حصن (دفاع) - چشمه در بستر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چشمه در بستر - نسخه متنی

مسعود پورسیدآقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هنوز هم تاريخ در انتظار لبيك مى سوزد.

حصن (دفاع)

«آيا به راستى بيت وحى را به آتش كشى و مرا با على و فرزندانم بسوزانى؟»

زهرا عليهاالسلام را، زخمى به كنارى افكندند و على عليه السلام را به مسجد كشاندند با شمشيرهاى آخته، درب خانه در آتش كينه ها مى سوخت.

زهرا عليهاالسلام با بالى شكسته، خود را به مسجد رساند و با تهديد نفرين، على عليه السلام- امامش- را رهانيد و دست در دست، آرام به خانه اش برد.

هيچ كس به پا نخاست، هيچ كس آبى نريخت آه، آه چه غربتى!!

فدك (افشاگرى)

«آيا در كتاب خداست كه تو از پدرت ارث ببرى اما من به ارث نبرم؟ چه سخن ناروايى!»

به بهانه ى غصب فدك در مسجد به افشاگرى پرداخت. خصم مى پنداشت كه او بر زمين از دست رفته مى نالد و تو نگو تنها اشارتى به زمين است و تمامى از آسمان ولايت ، تحريك و حمايت ، افشا و شماتت.

نزديك بود كه كار تمام شود ، آه در حسرت غيرتى!

سكوت

«ديگر هرگز با شما دو تن سخن نخواهم گفت.»

گاهى رساترين فريادها را از دهان سكوت بايد شنيد همه مى پرسيدند:

كز چه روى خورشيد در چنبره ى كسوف فرورفت؟!

انذار (هشدار)

شمشير آخته هرج كامل استبدارى هماره ، ذلتى فراگير جمعى پراكنده فتنه اى كور
بشارتتان باد! اگر... اگر اين آب رفته به جوى بازنگردد و صدف خزف ننشيند.»

اين ها انذارهاى بلند منذرى بيدار و فوران سبز كوثرى زخمى، در بسترى دردآلود بر زنانى مقهور بود.

اذان

«بلال! بار دگر اذان بگ و اين طنين بيدار چشمه ى آفتاب بود.

شايد كه با احياى خاطرات دوران رسول صلى الله عليه و آله، سوالى در اذهان اين جماعت مفلوك شكل گيرد كه:

گلدسته از جلوت بلال چرا تهى ماند؟

سرشك

«شب و روز اشك خواهم ريخت تا به ملاقات خدايم رسم و شكايت بر او برم.»

آن جا كه فريادها كارساز نيست، شايد اشك ها از دل سنگ ها، چشمه اى جارى كند و در اذهان فسرده ى اين توده ى مرعوب، سوالى را به تصوير كشد.

كز چه روى خورشيد را خونابه مى بارد؟

سايبان

«چند روزى بيش مهمان شما نخواهم بود.»

كشتى شكسته ى ما در سابيان بقيع در كناره ى قافله ها پهلو گرفت. بگذار فرياد

مظلوميت ولى غريب، به آفاق پر كشد.

شايد همتى بيدار، ساحت رفعت او را پاسخ گويد.

آيا اميد لبيكى هست؟

اى تولد بالغ تاريخ!

اى بلوغ بيدارى!

اقرار

«همه شاهد باشيد اين دو تن مرا آزردند، هرگز از آنان نخواهم گذشت.»

با خود مى پنداشتند كه مى توان قبل از افول زهره، سند مظلوميت را ربود. اين اوج تزوير بود.

اما زهرا عليهاالسلام بيدار، روى بر ديوار، تا بگيرند اقرار.

در شهر هو افتاد...

وصيت

«نماز و تشييعم بر تبار قابيل حرام.»

همه جا همهمه شد!

اين هم تيرى ديگر از چله ى بيدارى!

آيه

«قبر من پنهان؛ نشانش بى نشانى است.»

اگر قبرت را نشانى نيست جه باك

هر سنگ نبشته اى حكايت تو را دارد.

