منابع اهل سنت - چشمه در بستر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چشمه در بستر - نسخه متنی

مسعود پورسیدآقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

7. قال القاضى عبدالجبار بن احمد الهمدانى [«كان شافعى المذهب و هو مع ذلك شيخ الاعتزال و له المصنفات الكثيرة فى طريقهم و فى اصول الفقه... توفى سنة (415 ه)؛ شذرات الذهب، ج 3، ص 203. و نيز ر. ك: ميزان الاعتدال، ج 2، ص 533؛ تاريخ بغداد، ج 11، صص 113- 115 از مشهورترين كتاب هايش «المغنى فى التوحيد والعدل» است كه در آخر آن، پيرامون امامت بحث مى كند.]

فى كتابه (المغنى): ان الشيعه: ادعوا رواية رووها عن جعفر بن محمد عليه السلام و غيره ان عمر سبب فاطمة بالسوط. قاضى عبدالجبار فرزند احمد همدانى در كتابش «مغنى» مى گويد: شيعه مدعى روايتى است كه آن را از جعفر بن محمد (عليه السلام) و ديگران نقل كرده اند كه عمر، فاطمه را با تاريانه زد.

الشافى، ج، 4 ص 119؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 61، ص 271.

8. قال العلامة الحلى:... و ضربت فاطمة عليهاالسلام...؛... فاطمة عليهاالسلام زده شد...

كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، ص 377.

9. على بن محمد عن ابى جمهور، عن ابيه، عن فضالة بن ايوب، عن السكونى قال: دخلت على ابى عبدالله عليه السلام و انا مغموم مكروب، فقال لى: يا سكونى فما غمك؟ قلت: ولدت لى ابنة. فقال لى: يا سكونى على الارض ثقلها و على الله رزقها تعيش فى غير اجلك و تاكل من غير رزقك. فسرى والله عنى. فقال لى: ما سميتها؟ قلت: فاطمة. قال: آه آه ثم وضع يده على جبهة فقال:... اما اذا سميتها فاطمة فلا تسبها و لا تلعنها و لا تضربها؛ سكونى مى گويد: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم. با آن كه غمگين بودم. به من فرمود: اى سكونى! چرا غمگينى؟ گفتم: دختردار شده ام فرمود: سكونى، سنگينى اش بر زمين است، رزقش بر عهده ى خداست، از عمر تو نمى كاهد، خود رزقى دارد (رزق تو را نمى خورد). (با اين سخن)به خدا سوگند خيال مرا آسوده ساخت.

آن گاه به من فرمود: نامش را چه گذاردى؟ گفتم: فاطمه. فرمود: آه آه، سپس دستش را پيشانى خويش نهاد و فرمود:... حال كه نامش فاطمه گذاردى، دشنامش نده، نفرينش نكن و او را نزن.

الكافى، ج 6، صص 48- 49؛ تهذيب، ج 8، ص 112.

10. سيد حميرى [متوفاى سال (173 ه) براى شرح حال و بعضى از اشعار او ر. ك: الغدير ج 2، صص 213- 290؛ الاغانى ج 7، صص 229- 278؛ اعيان الشيعة، ج 3، صص 405- 430؛ الذريعة الى تصانيف الشيعه، ج 9 صص 267- 268.]

شاعر شيعى معاصر امام صادق عليه السلام چنين سروده است:



  • ضربت واهتضمت من حقها ضربت واهتضمت من حقها


  • واذيقت بعده طعم السلع واذيقت بعده طعم السلع




  • قطع الله يدى ضاربها قطع الله يدى ضاربها


  • و يد الراضى بذاك المتبع و يد الراضى بذاك المتبع




  • لا عفا الله له عنه و لا لا عفا الله له عنه و لا


  • كف عنه هول يوم المطلع كف عنه هول يوم المطلع


زهرا را زدند و حقش را ربودند و پس از آن، طعم جراحت و زخم را به او چشاندند.

بريده باد دست زنده ى او و كسى كه راضى و پيرو او باشد.

خدا از او نگذرد و او را از هول روز قيامت بازندارد.

