اذان - چشمه در بستر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چشمه در بستر - نسخه متنی

مسعود پورسیدآقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دريغ و حسرت و افسوس بر شما. كارتان به كجا خواهد كشيد؟! افسوس كه چشم ديدن حقيقت را نداريد و من چگونه مى توانم شما را به كارى وادارم كه از آن كراهت داريد؟.

همان طور كه ديدى اين خطبه ى پر بار مقدمه اى دارد و متنى. مقدمه اش برائت بود و متنش محاكمه و بشارت.

محاكمه بر سوء انتخاب مردان آنان، كه جاى على عليه السلام ديگرى را برگزيدند و به جاى سر، به دم قانع شدند. و پرده برداشتن از راز اين انتخاب شوم به خاطر حسادت و كينه داشتن از على، به همراه ترسيمى زيبا از مشكل حكومت و عدل و انصاف على عليه السلام و در كنارش، بارش بى امان فضل و بركات الهى.

بشارت و تحذير از عواقب سوء و مرگ بار اين انتخاب، كه شمشيرهاى آخته و حكومت ظالم و تاراج اموال و پراكندگى و ذلت است. آن چنان كه گويى حره و كربلا و جمل و صفين و امروز عراق و مدينه و حجاج ها و صدام ها را مى ديد.

برائت و بيزارى از اين همه دنياطلبى و سستى. همين است كه مثل رعد و طوفان مى غرد و مى تازد و هم چون تازيانه ى بر غيرت هاى خفته ى آنان مى نوازد. و در اين راه از حدود ده آيه از آيات وحى، در نهايت مناسبت و ظرافت بهره مى گيرد تا شايد به خود آيند و بيدار شوند. گرچه دم مسيحايى فاطمه عليهاالسلام هم نتوانست آنان را به خود آورد، اما مهم رسيدن نيست كه مهم در راه بودن است. مهم، اداى تكليف است و زهرا عليهاالسلام چه زيبا تكليف خود را ادا كرد و جانش را بر سر آن گذاشت.

به حق حق قسم! بايد دفاع از ولايت را از زهرا آموخت. همين است كه بارها گفته ام كه تنها «تحليل» كارگشا نيست كه «تطبيق» نياز ماست.

گفته ام كه تنها «تحليل» كارگشا نيست كه «تطبيق» نياز ماست.

بايد بر خودمان نهيب زنيم كه چرا ماندگاريم و چرا راهى كه على عليه السلام با فرق شكافته و حسن عليه السلام با جگر پاره پاره و حسين عليه السلام با رگهاى بريده و زهرا عليهاالسلام با پهلوى شكسته رفت، ما با پاى مان هم نمى رويم؟!.

همين تطبيق ها و مقايسه ها است كه هم همت ها را بالا مى برد و هم بدهكارمان مى كند و از غرورها مى رهاند و هم ظرفيت ساز و توان ساز است. و ما را در برابر ابتلاها و بلاها آماده مى كند و به جاى دست هاى پر ديگران، از دست هاى خالى خود متوقع مى سازد.

من از آنجا كه از انفاق زهرا عليهاالسلام مى شنوم و مى بينم كه چگونه حتى با پيراهن عروسى اش دل ها را به اسلام پيوند مى زند، مى توانم با خود مقايسه كنم كه چگونه به جاى سازندگى به دلربايى پرداخته ام و با لباس و خانه ام هم دل هايى را سوزانده ام.

آن جا كه از ايثار زهرا عليهاالسلام مى شنوم و اين كه چگونه از طعام خود با همه ى نيازى كه به آن دارد، مى گذرد و نه تنها مغرور نيست كه خائف است و آن هم دو خوف، [اشاره به سوره ى دهر (هل اتى) كه به اتفاق همه مفسران شيعه و سنى در شأن اهل بيت نازل شده است.] مى توانم بر خودم تطبيق كنم و به استقلال الخير و استكثار الشر [خوبى ها را كم ديدن و بدى ها را زياد ديدن. «دعاى مكارم الاخلاق».] برسم.

محبت زهرا عليهاالسلام همين اطاعت از زهرا عليهاالسلام است كه (ان كنتم تحبون الله فاتبعونى) [اگر شما دوستدار خدا هستيد پس از من پيروى كنيد. آيه نمى گويد «فاحبونى» كه مى گويد: (فاتبعونى).] كه تجلى محبت در اطاعت است. محبتى كه اطاعت را به دنبال ندارد و تحمل در بلاها و ابتلاها را در من نياورد، ولايت زهرا عليهاالسلام نيست، كه محبتى غريزى و عاطفى است.