تسليت

«خداحافظ على جان! خدايا به سوى تو و در جوار كوى تو.»

مرد خيبر، مرد احزاب، تا شنيد، از پاى افتاد.

آبى بياوريد...

در كنارش مى گفت:

«اى كوثر خدا، اى دختر رسول، اى انس مهربان، اين دل رميده ى ما را ديگر چه كسى انيس و مونس باشد؟»

آبى بياوريد... .

.. يكبار ديگر آسمان گرفت و خنجر تبار قابيل، خورشيدى ديگر را كه در ابتداى طلوع خود بود، بر سجاده ى خون از پاى انداخت.

رسول صلى الله عليه و آله از تنهايى درآمد، و على عليه السلام، غربت خود را به سوگ نشست و حراميان سرمست، كه على عليه السلام تنها شد ، چون بى همتا شد.

مى توان از ابعاد مختلف اين منشور خدايى و اسوه ى الهى سخن گفت:

علم، ايمان و عبادتش؛

زهد، ورع و اخلاصش؛

عصمت، آيات، و سور نازله در شانش؛

برخورد با پدر، مادر، همسر و فزرندانش؛

انفاق ها، ايثارها و كراماتش؛

انصاف، پوشيدگى و عشق به شهادتش؛ را ستگويى، خشيت، سازندگى و تربيتش؛

شفاعت، رضا، ادب و مصحفش؛

شكوه ها، خطبه ها، مواعظ و احاديثش؛

شعرها، دعاها و مجاهدت هايش؛ و فاء، ولاء و توسل به ساحت قدسش؛ .

.. و... و... و يا از همه ى اين ها گذشته از هشيارى و بيدارى و زمان شناسى اش. و من تنها از همين زمان شناسى او- همان مدافعات او از مقام ولايت و ولى الله زمانه ى خود- گفتم و شمه اى از دقت و پيچيدگى برخوردهاى او را در راه احقاق اين حق عظيم- همان اصيل ترين و مهم ترين نياز امروز و هر روزمان- آوردم تا صدق سخن صادق عليه السلام روشن شود كه:

(عرفان فاطمه عليهاالسلام ادراك شب قدر است و شناخت فاطمه نجات از يك عمر- هزار ماه- سردرگمى.» [عن ابى عبدالله عليه السلام انه قال: «انا انزلناه فى ليله القدر- الليله فاطمه و القدر الله- فمن عرف فاطمه حق معرفتها فقد ادرك ليله القدر» (بحارالانوار، ج 43، ص 65) امام صادق عليه السلام مى فرمايد: تاويل ليله در (انا انزلناه فى ليله القدر) فاطمه است و تاويل قدر، الله تبارك و تعالى است. پس هر آنكه فاطمه را به حقيقت شناسايى و آن گونه كه سزاوار است، بشناسد شب قدر را درك نموده است.] و همين كمال زهرا عليهاالسلام ست كه او را محور قرار داده. [«فقال عز و جل هم اهل بيت و النبوه و معدن الرساله و ابوها و بعلها و بنوها»؛ كه پدر و شوهر و فرزندان در حول اين محورند. (حديث شريف كساء).] و همين بلوغ بيدارى اوست كه از او اسوه ساخته. [عن مولانا المهدى عليه السلام: «و فى ابنه رسول الله صلى الله عليه و آله لى اسوه حسنه» (الغيبه، شيخ طوسى، ص 286؛ الاحتجاج، ج 2، ص 537؛ بحارالانوار، ج 53، ص 180)؛ امام زمان عليه السلام مى فرمايد دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله براى من الگويى نيكو است و رسول خدا صلى الله عليه و آله هم مى فرمايد: «فاقتدوا (فاهتدوا) بالزهره». (معانى الاخبار، ص 114؛ فرائد السمطين، ج 2، ص 16).]

برادر! اين ها تنها اشارتى بود به كارنامه ى دو ماهه ى زهرا عليهاالسلام.

اكنون تو نيك بنگر در كجاى راهى و در كدامين كلاس. كه تا رسيدن به او، جز توسل به او راهى نيست.