منابع اهل سنت

1. قال الاسفرائينى فى كتابه عند ما تكلم عن النظام: و طعن فى الفاروق عمر و زعم انه شك يوم الحديبية فى دينه و شك وفاة النبى صلى الله عليه و آله و انه كان فيمن نفر بالنبى صلى الله عليه و آله ليلة العقبة و انه ضرب فاطمة و منع ميراث العترة و انكر عليه تغريب نصر بن الحجاج من المدينه الى البصرة و زعم انه ابتدع صلاة التراويح و نهى عن متعة الحج و حرم نكاح الموالى للعربيات؛ اسفراينى در كتاب خود، چون از نظام سخن مى آورد، چنين مى گويد: (نظام) به عمر طعنه زده، پنداشته است كه او روز صلح حديبيه در دين شك كرد. روز وفات پيامبر نيز به خود ترديد راه داد و از كسانى بود كه هنگام بازگشت از تبوك در عقبه شتر پيامبر را رم دادند. فاطمه را زد و عترت را از ارث منع كرد (نظام) به تبعيد نصر بن حجاج از مدينه به بصره به او (عمر) معترض بود و مى پنداشت او نماز تراويح را بدعت نهاده، متعه ى حج را نهى ازدواج موالى (غير عرب) را با زنان عرب حرام اعلام كرده است.

الفرق بين الفرق، ابى منصور عبدالقاهر بن طاهر البغدادى الاسفرائينى (م 429 ه)، صص 147- 148 (در بعضى نسخ 107).

سقط

منابع شيعه

1. روى ابن قولويه بسنده [در سند روايت، عبدالله بن عبدالرحمن الاصم قرار دارد و توثيق و تضعيف او اختلافى است. بنابر قول اول، سند روايت صحيح است. (ر. ك: معجم الرجال الحديث، ج 10 ص 242)] عن ابى عبدالله عليه السلام: «لما اسرى بالنبى صلى الله عليه و آله الى السماء قيل له ان الله تبارك و تعالى يختبرك (مختبرك) فى ثلاث لينظر كيف صبرك. قال لامرك يا رب و لا قوة لى على الصبر الا بك... و اما ابنتك فتظلم تحرم يوخذ حقها غصبا الذى نجعله لها و تضرب و هى حامل و... و تطرح ما فى بطنها من الضرب و تموت من ذلك الضرب... و اول من يحكم فيه محسن بن على عليه السلام فى قاتله ثم قنفذ فيؤتيان هو و صاحبه فيضربان بسياط من نار، لو وقع سوط منها على البحار، لغلت من مشرقها الى مغربها و لو وضعت على الجبال الدنيا لذابت حتى تصير رمادا فيضربان بها، امام صادق عليه السلام فرمود: چون پيامبر صلى الله عليه و آله به سفر آسمانى رفت، به او گفته شد: خداوند بزرگ در سه چيز تو را مى آزمايد تا بنگرد صبرت چگونه است. (پيامبر) فرمود: پروردگارا تسليم امر توام. مرا جز به (مدد) تو، قوتى بر صبر نيست... دخترت ستم مى بيند از حقى كه براى او مى نهى، مرحوم شده، حقش غاصبانه گرفته مى شود با آن كه باردار است، كتك مى خورد... بچه اش را مى اندازند و بر اثر ضربه از دنيا مى رود... نخستين قضاوتى كه (در قيامت) مى شود، مساله ى محسن بن على و قاتل اوست آن گاه قنفذ همراهش را مى آورد. با تازيانه هايى از آتش بر آن
دو مى نوازند، تازيانه هايى كه اگر يكى از آنها در درياها افتد، تماما (از مشرق تا مغرب آن) به جوش آيد و اگر بر كوه هاى دنيا نهند، (كوه ها) ذوب شده، خاكستر گردد، چنين تازيانه اى بر آن دو مى نوازند.

كامل الزيارة، صص 332- 335؛ بحارالانوار، ج 28، صص 61- 64.