اگر مى شنوى كه دوستدار فاطمه عليهاالسلام از آتش جداست، [قال رسول الله صلى الله عليه و آله انى سميت ابنتى فاطمة لان الله عزوجل فطمها و فطم من احبها من النار (بحارالانوار، ج 43، ص 12) و نيز ر. ك: «ولاء زهرا عليهاالسلام» در همين كتاب.] اين چنين محبتى است. محبتى برخاسته از معرفت به حق ولايت شان كه از ما به ما آگاه ترند- و محبتى همراه با اطاعت، عمل و تحمل بلاها و ابتلاها كه «البلاء للولاء»؛ نه محبت هاى غريزى و عادتى و عاطفى.

من از ديرباز در ذكر مصايب اهل بيت به همين مقايسه ها رو مى آوردم و آنچه سينه ام را مى فشرد و آه از نهادم برمى آورد، همين تطبيق ها و مقايسه ها بود. مى ديدم چگونه حسين در راه دين سر مى دهد، ولى من از گوشه ى ناخنم هم نمى گذرم. زهرا عليهاالسلام در راه ولايت پرپر مى شود و تمامى هستى خود را بر سر اين راه مى گذارد اما من تحمل يك سيلى را هم ندارم.

او در همان دوران كوتاه عمرش، كارش را به انجام رساند و در پيچش گام هايش و عمق نگاهش، امروز ما را در نظر داشت و شاهدى براى هميشه تاريخ و فرقانى براى رسالت رسول صلى الله عليه و آله شد.

با اين مقايسه ها مى توانستم از خودم فاصله بگيرم و از قناعت ها و غرورها و ركودها جدا مى شوم و از اين همه حقارت و كم ظرفيتى شرمم بيايد. و نم نم اشكها و زمزمه هايى در من شكل بگيرد. زمزمه هايى كه گاهى نفست را مى گرفت و شراره هايش تو را مى سوزاند.




  • از رهگذر خاك سر كوى شما بود
    زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت
    طاير گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
    كه در اين دامگه حادثه چون افتادم



  • هر نافه كه در دست نسيم سحر افتاد
    كانكه شد كشته ى او نيك سرانجام افتاد
    كه در اين دامگه حادثه چون افتادم
    كه در اين دامگه حادثه چون افتادم



- الهى اعتذارى اليك. اعتذار من لم يستغن عن قبول عذره فاقبل عذرى يا اكرم من اعتذار اليه المسيئون.

- الهى كنت بئس العبد و انت نعم الرب.

- الهى هب لى كمال الانقطاع اليك وانر...

- الهى لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا.

- الهى قد تكرر وقوفى لضيافتك فلا تحرمنى ما وعدت المتعرضين لمسئلتك يا معروف العارفين...

- الهى حبب الى لقائك و احبب لقايى واجعل لى فى لقائك الراحة والفرج والكرامة.

اين اشك ها، اشك عاطفه نبود. اشك كباب بود كه از هر قطره اش شعله اى قد مى كشيد و شراره اش، هستى ات را مى سوزاند و از خاكسترش ققنوس وار، تولدى دوباره مى يافتى و در اين تولد دوباره با احساس غربت و ضرورت حركت، به عهدها و پيمان هايى روى مى آوردى. و به سازندگى و تربيت مى پردازى و با احساس عجز، به اعتصام و پيوند و توسلى مى رسى. و از آن پس در هر بار از خودت حساب مى كشى و از ميثاق ها و پيمان ها سراغ مى گيرى و بازخواست مى كنى.

آن اشكى كه ظرفيت ساز و توان سوز است، اشك عارفى است سوخته كه در فقدان ولى محروميت خود و همه عصرها و نسل ها را مى بيند. محروميت از مصباح، سفينه، ميزان، امين، وارث، حصن و اسوه و... را.




  • از رهگذر خاك سر كوى شما بود
    هر نافه كه در دست نسيم سحر افتاد



  • هر نافه كه در دست نسيم سحر افتاد
    هر نافه كه در دست نسيم سحر افتاد



به راستى كه ما را محروم كردند. محروم از علم و كلام زهرا عليهاالسلام، هدايت زهرا عليهاالسلام، نگاه زهرا عليهاالسلام، دعاى زهرا عليهاالسلام، و....

اللهم العن قاتلى فاطمةالزهراء عليهاالسلام.