بايد مستانه و دامن كشان هويى كشيد.

يا زهرا! عليهاالسلام.

شرح

اوضاع مدينه

و ضعيت داخلى مدينه پس از فوت رسول بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله را مى توان در شش ويژگى خلاصه كرد:

حيرت و نگرانى

حيرت به سبب بحران هاى فردى و اجتماعى برخاسته از عظمت مصيبت فقدان رسول صلى الله عليه و آله و شدت تاثر و اندوه از دست دادن آن پيام آور بزرگ و رهبر آگاه و توانا و نگرانى به سبب ترس از آينده و اين كه سرانجام چه پيش خواهد آمد و چه اتفاقى خواهد افتاد، [اين دو حالت حقيقتى است كه ما خود در هنگام رحلت امام راحل- قدس الله نفسه الزكيه- تجربه كرديم و شاهد بوديم كه چگونه از شدت اندوه و مصيبت، حتى بزرگانى بر سر و روى خود مى زدند و نگران و متحير بودند؛ اما، به بركت خون شهيدان و دعاى آن پير راحل چيزى نگذشت كه پس از روح الله روح الامين سكان دار شد و تمامى نقشه هاى دشمنان اسلام نقش بر آب گرديد.] و آن چه بر اين نگرانى مى افزود، علاوه بر وجود و ابرقدرت مترصد در دو سوى جزيره و سر برداشتن پيامبران دروغين، اختلاف و درگيرى منافقين از صحابه با اهل بيت رسول صلى الله عليه و آله و اميرالمومنين عليه السلام بود تا آن كه همگان شنيدند كه به

هنگام فوت رسول صلى الله عليه و آله و در كنار بستر او، عده اى در مقابل آخرين درخواست وى ايستادند و از آوردن قلم و كاغذ سر باز زدند و فرياد «دعوا الرجل فانه ليهجر، حسبنا كتاب الله» [تذكره الخواص، ص 36 (به نقل از نهج الحق، ص 274، پاورقى)؛ بحارالانوار، ج 22، 474 و 498؛ الطبقات، ج 2، ص 242 و 243، شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 55؛ صحيح بخارى، ج 2، ص 126 و 220؛ صحيح مسلم، ج 5، ص 75؛ مسند احمد، ج 1، ص 293 و ج 3، ص 364؛ المراجعات، ص 266؛ النص و الاجتهاد، ص 155؛ تاريخ ابن عساكر، ج 6، ص 451؛ السبعه من السلف، ص 149؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 563؛ تاريخ ابوالفداء، ج 6، ص 151؛ كنز العمال، ج 3، ص 41؛ نهج الحق، ص 273؛ السيره الحلبيه ج 3، ص 381 و بسيار منابع ديگر.] سر دادند. و بهترين گواه بر عظمت اين مصيبت، شدن تاثر و اندوه توده ى مردم [ان على بن ابى طالب و... دخلوا على رسول الله صلى الله عليه و آله فى مرضه الذى قبض فيه فقالوا: يا رسول الله هذه الانصار فى المسجد تبكى رجالها و نساءها عليك. فقال ما يبكيهم؟ قالوا: يخافون ان تموت. فقال... (بحارالانوار، ج 22، ص 474)

-... ثم حمل فوضع على منبره فلم يجلس بعد ذلك على المنبر، واجتمع له جميع اهل المدينه من المهاجرين و الانصار حتى برزت العواتق من خدورهن، فبين باك و صائح و صارخ و مسترجع و النبى يخطب ساعه و يسكت ساعه و... (بحارالانوار، ج 22، ص 486).