2. روى الصدوق فى امالية بسند كالموثق فى خبر طويل عن النبى صلى الله عليه و آله و قد اخبر بما يجرى على اهل بيته (عليهم السلام) من الظلم: و اما ابنتى فاطمة... و انى لما رايتها ذكرت ما يصنع بها بعدى كانى بها و قد دخل الذل بيتها وانتهكت حرمتها و غصبت حقها، و منعت ارثها و كسر جنبها واسقطت جنينها و هى تنادى: يا محمداه، فلا تجاب و تستغيث فلا تغاث... فاقول عند ذلك: اللهم العن من ظلمها... و خلد فى نارك من ضرب جنينها حتى القت ولدها، فتقول الملائكة عند ذلك، آمين؛ صدوق در امالى خويش به سندى چون موثق، روايتى طولانى از پيامبر صلى الله عليه و آله آورده است و در آن از ستم هايى كه بر اهل بيت مى شود خبر داده است... دختر فاطمه... چون او را مى بينم، آن چه پس از من در حقش روا مى دارند، به نظر مى آورم گويا او را مى بينم كه ذلت به خانه اش وارد شده، حرمتش شكسته، حقش غضب شود، از ارث منع شده، پهلويش مى شكند. جنين اش سقط مى گردد. با آن كه ندا درمى دهد. يا محمداه، ليكن جوانى داده نمى شود و كمك مى طلبد، يارى نمى شود... من در اين موقع گويم. خدايا هر كه به او ستم نموده لعنت كن... و در آتش (عذابت) جاودن ساز، كسى را كه چنان به جنين او زده (فاطمه) فرزند خويش را انداخت و ملائكه ى امين گويند.

الامالى، صدوق ص 99؛ بشارة المصطفى، صص 197- 200؛ فضائل ابن شاذان، صص 8- 11؛ اثبات الهداة، ج 1، صص 280- 281؛ بحارالانوار، ج 28، ص 37 و ج 43، ص 172.

3. كلينى بسنده عن ابى عبدالله عليه السلام عن ابائه (عليهم السلام) قال: قال اميرالمؤمنين عليه السلام ان اسقاطكم اذا لقومكم يوم القيامة و لم تسموهم يقول السقط لابيه: الا سميتنى و قد سمى رسول الله صلى الله عليه و آله محسنا قبل ان يولد، امام صادق عليه السلام از پدرانش عليهم السلام نقل فرمودند كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: روز قيامت، چون فرزندان سقط شده ى شما كه نامى بر آنها ننهاده ايد، شما را ببيند هر يك به پدر خود
مى گويند: چرا بر من نگذارديد با آن كه پيامبر، پيش از آن كه محسن به دنيا آيد او را نام نهاد.

بحارالانوار، ج 43، ص 195.

4. فى حديث عن فاطمة عليهاالسلام قالت: «فجمعوا الحطب الجزل على بابنا، و اتوا بالنار ليحرقوه و يحرقونا، فوقفت بعضاده الباب، و ناشدتهم بالله و بابى ان يكفوا عنا و ينصرونا، فاخذ عمر السوط من يد قنفذ- مولى ابى بكر- فضرب به عضدى، فالتوى السوط على عضدى حتى صار كالدملج، و ركل الباب برجله، فرده على و انا حامل فسقطت لوجهى، والنار تسعر و تسفع وجهى، فضر بنى بيده، حتى انتثر قرطى من اذنى، و جائنى المخاض، فاسقطت محسنا قتيلا بغير جرم؛ فاطمه عليهاالسلام فرمود: هيزم هاى تنومندى كنار در خانه ى ما جمع كردند و آتش آوردند تا آن را روشن كنند تا ما را بسوزانند. كنار چوبه ى در ايستادم و آنان را به خدا و پدرم سوگند دادم كه از ما دست بردارند و ما را يارى كنند. عمر تازيانه از دست قنفذ- غلام ابوبكر- گرفت و با آن به بازويم زد. تازيانه هم چون بازوبندى به دور بازويم حلقه زد و با آن كه باردار بودم، با لگدى به در كوبيد و آن را به من زد، به رو بر زمين افتادم. آتش زبانه مى كشيد و صورتم را مى گداخت. (عمر) چنان سيلى به من زد كه گوشواره از گوشم جدا شد و افتاد. درد زايمان پيش آمد و محسن بى جان و بى گناه سقط نمودم.

بحارالانوار، ج 30، صص 348- 349 (به نقل از ارشاد القلوب).

