا عليهاالسلام را نداد. و نيز توطئه ى خلفا براى كشتن على عليه السلام را به او خبر داد [ر. ك: پاورقى شماره ى 3، در صفحه 328.] و فرزندش محمد را دشمن پدر- ابوبكر- و محب على عليه السلام پروراند تا آن جا كه به على عليه السلام مى گفت: شهادت مى دهم كه تو امام بر حقى و پدرم در آتش است. [اعلام النساء المؤمنات، ص 118.] و آن گاه كه در خانه ى على عليه السلام بود، احاديث و فضايل او را نشر مى داد [اعلام النساء المؤمنات، ص 112.] و از او فرزندى آورد به نام عون كه در كربلا در ركاب حسين عليه السلام به شهادت رسيد. [ر. ك: پاورقى شمار ى 6، ص 327.] در حالى كه از قبل هم فرزند ديگرش، محمد در حمايت از على عليه السلام به شهادت رسيده بود. [ر. ك: پاورقى شماره ى 6، ص 327.]

من در سازندگى و تربيت زهرا عليهاالسلام نه از فرزندانش، كه از فضه و ام ايمن و اسماء گفتم، تا با مقايسه با اينها، شايد مردان غيرتى يابند و زنان همتى.

اين مقايسه ها، هم همت ها را زودتر سبزمى كند و هم عذرها و بهانه ها را راحت تر مى ريزد. اميد كه همتى بيدار، ساحت رفعت زهرا عليهاالسلام را لبيك گويد و هم چون زهرا عليهاالسلام، مردانه پاى در وادى تربيت و سازندگى گذارد و پس از تولد به توليد روى آورد كه نياز مهم و اصيل امروز و هر روز ما همين است.

خنك آنان كه به اين مهم پرداختند و بيچاره ما كه در كوچه پس كوچه هاى القاب و عناوين و كارهاى پراكنده مانده ايم.

شفاعت زهرا

روح هاى پركشيده و بزرگ تر از هستى، هرگز به فكر خود و دردهاى خودشان نيستند بلكه هميشه به ياد ديگران و رنج هايشان مى سوزند. و زهرا عليهاالسلام اين پركشيده از تمامى اين گونه بود و در اوج بود. او از همان ابتدا به فكر امت رسول صلى الله عليه و آله بود، چه در هنگام عقد و چه در هنگام حشر.

در هنگام عقد به پدر مى گويد: پدر جان همه ى دخترها مهريه خود را درهم و دينار قرار مى دهند، پس چه فرقى بين من با آنهاست، من مى خواهم مهريه ى خود را شفاعت از گنه كاران امت شما قرار دهم. اين درخواست مورد قبول خداى سبحان واقع شد و جبرييل فرود آمد و ورقه اى از حرير آورد كه اين مهريه در آن نوشته شده بود. چون هنگام مرگش فرارسيد وصيت كرد آن ورقه را در كفنش روى سينه اش بگذارند و فرمود در هنگامه ى حشر اين ورقه را به دست گيرم و از گنه كاران امت پدرم شفاعت كنم. [اخبار الدول و آثار الاول، احمد بن يوسف دمشقى، ص 88. «و قد ورد فى الخبر انها لما سمعت بان اباها زوجها و جعل الدراهم مهرا لها. فقالت: يا رسول الله ان بنات الناس يتزوجن بالدراهم فما الفرق بينى و بينهن؟ اسئلك نردها و تدعوا الله ان يجعل مهرى الشفاعة فى امتك، فنزل جبرئيل عليه السلام و معه بطاقة من حرير مكتوب فيها. جعل الله مهر فاطمة الزهراء شفاعة المذنبين من امة ابيها. فلما احتضرت اوصت بان توضع تلك البطاقة على صدرها تحت الكفن فوضعت و قالت: اذا حشرت يوم القيامة رفعت تلك البطاقة بيدى و شفعت فى عصاة امة ابى». و نيز علامه ى صفورى در نزهة المجالس نقل مى كند كه نسفى گويد: فاطمه از پدرش درخواست كرد كه مهريه اش را شفاعت گنهكاران امت او قرار دهد. اين دو روايت از طريق اهل سنت وارد شده و اما روايات در اين باب از طريق شيعه فراوان است. (ر. ك: احقاق الحق، ج 10، ص 369 و ج 19، ص 129).]