اذان

اقدام ديگر زهرا عليهاالسلام، زنده نگه داشتن خاطرات دوران رسول صلى الله عليه و آله بود. او مى خواست با احيا و يادآورى آن دوران، در كالبد فسرده ى آنان بدمد و دريچه اى به سوى نور و نقبى به روشنايى بزند و با طرح سؤالى در اذهان و يادآورى دوران رسول، ابرهاى ضخيم و سياه را از اطراف خورشيد ولايت كنار زند. شايد همتى، ساحت رفعت خورشيد را لبيك گويد.

به راستى زهرا عليهاالسلام آموزگار بيدارى و ظرافت است. و قتى رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفت و وصى او را كنار نهادند، بلال به عنوان اعتراض ديگر اذان نگفت و هر چه به سراغش مى آمدند، امتناع مى كرد و عذر مى آورد. [من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 184 و 194؛ بحارالانوار، ج 22، ص 142 (به نقل از من لا يحضره الفقيه).] او در ادامه ى اعتراض خود به شام تبعيد شد. [در سفينة البحار آمده است كه بال زير بار بيعت با ابوبكر نرفت از اين رو عمر او را به شام تبعيد كرد. «و روى ان بلالا ابى ان يبايع ابابكر و ان عمر اخذ بتلابيبه و قال... فقال عمر لا ابا لك لا تقوم معنا فارتحل الى الشام...» سفينة البحار، ج 1، صص 104] 105.. و در آنجا پيامبر را در
خواب ديد كه از او شكايت مى كند كه چرا به زيارت من نمى آيى از اين رو براى زيارت پيامبر به مدينه آمد [اسدالغابة،ج 1،ص 185.] و با ورود او به مدينه زهرا عليهاالسلام از او خواست كه اذان بگويد، گفت: «بسيار مشتاقم كه صداى مؤذن پدرم را بشنوم».

بلال بر بالاى بام مسجد رفت. آواى گرم بلال در مدينه پيچيد. «الله اكبر». همه دست از كار كشيدند. هر كس دست ديگرى را مى كشيد و با شتاب به سوى مسجد مى آورد. همه حتى زنان و كودكان در بيرون مسجد جمع شدند. مدينه به يكباره تعطيل شد همه به طنين روح افزاى بلال گوش مى دادند و به دهان او چشم دوخته بودند. ناگاه به ياد ايام رسول صلى الله عليه و آله افتادند. فرياد هاى هاى گريه ها در مدينه پيچيد. مدينه كمتر اين گونه روزهايى به ياد داشت. همه از يكديگر سؤال مى كردند، چرا بلال اذان نمى گفت؟ چه شده به درخواست زهرا عليهاالسلام اذان مى گويد؟ چرا زهرا عليهاالسلام گريه مى كند؟ به يكديگر نگاه مى كردند، سپس سرها را به زير مى انداختند و از خود و بيعت شان با ابوبكر شرمشان مى آمد. زهرا عليهاالسلام هم همراه جماعت به اذان گوش داده و به ياد دوران پدر و غدير و... افتاده بود و هم چون باران مى باريد و اشك مى ريخت.

در فضاى مدينه پيچيد. «اشهد ان محمدا رسول الله». زهرا عليهاالسلام ديگر طاقت نياورد. فرياد و ناله اى زد و از حال رفت. آن چنان كه همه گمان كردند از دنيا رفته است. مردم فرياد برآوردند: بلال بس كن. دختر رسول الله صلى الله عليه و آله را كشتى!.

بلال اذان را نيمه رها كرد و ندانست كه چگونه خود را بر بالين زهرا عليهاالسلام رساند. زهرا عليهاالسلام را به هوش آوردند. درخواست اتمام اذان كرد. بلال گفت: از اين درگذريد كه بر جان شما نگرانم. با اصرار بلال، التماس و گريه هاى مردم، زهرا عليهاالسلام از خواسته
خود درگذشت. [بحارالانوار، ج 43، ص 157؛ من لا يحضره الفقيه، صدوق، ج 1، ص 194؛ اسد الغابة، ج 1، ص 285 البته از نقل اسد الغابة حسنين عليهماالسلام از بلال خواستند كه اذان بگويد. و به نظر مى رسد داستان اذان بلال دو مرتبه اتفاق افتاده است يكى در زمان صديقه ى كبرى عليهاالسلام و به وسيله ى آن حضرت و ديگرى پس از شهادت آن حضرت و توسط حسنين عليهماالسلام. ر. ك: الحياة السياسة للامام الحسن عليه السلام، جعفر مرتضى عاملى، ص 100؛ قاموس الرجال، ج 3، ص 239.] يكبار ديگر نزديك بود كه كار تمام شود و غيرت ها بيدار شود.

اما افسوس...!