5. قال الطبرسى فيما احتج به الحسن عليه السلام على معاوية و اصحابه، و اصحابه، انه قال لمغيرة ابن شعبه: انت ضربت فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و آله حتى أدميتها و ألقت ما فى بطنها...، طبرسى مى گويد: امام حسن عليه السلام در احتجاجى كه با معاويه و يارانش داشت، به مغيره ابن شعبه فرمود: تو فاطمه- دختر پيامبر صلى الله عليه و آله آن گونه زدى كه خونريزى كرد و بچه اش را انداخت.

بحارالانوار، ج 43، ص 197؛ الاحتجاج، ج 1، ص 414.

6. روى عبدالله بن سنان عن ابى عبدالله عليه السلام «ان ابابكر كان قد كتب لها كتابا برد فدك... فلقيها

عمر... فقال: هلميه الى، فابت ان تدفعه اليه، فرفسها برجله و كانت (عليهم السلام) حاملة بابن اسمه المحسن فاسقطت المحسن من بطنها...؛ امام صادق عليه السلام فرمود: ابوبكر براى فاطمه نوشته اى داد كه فدك (به او) برگردد... عمر او را ديد گفت: نامه را به من بده فاطمه خوددارى كرد و با آن كودكى به نام محسن باردار بود، عمر با لگدى به سينه ى او زد. در نتيجه (فاطمه) محسن را انداخت.

الاختصاص، ص 185؛ بحارالانوار، ج 29، ص 192.

7. حدثنى ابوالحسن محمد بن هارون بن موسى التلعكبرى عن ابيه عن محمد بن همام و عن احمد البرقى احمد بن محمد بن عيسى و عن عبدالرحمن ابن ابى نجران عن ابن سنان و عن ابن مسكان عن ابى بصير عن ابى عبدالله جعفر بن محمد عليه السلام قال:... و كان سبب وفاتها ان قنفذا مولى عمر لكزها بنعل السيف [نعل السيف: ما يكون فى اسفل غمد السيف من حديد او فضة و نحوهما. (الصحاح، ج 5، ص 1832).] بامره، فاسقطت محسنا و مرضت من ذلك شديدا، و لم تدع احدا ممن اذاها يدخل عليها؛ امام عليه السلام فرمود: سبب وفاتش اين بود كه قنفذ غلام عمر به فرمان او با غلاف شمشير چنان به فاطمه زد كه حسين را انداخت و بدين سبب به بيمارى شديد دچار گشت و به كسانى كه او را آزرده بودند، اجازه نداد به حضورش آيد.

دلائل الامامة، ص 45 (نسخه ى محقق، ص 134). (سند صحيح است)؛ بحارالانوار، ج 43، ص 170.

8. روى مفضل بن عمر عن الصادق عليه السلام فى حديث طويل:... و ادخال قنفذ يده (لعنه الله) يروم فتح الباب و ضرب عمر لها بالسوط على عضدها حتى صار كالدملج الاسود، و ركل الباب برجله، حتى اصب بطنها و هى حاملة بالمحسن، لسته اشهر و اسقاطها اياه و هجوم عمر و قنفذ و خالد بن الوليد و صفقة خدها حى بدا قرطاها تحت خمارها و هى تجهر بالبكاء و تقول: وا ابتاه، وا (رسول الله، ابنتك فاطمة تكذب و تضرب و يقتل جنين فى بطنها... و صاح
اميرالمؤمنين بفضة) يا فضة مولاتك فاقبلى منها ما تقبله النساء فقد جاءها من الرفسة و رد الباب فاسقطت محسنا. فقال اميرالمؤمنين عليه السلام: فانه لا حق بجده رسول الله فيشكوا اليه... و باتى محسن تحمله خديجة بنت خويلد و فاطمة بنت اسد ام المؤمنين عليه السلام و هن صارخات و امه فاطمة تقول: هذا يومكم الذى كنتم توعدون...