در مورد شفاعت به اختصار بايد بگويم كه شفاعت و توبه از يك زمينه برخوردارند و در هر كدام گناهى هست و لياقتى و طلب بازگشتى، با اين تفاوت كه با توبه، هر سه مرحله، همه اش در توست. ولى در شفاعت طلب ديگرى با گناه تو و لياقت تو جفت مى شود و شفيع و همراه مى گردد و اين جاست كه مفهوم شفاعت روشن مى شود. مادام كه لياقتى نباشد، طلب ديگرانى كه تو با آنها رابطه اى دارى، اثرى نخواهد گذاشت.

با اين ديد ديگر شفاعت، پارتى بازى و جرأت دادن بر گناه نيست بلكه روح اميد را در گنه كاران دميدن است و عشق به بازگشت را در آنان نهادن تا بدين وسيله در خود لياقتى فراهم آرند و آن را با طلب ديگران جفت كنند و شفيع گردانند و به فوزى برسند. بگذر از اين كه برخى از بزرگان با توجه به ظاهر بعضى روايات معتقدند شفاعت در قيامت است و چه بسا در برزخ از آن خبرى نباشد. [امام خمينى قدس سره در درس اخلاق مى فرمود: مغرور به حديث «ادخرت شفاعتى لاهل الكبائر من امتى «نباشيد؛ زيرا ذخيره را انسان در آخر كار استفاده مى كند و اگر شفاعتى در كار باشد مربوط به قيامت خواهد بود. اما در قبر و عالم برزخ چه بايد كرد؟ و عالم برزخ با خود شماست، در حالى كه عالم برزخ معلوم نيست چه مدت طول خواهد كشيد و همه ى انسان ها از اول خلقت تا حال در عالم برزخ گرفتارند. (روزنامه ى جمهورى اسلامى، دوشنبه 20 فروردين 75، شماره ى 4875، ص 12، به نقل از آية الله شيخ على پناه اشتهاردى).]

رضاى زهرا

در بحثى كه امثال محرم با تعدادى از رفقا به مناسبت آخرين كلام حسين عليه السلام در مكه «رضى الله رضانا اهل البيت» [الملهوف، ص 126؛ شف الغمة، ج 2، ص 29، بحارالانوار، ج 44، ص 366. اين سخن را امام عليه السلام در مكه در ضمن خطبه اى به هنگام قصد غنيمت به عراق و شهادتگاه خود، بر مردم خواند. شگفت آن كه با اين كه هنوز خبر شهادت مسلم به حضرت نرسيده است، حضرت خبر از مرگ و شهادت مى دهد «خط الموت على ولد آدم... و خير لى مصرع انا لاقية. كانى باوصالى يتقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلا... من كان فينا باذلا مهجته موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا...».] داشتم كه در حقيقت ترسيمى از ماهيت قيام و عصاره تمامى زندگى اوست، درباره ى «رضا» به تفصيل گفت و گو شد.

از آن جا كه در جاى ديگر به توضيح مفهوم، حقيقت، ضرورت، عوامل، جايگاه، ابعاد، مراتب و آثار رضا، پرداخته ايم، در اين جا تنها به اشارتى از مفهوم آن قناعت مى كنم.

