از رهگذر خاك سر كوى شما بود
زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت
طاير گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
كه در اين دامگه حادثه چون افتادم
هر نافه كه در دست نسيم سحر افتاد
كانكه شد كشته ى او نيك سرانجام افتاد
كه در اين دامگه حادثه چون افتادم
كه در اين دامگه حادثه چون افتادم
از رهگذر خاك سر كوى شما بود
هر نافه كه در دست نسيم سحر افتاد
هر نافه كه در دست نسيم سحر افتاد
هر نافه كه در دست نسيم سحر افتاد
اذان
اقدام ديگر زهرا عليهاالسلام، زنده نگه داشتن خاطرات دوران رسول صلى الله عليه و آله بود. او مى خواست با احيا و يادآورى آن دوران، در كالبد فسرده ى آنان بدمد و دريچه اى به سوى نور و نقبى به روشنايى بزند و با طرح سؤالى در اذهان و يادآورى دوران رسول، ابرهاى ضخيم و سياه را از اطراف خورشيد ولايت كنار زند. شايد همتى، ساحت رفعت خورشيد را لبيك گويد. به راستى زهرا عليهاالسلام آموزگار بيدارى و ظرافت است. و قتى رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفت و وصى او را كنار نهادند، بلال به عنوان اعتراض ديگر اذان نگفت و هر چه به سراغش مى آمدند، امتناع مى كرد و عذر مى آورد. [من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 184 و 194؛ بحارالانوار، ج 22، ص 142 (به نقل از من لا يحضره الفقيه).] او در ادامه ى اعتراض خود به شام تبعيد شد. [در سفينة البحار آمده است كه بال زير بار بيعت با ابوبكر نرفت از اين رو عمر او را به شام تبعيد كرد. «و روى ان بلالا ابى ان يبايع ابابكر و ان عمر اخذ بتلابيبه و قال... فقال عمر لا ابا لك لا تقوم معنا فارتحل الى الشام...» سفينة البحار، ج 1، صص 104] 105.. و در آنجا پيامبر را درخواب ديد كه از او شكايت مى كند كه چرا به زيارت من نمى آيى از اين رو براى زيارت پيامبر به مدينه آمد [اسدالغابة،ج 1،ص 185.] و با ورود او به مدينه زهرا عليهاالسلام از او خواست كه اذان بگويد، گفت: «بسيار مشتاقم كه صداى مؤذن پدرم را بشنوم». بلال بر بالاى بام مسجد رفت. آواى گرم بلال در مدينه پيچيد. «الله اكبر». همه دست از كار كشيدند. هر كس دست ديگرى را مى كشيد و با شتاب به سوى مسجد مى آورد. همه حتى زنان و كودكان در بيرون مسجد جمع شدند. مدينه به يكباره تعطيل شد همه به طنين روح افزاى بلال گوش مى دادند و به دهان او چشم دوخته بودند. ناگاه به ياد ايام رسول صلى الله عليه و آله افتادند. فرياد هاى هاى گريه ها در مدينه پيچيد. مدينه كمتر اين گونه روزهايى به ياد داشت. همه از يكديگر سؤال مى كردند، چرا بلال اذان نمى گفت؟ چه شده به درخواست زهرا عليهاالسلام اذان مى گويد؟ چرا زهرا عليهاالسلام گريه مى كند؟ به يكديگر نگاه مى كردند، سپس سرها را به زير مى انداختند و از خود و بيعت شان با ابوبكر شرمشان مى آمد. زهرا عليهاالسلام هم همراه جماعت به اذان گوش داده و به ياد دوران پدر و غدير و... افتاده بود و هم چون باران مى باريد و اشك مى ريخت. در فضاى مدينه پيچيد. «اشهد ان محمدا رسول الله». زهرا عليهاالسلام ديگر طاقت نياورد. فرياد و ناله اى زد و از حال رفت. آن چنان كه همه گمان كردند از دنيا رفته است. مردم فرياد برآوردند: بلال بس كن. دختر رسول الله صلى الله عليه و آله را كشتى!. بلال اذان را نيمه رها كرد و ندانست كه چگونه خود را بر بالين زهرا عليهاالسلام رساند. زهرا عليهاالسلام را به هوش آوردند. درخواست اتمام اذان كرد. بلال گفت: از اين درگذريد كه بر جان شما نگرانم. با اصرار بلال، التماس و گريه هاى مردم، زهرا عليهاالسلام از خواسته