ثم قال مفضل: يا مولاى ما تقول فى قوله تعالى (و اذا المؤدة سئلت باى ذنب قتلت) قال: والموؤدة والله محسن، لانه منا لا غير، فمن قال غير فكذبوه؛ مفضل از امام صادق عليه السلام چنين روايت مى كند: قنفذ- لعنت خدا بر او باد- دستش را داخل (در) كرد تا آن را بگشايد، عمر با تازيانه چنان بر بازوى (فاطمه) زد كه چون بازوبندى سياه رنگ شد، و به در لگدى زد، در به شكم فاطمه برخورد كرد. فاطمه محسن شش ماه اش را سقط كرد. عمر و قنفذ و خالد بن وليد هجوم آوردند و سيلى اى به صورتش خورد كه گوشواره از زير مقنعه اش هويدا شد. او بلند بلند مى گريست و مى فرمود: پدرم! رسول خدا!- دخترت فاطمه تكذيب شده، كتك مى خورد و جنين در شكمش كشته مى شود...

اميرالمؤمنين فرياد زده و فضه را خواند فضه مولايت را درياب و چون زنان قابله او را تيمار دار. چون از ضربه ى لگد و فشردن در، فاطمه را درد وضع حمل رسيده است. فاطمه محسن را سقط كرد. اميرالمؤمنين فرمود: محسن به جدش رسول خدا پيوست و به او شكوه مى كند... (روز قيامت) محسن را خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر اسد مادر مومنان ناله كنان مى آورند و مادرش فاطمه مى گويد: امروز روزى است كه شما وعده ى (عذاب) شده بوديد.

سپس مفضل گفت: مولاى من درباره ى اين سخن خدا: چون از «مؤودة» (فرزند زنده به گور شده) پرسيدند كه به كدامين گناه كشته شدى، چه مى گوييد؟ حضرت فرمود: به خدا قسم، «مؤودة» محسن است چون او، فقط از ماست نه از ديگران، هر كه جز اين كه بگويد، دروغگويش بخوانيد.

بحارالانوار، ج 53، صص 19 و 23.

9. فى خبر طويل عن الجزء الثانى من دلائل الامامة للطبرى باسناده عن جابر الجعفى، عن سعيد بن
المسيب، ان عمر كتب الى معاوية و فيه: «... فركلت الباب، و قد الصقت احشاءها بالباب تترسه و سمعتها و قد صرخت صرخة حسبتها قد جعلت اعلى المدينة اسفلها و قالت يا ابتاه يا رسول الله! هكذا كان يفعل بحبيبتك و ابنتك، آه يا فضة اليك فخذينى، فقد والله قتل ما فى احشائى من حمل...؛ عمر در نامه اى به معاويه نوشت:... به در لگدى زدم در حالى كه فاطمه خود را به آن چسبانده بود تا آن را نگه دارد، شنيدم فرياد زد- فريادى كه گمان كردم مدينه را زير و رو ساخت- گفت پدرم! اى رسول خدا! آيا چنين به محبوب و دخترت روا مى دارند! آه، فضه! مرا درياب، به خدا سوگند، كودكى كه در درون داشتم، كشته شد...

الهداية الكبرى الحضينى، ص 417 (چاپ بيروت) و نسخه ى مخطوء ص 212 (شماره ى مسلسل كتابخانه آية الله مرعشى 2973)؛ بحارالانوار، ج 30، ص 294.

10. روى سليم بن قيس عن سلمان انه قال فقال على عليه السلام يا ابابكر ما اسرع ما توثبتم على رسول الله صلى الله عليه و آله... و قد كان قنفذ (لعنه الله) ضرب فاطمة بالسوط... فاضربها قنفذ الى عضادة بيتها و دفعها فكسر ضلعا من جنبها فالقت جنينا من بطنها، فلم تزل صاحبه فراش حتى ماتت من ذلك شهيدة؛ سلمان از على عليه السلام چنين نقل مى كند: اى ابوبكر، چه زود به مبارزه با رسول خدا صلى الله عليه و آله برخاستيد و بر او شوريديد. قنفذ- لعنت خدا بر او باد فاطمه را با تازيانه زد... و او را به چهارچوب در كوفت و بر زمينش افكند، در نتيجه استخوان پهلويش را شكست و بدين سبب (فاطمه) جنين اش را سقط كرد. در بستر بيمارى بود تا به شهادت رسيد.

بحارالانوار، ج 28، ص 270؛ الاحتجاج، ج 1، ص 109.