رضا همان خشنودى است و رضاى رب، از رضاى نفس درآمدن و در رضاى رب
داخل شدن است، همان كه بابا طاهر مى گويد:



  • يكى درد و يكى درمان پسندد يكى درد و يكى درمان پسندد


  • يكى وصل و يكى هجران پسندد يكى وصل و يكى هجران پسندد





  • من از درمان و درد و وصال و هجران من از درمان و درد و وصال و هجران


  • پسندم آن چه را جانان پسندد پسندم آن چه را جانان پسندد


رضا غير از رضوان است. رضا خشنودى بنده از خدا و رضوان خشنودى خدا از عبد است. و اين رضا هدف سالك و غايت عارف است كه در آن زيارت آمده است. «واجعل... الرضا بقضائك و قدرك اقصى عزمى و نهايتى وابعد همى و غايتى». [مفاتيح الجنان، زيارت جامعه ى ائمه المؤمنين.] . و رسيدن به«حيات طيبه» و «بهشت حضور»، در گرو تحصيل همين رضاست.

(يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى). [سوره ى فجر، كه همان سورة الحسين عليه السلام است.] و اگر بر لب هاى خشكيده ى حسين عليه السلام در صحراى تفتيده ى نينوا، شكوفه هاى رضا جوانه زد، تعجبى نيست كه او اين درس را از مادر گرفته بود.

اين زمزمه ى هميشه زهرا بود.

رضيت بما رضيى الله و رسوله. [بحارالانوار، ج 42، صص 149- 151.]

رضيت بالله ربا و بك يا ابتاه نبيا و بابن عمى بعلا و وليا. [بحارالانوار، ج 42، صص 149- 151.]

يا ابه سلمت و رضيت و توكلت على الله. [ج 44، صص 264 و 221.]

سلمان مى گويد: در محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله بودم كه به ناگاه زهرا عليهاالسلام با حالتى محزون و گرفته وارد شد و از حسادت و طعنه ى زنان قريش و ملاك هاى جاهلى آنان
در ازدواج، به پدر شكايت برد تا بدين وسيله با ارشاد رسول صلى الله عليه و آله آن زنان به هدايتى برسند و از معيارهاى جاهلى كه دنياپرستى بود، دست بردارند.

پدر حضورش را گرامى داشت و دست لطف و مهربانى بر سر او كشيد. آن گاه فرمود: اين عقد به امر خدا بوده و شما دو تن برگزيده ى خدا و همتاى هم هستيد.

زهرا خوشحال و مسرور سر به آسمان برداشت و گفت:

«رضيت ما رضى الله و رسوله».

رسول صلى الله عليه و آله كه شكوفه هاى خنده را بر لب هاى زهرا عليهاالسلام ديد، باز هم ادامه داد و از مقام و منزلت شويش على عليه السلام آن قدر گفت و گفت تا آنجا كه زهرا عليهاالسلام از شوق به وجد آمد و در دم ايستاد و بى اختيار چنين بر زبان آورد.

«رضيت بالله ربا و بك يا ابتاه نبيا و بابن عمى بعلا و وليا».

آن گاه كه على عليه السلام زهرا عليهاالسلام را از رسول صلى الله عليه و آله خواستگارى كرد، پدر با دخترش به مشورت نشست. زهرا عليهاالسلام به احترام پدر مى گويد: نظر شما چيست؟ رسول صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «اذن الله فيه من السماء»: خدا از آسمان اجازت فرمود.

زهرا عليهاالسلام در حالى كه تبسمى مليح بر چهره داشت زير لب گفت:

«رضيت بما رضى الله و رسوله».

روزى حسين عليه السلام در دامان زهرا عليهاالسلام بود، رسول صلى الله عليه و آله او را آغوش گرفت و آن گاه قاتلينش را لعن كرد.

زهرا عليهاالسلام پرسيد: پدر جان چه مى گوييد؟ رسول صلى الله عليه و آله گفت: از مصايب او ياد مى كنم، گويا هم اكنون جايگاه شهادت او و يارانش و سبقت آنان در شهادت را مى بينم.

/ 61