اين گريه ها مرا به ياد اشك هاى آن جماعتى مى اندازد كه در كربلا در بالاى بلندى جمع شده بودند و براى حسين عليه السلام و مصايب اهل بيت مى گريستند. به آنان گفتند: «چه جاى گريه است. به كمك حسين عليه السلام بشتابيد» و آنان بى اعتنا تنها به گريه قناعت مى كردند.

من به واقع درشگفتم از خمودگى و سستى آن جماعت. اگر چه باند كودتا و نفاق نفس شان را گرفته و با تبليغات دروغين و احاديث جعلى و ايجاد وحشت و ترور، رمق آنها را برده بود، اما اينها هيچ عذر و توجيهى براى سستى و ننگ ابدى شان نيست. اقدامات رسول صلى الله عليه و آله و گامهاى عميق و پيچيده ى زهرا عليهاالسلام جاى هيچ عذرى را باقى نمى گذارد. تنها اين مى ماند اين كه مردم به جاى دست بردن بر قبضه هاى شمشير، به گريه قناعت مى كردند شرمشان باد!.

نگرانى من هميشه اين بوده كه نكند من نيز همين گونه ام و به جاى دفاع از انقلاب و مكتب و ولايت، به اشكى قانع شده ام و به جاى سازندگى و تربيت، تنها به حرف قناعت كرده ام. الهى تو از ما بگذر. و ما را رها نكن تو بصيرتى ده تا در جايگاه عمل، به حرف بسنده نكنيم و فرقانى ده تا جايگاه هر يك را بازبشناسيم.

سرشك

زهرا عليهاالسلام در فقدان على عليه السلام، محروميت و رنج همه ى انسان ها را تا قيامت مى ديد و همين بود كه شب و روز اشك مى ريخت و بى تابى مى كرد.

زهرا عليهاالسلام به خاطر ستم بزرگى كه بر همه ى انسان ها تا قيام قيامت رفته بود، به اندازه ى همه آنان مى گريست، تا آن كه سرآمد همه ى گريه كنندهاى تاريخ شد و در مقام «رأس البكائين» [بحارالانوار، ج 43، ص 35.] قرار گرفت.

او آن قدر مى گريست كه آرامش را از اهل مدينه برده بود، آن چنان كه تنها جبرييل مى توانست او را در فقدان نبى و ظلم بر وصى تسليت دهد. [بحارالانوار، ج 43، ص 156.] و تو نگو مگر مى شود اين همه گريست؟ كه مى گويم آيا گريه هاى يعقوب بر فقدان يوسف را از ياد برده اى؟ [(تالله تفتؤا تذكر يوسف حتى تكون حرضا او تكون من الهالكين. قال انما اشكوا بثى و حزنى الى الله واعلم من الله ما لا تعلمون) يوسف، 85]

86. و آيا اين دو مصيبت شان يكسانند؟

او در جواب ام سلمه كه پرسيده بود: «كيف اصبحت»؟ مى گويد: «اصبحت بين كمد و كرب، فقد النبى و ظلم الوصى». [بحارالانوار، ج 43، ص 156. «اى دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله شب را چگونه صبح كردى؟ فرمود: با غم و اندوه گذرانديم، پدرم را از دست داده ام و خلافت شوهرم غصب شده است و بر خلاف دستور خدا و رسول، امامت را از او گرفتند».] و نيز- همان طور كه گذشت- به آنان مهاجر و انصار مى گويد: «به جان خودم قسم! فرزندى كه از اين نطفه ى فتنه به دنيا مى آيد بايد به جاى شير از پستان روزگار خون بدوشيد و قدح ها از خون تازه و زهر كشنده پر كنيد. مطمئن باشيد كه بلاها و فتنه ها بر شما خواهد باريد. بشارت باد به شمشيرهاى بران و قدرت هاى جبار و متجاوز. هرج و مرج كامل بر جامعه سايه اندازد و استبداد خود سرى بر مردم حكومت كند. مال هايتان را به غارت برند و كشته هاتان را به ستم بدروند».

رنج زهرا عليهاالسلام، رنج محروميت انسان تا هميشه ى تاريخ است. او به راحتى مى ديد كه ادامه ى سقيفه، نينواست. او واقعه ى حره را مى ديد. او صفين و جمل و خلافت معاويه و... را و خلافت عباسى و عثمانى و... را مى ديد و محروميت امروز ما را نيز شاهد بود. در حجم نگاه او انسان امروز نيز جا داشت. او حق داشت اين گونه بگريد و ناله كند. آن جا كه فريادهايش كارساز نيست. شايد اشك هايش بر دل هاى سنگى اين جماعت مفلوك نفوذ كند و اين سؤال را در اذهان مرده شان شكل دهد كه براستى چرا زهرا عليهاالسلام، محبوبه ى خدا و دخت رسول صلى الله عليه و آله اين گونه ضجه مى زند و اشك مى ريزد؟ به سبب چه چيزى و كدامين حقى؟ شايد غيرتى بيدار شود و ساحت رفيع خورشيد ولايت را لبيك گويد و چهل ياور بر او گرد آيند و همه ى انسان هاى تاريخ را از محروميت و رنج هميشه برهانند و رهين منت خود سازند.