11. سيد ابن طاووس باسناده الى سعد بن عبدالله، عن ابى جعفر، عن محمد بن اسماعيل بن بزيع و بكير بن صالح عن سليمان بن جعفر، عن الرضا عليه السلام انهما قالا: دخلنا عليه و هو ساجد فى سجدة الشكر، فاطال فى سجوده ثم رفع راسه فقلنا: اطلت السجود! فقال: من دعا فى سجدة الشكر بهذا الدعاء كان كالرامى مع رسول الله صلى الله عليه و آله يوم بدر. قالا قلنا: فنكتبه. قال: اكتبا؛ اذا انتما سجدتما
سجدة الشكر فقولا: اللهم العن الذين بدلا دينك و غير انعمتك، واتهما رسولك صلى الله عليه و آله... و قتلا ابن نبيك...، اسماعيل ابن بزيع و بكير بن صالح از سليمان بن جعفر روايت مى كند كه نزد امام رضا عليه السلام رفتيم و او در حال سجده ى شكر يافتيم. سجده اى طولانى كرد، سپس سر از سجده برداشت. به او گفتيم: سجده اى طولانى كرديد؟

فرمود: هر كه در سجده ى شكر چنين دعايى كند مثل كسى است كه روز بدر همراه رسول خدا تير انداخته است. آن دو گفتند: بنويسيم. امام فرمود: بنويسيد: چون سجده ى شكر مى كنيد، چنين بگوييد: خدايا مشمول لعنت خود ساز آن دو فردى كه دينت دگرگون كرده، نعمتت را تغيير دادند و به پيامبرت تهمت زدند... و پسر پيامبرت را كشتند...

مهج الدعوات، ص 257؛ مصباح الزائد، كفعمى، ص 554؛ بحارالانوار، ج 30، ص 393 و ج 83، ص 223 (به نقل از مهج الدعوات)؛ مسند الامام الرضا عليه السلام ج 2، ص 65.

12. قال سيد بن طاووس: و فى زيارة مولاتنا فاطمه (صلوات الله عليها) تقول: و صل على البتول الطاهرة... الممنوعة ارثها، المسكور ضلعها، المظلوم بعلها، المقتول ولدها؛ سير بن طاووس مى گويد: در زيارت حضرت فاطمه مى گويى: خدايا بر طاهره ى بتول درود فرست... او كه از ارتش منع شده، پهلويش شكسته گشته، همسرش مظلوم و فرزندش كشته شد.

اقبال الاعمال، ص 625؛ بحارالانوار، ج 97، ص 200.

13. قال الصدوق: قول رسول الله صلى الله عليه و آله لعلى عليه السلام: «يا على ان لك كنزا فى الجنة و انت ذو قرينها»، و قد سمعت بعض المشايخ يذكران هذا الكنز هو ولده المحسن عليه السلام و هو السقط الذى القته فاطمة عليهاالسلام لما ضغطت بيت البابين واحتج فى ذلك بما روى فى السقط من انه يكون محبنطا على باب الجنة، فيقال له: ادخل الجنة، فيقول: لا، حتى يدخل ابواى قبلى؛ صدوق مى گويد: درباره ى اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام: اى على، تو در بهشت گنجى دارى كه همنشين آنى، شنيدم بعضى از بزرگان مى گويند (منظور از) اين گنج، فرزندش محسن است، همان كه فاطمه عليهاالسلام چون ميان در و ديوار فشرده شد، او را سقط كرد به اين دليل استناد كرده اند كه درباره ى سقط آمده است: ناراحت در كنار در بهشت مى ايستد. به او مى گويند: وارد بهشت شو. هرگز، تا پدر و مادرم پيش از من به بهشت درنيايند، وارد نمى شوم.

معانى الاخبار، صص 205 و 206.