خود درگذشت. [بحارالانوار، ج 43، ص 157؛ من لا يحضره الفقيه، صدوق، ج 1، ص 194؛ اسد الغابة، ج 1، ص 285 البته از نقل اسد الغابة حسنين عليهماالسلام از بلال خواستند كه اذان بگويد. و به نظر مى رسد داستان اذان بلال دو مرتبه اتفاق افتاده است يكى در زمان صديقه ى كبرى عليهاالسلام و به وسيله ى آن حضرت و ديگرى پس از شهادت آن حضرت و توسط حسنين عليهماالسلام. ر. ك: الحياة السياسة للامام الحسن عليه السلام، جعفر مرتضى عاملى، ص 100؛ قاموس الرجال، ج 3، ص 239.] يكبار ديگر نزديك بود كه كار تمام شود و غيرت ها بيدار شود. اما افسوس...! اين گريه ها مرا به ياد اشك هاى آن جماعتى مى اندازد كه در كربلا در بالاى بلندى جمع شده بودند و براى حسين عليه السلام و مصايب اهل بيت مى گريستند. به آنان گفتند: «چه جاى گريه است. به كمك حسين عليه السلام بشتابيد» و آنان بى اعتنا تنها به گريه قناعت مى كردند. من به واقع درشگفتم از خمودگى و سستى آن جماعت. اگر چه باند كودتا و نفاق نفس شان را گرفته و با تبليغات دروغين و احاديث جعلى و ايجاد وحشت و ترور، رمق آنها را برده بود، اما اينها هيچ عذر و توجيهى براى سستى و ننگ ابدى شان نيست. اقدامات رسول صلى الله عليه و آله و گامهاى عميق و پيچيده ى زهرا عليهاالسلام جاى هيچ عذرى را باقى نمى گذارد. تنها اين مى ماند اين كه مردم به جاى دست بردن بر قبضه هاى شمشير، به گريه قناعت مى كردند شرمشان باد!. نگرانى من هميشه اين بوده كه نكند من نيز همين گونه ام و به جاى دفاع از انقلاب و مكتب و ولايت، به اشكى قانع شده ام و به جاى سازندگى و تربيت، تنها به حرف قناعت كرده ام. الهى تو از ما بگذر. و ما را رها نكن تو بصيرتى ده تا در جايگاه عمل، به حرف بسنده نكنيم و فرقانى ده تا جايگاه هر يك را بازبشناسيم.
سرشك
زهرا عليهاالسلام در فقدان على عليه السلام، محروميت و رنج همه ى انسان ها را تا قيامت مى ديد و همين بود كه شب و روز اشك مى ريخت و بى تابى مى كرد. زهرا عليهاالسلام به خاطر ستم بزرگى كه بر همه ى انسان ها تا قيام قيامت رفته بود، به اندازه ى همه آنان مى گريست، تا آن كه سرآمد همه ى گريه كنندهاى تاريخ شد و در مقام «رأس البكائين» [بحارالانوار، ج 43، ص 35.] قرار گرفت. او آن قدر مى گريست كه آرامش را از اهل مدينه برده بود، آن چنان كه تنها جبرييل مى توانست او را در فقدان نبى و ظلم بر وصى تسليت دهد. [بحارالانوار، ج 43، ص 156.] و تو نگو مگر مى شود اين همه گريست؟ كه مى گويم آيا گريه هاى يعقوب بر فقدان يوسف را از ياد برده اى؟ [(تالله تفتؤا تذكر يوسف حتى تكون حرضا او تكون من الهالكين. قال انما اشكوا بثى و حزنى الى الله واعلم من الله ما لا تعلمون) يوسف، 85]86. و آيا اين دو مصيبت شان يكسانند؟ او در جواب ام سلمه كه پرسيده بود: «كيف اصبحت»؟ مى گويد: «اصبحت بين كمد و كرب، فقد النبى و ظلم الوصى». [بحارالانوار، ج 43، ص 156. «اى دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله شب را چگونه صبح كردى؟ فرمود: با غم و اندوه گذرانديم، پدرم را از دست داده ام و خلافت شوهرم غصب شده است و بر خلاف دستور خدا و رسول، امامت را از او گرفتند».] و نيز- همان طور كه گذشت- به آنان مهاجر و انصار مى گويد: «به جان خودم قسم! فرزندى كه از اين نطفه ى فتنه به دنيا مى آيد بايد به جاى شير از پستان روزگار خون بدوشيد و قدح ها از خون تازه و زهر كشنده پر كنيد. مطمئن باشيد كه بلاها و فتنه ها بر شما خواهد باريد. بشارت باد به شمشيرهاى بران و قدرت هاى جبار و متجاوز. هرج و مرج كامل بر جامعه سايه اندازد و استبداد خود سرى بر مردم حكومت كند. مال هايتان را به غارت برند و كشته هاتان را به ستم بدروند». رنج زهرا عليهاالسلام، رنج محروميت انسان تا هميشه ى تاريخ است. او به راحتى مى ديد كه ادامه ى سقيفه، نينواست. او واقعه ى حره را مى ديد. او صفين و جمل و خلافت معاويه و... را و خلافت عباسى و عثمانى و... را مى ديد و محروميت امروز ما را نيز شاهد بود. در حجم نگاه او انسان امروز نيز جا داشت. او حق داشت اين گونه بگريد و ناله كند. آن جا كه فريادهايش كارساز نيست. شايد اشك هايش بر دل هاى سنگى اين جماعت مفلوك نفوذ كند و اين سؤال را در اذهان مرده شان شكل دهد كه براستى چرا زهرا عليهاالسلام، محبوبه ى خدا و دخت رسول صلى الله عليه و آله اين گونه ضجه مى زند و اشك مى ريزد؟ به سبب چه چيزى و كدامين حقى؟ شايد غيرتى بيدار شود و ساحت رفيع خورشيد ولايت را لبيك گويد و چهل ياور بر او گرد آيند و همه ى انسان هاى تاريخ را از محروميت و رنج هميشه برهانند و رهين منت خود سازند. اما باز هم افسوس و صد افسوس در حسرت غيرتى!.سايبان
زهرا عليهاالسلام پس از پدر آن قدر گريست كه آرامش را از اهل مدينه برده بود. همسايگان كه از گريه هايش بى تاب شده بودند، به خدمت على عليه السلام عرضه داشتند. سلام ما را به فاطمه برسان و بگو يا شب گريه كن و روز آرام بگير، يا روزها گريه كن و شب استراحت كن. فاطمه عليهاالسلام در جوابشان گفت: عمر من به آخر رسيده و ديگر در ميان شما چندان توقفى نخواهم داشت. از آن پس روزها دست حسنين عليهم السلام را گرفته و بر سر قبر رسول صلى الله عليه و آله مى رفت و مى گريست و به آنها مى گفت. «عزيزانم اين قبر جد شماست، همو كه شما را بر دوش خويش مى نهاد و بسيار دوستتان مى داشت». آن گاه عازم بقيع مى شد و بر سر قبر شهدا به ياد سربازان فداكار صدر اسلام اشك مى ريخت، على عليه السلام نيز براى آسايش زهرا عليهاالسلام سايبانى در بقيع بنا كرد. [بحارالانوار، ج 43، صص 177 و 35.] بقيع در كناره ى كاروان هاست، زهرا عليهاالسلام اين زنده ى بيدار و آموزگار حمايت از ولايت، در آن جا مأوا گرفت. كاروانيانى كه از آن جا مى گذشتند، بر بقيع سايبانى مى ديدند و ناله هايى را مى شنيدند. با كنجكاوى نزديك شده و جوياى احوالمى شدند. و وقتى مى شنيدند كه اين ناله ها، ناله هاى زهرا عليهاالسلام، يگانه دخت و بازمانده ى رسول صلى الله عليه و آله است، تعجب مى كردند و براى دلجويى نزديك تر مى شدند. در اين هنگام زهراى بيدار و هشيار، فرصت را مغتنم شمرده و براى آنان از ظلم بر وصى مى گفت. او مى خواست، اكنون كه مدينه را در محاصره قرار داده و از خروج صحابه، به بهانه ايجاد فتنه مانع شده اند، اين گونه فرياد مظلويت على عليه السلام را به اطراف برساند. اگر در مدينه براى على عليه السلام ياورى نيست، شايد بتوان از بيرون حاميانى گرد آورد. محمود بن لبيد مى گويد: فاطمه عليهاالسلام پس از فوت پدرش مى آمد سر قبر حمزه گريه مى كرد. در يكى از روزها گذرم بر شهداى احد افتاد. فاطمه عليهاالسلام را ديدم كه سر قبر حمزه به شدت مى گريست. صبر كردم تا آرام شد. پيش رفتم و سلام كردم و عرضه داشتم. اى بانوى من! از اين ناله هاى جان سوز، رگ هاى دل من پاره مى شود. فرمود: بر من سزاوار است كه گريه و ناله كنم؛ زيرا پدرى مهربان و بهترين پيامبران را از دست داده ام. چه قدر مشتاق ديدار اويم. گفتم: اى بانوى من! بسيار علاقه مندم كه سؤالى از شما بپرسم. فرمود: بپرس. گفتم: آيا رسول صلى الله عليه و آله در زمان حياتش به امامت على عليه السلام تصريح نمود؟ فرمود: واعجبا! آيا حماسه ى غدير را از ياد برديد؟ گفتم: غدير خم را مى دانم، ولى مى خواهم بدانم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به شما در اين باره چه گفت؟ فرمود: خداوند را گواه مى گيرم كه رسول صلى الله عليه و آله به من فرمود: بعد از من على عليه السلام خليفه و امام است و دو فرزندم حسن و حسين و نه نفر از ذريه ى حسين، امام مى باشند. اگر از آنان پيروى كنيد، هدايت مى شويد و اگر مخالفت كنيد تا قيامت در ميان شما اختلاف خواهد بود. [رياحين الشريعة، ج 1، ص 250 به نقل از: كفايت الاثر.]