-... و صاح المسلمون يضعون التراب على رووسهم. (بحارالانوار، ج 22، ص 529)

-... و الناس على الباب و فى المسجد ينتحبون و يبكون. (بحارالانوار، ج 22، ص 542)

- لما قبض رسول الله صلى الله عليه و آله بات آل محمد باطول ليله حتى ظنوا ان لاسماء تظلهم و لا ارض تقلهم لان رسول الله و تر الاقربين و الابعدين فى الله. (بحارالانوار، ج 22، ص 537)

- اجتمعت نسوه بنى هاشم وجعلن يذكرن النبى صلى الله عليه و آله فقالت فاطمه اتركن التعداد و عليكن بالدعا. ( بحارالانوار، ج 22، ص 522)

- ان رسول الله صلى الله عليه و آله قال لفاطمه اذا انامت فلا تخمشى على وجها و لا ترخى على شعرا و لا تنادى بالويل و لا تقيمى على نائحه. (بحارالانوار، ج 22، ص 496)

- فارتفعت الاصوات بالزجره والبكاء. (بحارالانوار، ج 22، ص 511)

- فرايت الناس من اهل بيتى بين جازع لا يملك جزعه و لا يضبط نفسه و لا يقوى على حمل فادح ما نزل به، قد اذهب الجزع صبره و اذهل عقله و حال بينه و بين الفهم و الافهام و القول و الاستماع و سائر الناس من غير بنى عبدالمطلب بين معزى يامر و بين مساعد باك لبكائهم لجزعهم. (بحارالانوار، ج 22، ص 512)

- لما قبض رسول الله صلى الله عليه و آله ارتجت مكه. (انساب الاشراف، ج 1 ص 589)

- قال ابوذئيب الهذلى: «قدمت المدينه و لها ضجيج بالبكاء كضجيج الحاج اذا اهلوا بالاحرام فقلت به؟ فقالوا قبض رسول الله». (اسد الغابه، ج 5، ص 189؛ الاستيعاب، ج 2، ص 646) (هذلى مى گويد: وارد مدينه شدم، صداى ضجه و گريه تمامى فضاى مدينه را گرفته بود آن چنان كه صداى حاجيان هنگام احرام بستن براى حج، فضا را پر مى كند گفتم: چه خبر است؟ گفتند: رسول الله (صلى الله عليه و آله) درگذشته است).]

مرثيه هاى جان سوز على عليه السلام و زهرا عليهاالسلام [بحارالانوار، ج 22، صص 522 و 523 و 547 و 548.] و ديگر شاعران [الطبقات، ج 2، صص 319- 333.] است.

درك عظمت اين مصيبت در گرو درك عظمت رسول صلى الله عليه و آله است و بر عظمت رسول صلى الله عليه و آله همين بس كه خدا او را در نوشيدن (بلى) از جام (الست)، اول قرار داد [قال ابوعبدالله عليه السلام: «اول من سبق الرسل الى «بلى» رسول الله صلى الله عليه و آله و ذلك انه كان اقرب الخلق الى الله تبارك و تعالى». (بحارالانوار، ج 15، ص 15).] و به عنوان «حبيب الله» مفتخرش ساخت و به همراه ملايكه اش مدام بر او درود مى فرستد [(ان الله و ملائكته يصلون على النبى). (احزاب، 56).] و مشتاق ديدار اوست. [.

.. فقال جبرئيل: يا احمد ان الله تبارك و تعالى قد اشتاق الى لقائك. (بحارالانوار، ج 22، ص 505)؛ يا محمد ان ربك اليك مشتاق. (بحارالانوار، ج 15، ص 532).]

آن جا كه مرگ عالمى، شكافى در اسلام به وجود مى آورد كه هيچ چيز حتى وجود عالمى ديگر هم نمى تواند آن را جبران كند، [اذا مات العالم انثلم فى الاسلام ثلمه لا تسد الى يوم القيامه. (خصال صدوق، ص 504)؛ اذا مات المومن الفقيه ثلم قى الاسلام ثلمه لا يسدها شى ء. (اصول كافى، ج 1، ص 38).] فقدان رسول بزرگ صلى الله عليه و آله را چه مى تواند جبران كند؟ آن جا كه زهرا عليهاالسلام، حجم مصيبت و عظمت حادثه را اين گونه ترسيم مى كند «مصيبتى است بزرگ و اندوهى است سترگ. شكافى كه هر دم فراخ تر و گسستگى اش دامنه دارتر و وسعتش فزون تر گردد. در نبودش زمين تاريك و

/ 61