14. قال الشيخ الطوسى: مما انكر عليه (القاضى عبدالجبار) ضربهم (ابوبكر و عمر و من كان معهم فى واقعة الدار) لفاطمة عليهاالسلام و قد روى انهم ضربوها بالسياط والمشهور الذى لا خلاف فيه بين الشيعة: ان عمر ضرب على بطنها حتى اسقطت فسمى السقط محسنا، والرواية بذلك مشهورة عندهم؛ شيخ طوسى مى گويد: از چيزهاى قاضى عبدالجبار انكار كرده، اين است كه ابوبكر و عمر و يارانش در قضيه ى خانه، فاطمه عليهاالسلام را زده باشند، با آن كه روايت شده، آن ها او را با تازيانه زدند و بى هيچ اختلافى، در ميان شيعه مشهور است كه عمر چنان بر شكم فاطمه زد كه بچه اش را سقط كرد آن كه را محسن نام نهادند و روايت در اين باره، نزد شيعه مشهور است.

تلخيص الشافى، شيخ طوسى، ج 3، ص 156.

15. قال على بن محمد بن العمرى النسابة (و هو من اعلام القرن الخامس): و لم يحتسبوا بمحسن لانه ولد ميتا و قد روت الشيعة خبر المحسن والرفسة، و وجدت بعض كتب اهل النسب يحتوى على ذكر المحسن و لم يذكر الرفسة من جهة اعول عليها؛ على بن محمد بن عمرى كه از علماى نسب شناس و از بزرگان قرن پنجم است، مى گويد: (برخى از اهل سنت) محسن را به حساب نياورده اند. چون مرده بدنيا آمد، در حالى كه شيعه ماجراى محسن و لگد به سينه را روايت كرده اند. بعضى از كتب علماى نسب شناس، محسن را ذكر مى كنند، ولى به دليلى، جريان لگد به سينه را ذكر نكرده اند.

المجدى فى انساب الطالبين، ص 12.

16. قال ابن شهر آشوب: «و اولادها: الحسن والحسين والمحسن سقغ ابن شهر آشوب مى گويد:

فرزندان فاطمه عليهاالسلام: حسن و حسين و محسن است كه سقط شد.

مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 358؛ بحارالانوار، ج 43، ص 233.

17. قال المسعودى: وضغطوا سيدة النساء بالباب حتى اسقطت محسنا، مسعودى مى گويد: سرور زنان را چنان به در فشردند كه محسن را سقط كرد.

اثبات الوصية، ص 23.

18. قال المجلسى: و قد استفاض فى رواياتنا بل فى رواياتهم ايضا انه (عمر) روع فاطمة عليهاالسلام حتى القت ما فى بطنها و قد سبق فى الروايات المتواتره و سياتى ان ايذاءها (صلوات الله عليها) ايذاء للرسول و آذيا (عمر و ابوبكر) عليا عليه السلام و قد تواتر فى روايات الفريقين قول النبى صلى الله عليه و آله من اذى عليا فقد آذانى و قد قال الله تعالى: (ان الذين يوذون الله و رسوله لعنهم الله فى الدنيا والاخرة و اعد لهم عذابا مهينا) (احزاب، 57)؛ مجلسى مى گويد: ما روايات فراوانى داريم، بلكه آنها (عامه) نيز روايات فراوانى دارند كه عمر فاطمه عليهاالسلام را به حدى ترساند كه آن چه را در شكم داشت افكند، در حالى كه در روايات متواتر گذشت و خواهد آمد كه آزار فاطمه عليهاالسلام آزار رسول خداست. آن دو (عمر و ابوبكر) على عليه السلام را آزردند، با آن كه در روايات فريقين (شيعه و عامه) اين سخن پيامبر آمده است. هر كه على را بيازارد، مرا آزرده است و خدا فرموده است آنان كه خدا و رسولش را مى آزارند، خدا در دنيا و آخرت لعنشان فرموده، براى آنان عذاب خوار كننده اى مهيا ساخته است.

بحارالانوار، ج 28، صص 409 و 410.

19. قال العلامة محمد تقى المجلسى... و سقط بالضرب غلام كان اسمه محسن؛ مجلسى بزرگ مى گويد: به ضربه ى آن غلام، كودكى به نام «محسن» سقط شد.

روضة المتقين، ج 5، ص 342 (كامل آن در «مقتوله ى شهيده» شماره ى 15 از منابع شيعه خواهد آمد).

20. عبدالجليل قزوينى رازى مى گويد: آنچه گفته است: «و گويند عمر بر شكم

/ 61