اما باز هم افسوس و صد افسوس در حسرت غيرتى!.

سايبان

زهرا عليهاالسلام پس از پدر آن قدر گريست كه آرامش را از اهل مدينه برده بود.

همسايگان كه از گريه هايش بى تاب شده بودند، به خدمت على عليه السلام عرضه داشتند. سلام ما را به فاطمه برسان و بگو يا شب گريه كن و روز آرام بگير، يا روزها گريه كن و شب استراحت كن. فاطمه عليهاالسلام در جوابشان گفت: عمر من به آخر رسيده و ديگر در ميان شما چندان توقفى نخواهم داشت. از آن پس روزها دست حسنين عليهم السلام را گرفته و بر سر قبر رسول صلى الله عليه و آله مى رفت و مى گريست و به آنها مى گفت. «عزيزانم اين قبر جد شماست، همو كه شما را بر دوش خويش مى نهاد و بسيار دوستتان مى داشت». آن گاه عازم بقيع مى شد و بر سر قبر شهدا به ياد سربازان فداكار صدر اسلام اشك مى ريخت، على عليه السلام نيز براى آسايش زهرا عليهاالسلام سايبانى در بقيع بنا كرد. [بحارالانوار، ج 43، صص 177 و 35.]

بقيع در كناره ى كاروان هاست، زهرا عليهاالسلام اين زنده ى بيدار و آموزگار حمايت از ولايت، در آن جا مأوا گرفت. كاروانيانى كه از آن جا مى گذشتند، بر بقيع سايبانى مى ديدند و ناله هايى را مى شنيدند. با كنجكاوى نزديك شده و جوياى احوال
مى شدند. و وقتى مى شنيدند كه اين ناله ها، ناله هاى زهرا عليهاالسلام، يگانه دخت و بازمانده ى رسول صلى الله عليه و آله است، تعجب مى كردند و براى دلجويى نزديك تر مى شدند. در اين هنگام زهراى بيدار و هشيار، فرصت را مغتنم شمرده و براى آنان از ظلم بر وصى مى گفت. او مى خواست، اكنون كه مدينه را در محاصره قرار داده و از خروج صحابه، به بهانه ايجاد فتنه مانع شده اند، اين گونه فرياد مظلويت على عليه السلام را به اطراف برساند. اگر در مدينه براى على عليه السلام ياورى نيست، شايد بتوان از بيرون حاميانى گرد آورد.

محمود بن لبيد مى گويد: فاطمه عليهاالسلام پس از فوت پدرش مى آمد سر قبر حمزه گريه مى كرد. در يكى از روزها گذرم بر شهداى احد افتاد. فاطمه عليهاالسلام را ديدم كه سر قبر حمزه به شدت مى گريست. صبر كردم تا آرام شد. پيش رفتم و سلام كردم و عرضه داشتم. اى بانوى من! از اين ناله هاى جان سوز، رگ هاى دل من پاره مى شود. فرمود: بر من سزاوار است كه گريه و ناله كنم؛ زيرا پدرى مهربان و بهترين پيامبران را از دست داده ام. چه قدر مشتاق ديدار اويم. گفتم: اى بانوى من! بسيار علاقه مندم كه سؤالى از شما بپرسم. فرمود: بپرس. گفتم: آيا رسول صلى الله عليه و آله در زمان حياتش به امامت على عليه السلام تصريح نمود؟ فرمود: واعجبا! آيا حماسه ى غدير را از ياد برديد؟ گفتم: غدير خم را مى دانم، ولى مى خواهم بدانم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به شما در اين باره چه گفت؟ فرمود: خداوند را گواه مى گيرم كه رسول صلى الله عليه و آله به من فرمود: بعد از من على عليه السلام خليفه و امام است و دو فرزندم حسن و حسين و نه نفر از ذريه ى حسين، امام مى باشند. اگر از آنان پيروى كنيد، هدايت مى شويد و اگر مخالفت كنيد تا قيامت در ميان شما اختلاف خواهد بود. [رياحين الشريعة، ج 1، ص 250 به نقل از: كفايت الاثر.]

/ 61