از امكاناتت مايه مى گذارى و اين گونه خود را به رنج مى اندازى؟ مى گفت: به شهادت آيه ى (لو انتم تملكون خزائن رحمة ربى اذا لأمسكتم خشية الانفاق) ملاك در انفاق نه دارايى ها بلكه توانايى هاست. تو چه بسا تمامى گنج هاى آسمان و زمين را هم مالك باشى ولى باز هم انفاق نكنى. نه اين كه ندارى، كه دارى اما به خاطر يك حالت روانى كه ترس از فقر است از اين كار سر باز مى زنى و شانه خالى مى كنى. آنگاه ادامه داد.
من آن قدر توانايى دارم كه نگذارند آنجا بمانم. اما دوست ديگر ما كه به تازگى مشغول درس و بحث شده و يا ازدواج كرده چه بسا تحمل اين فقرها و فشارها و در به درى ها را نداشته باشد. امر داير است بين منى، كه با اين فهم از آيه و اين توان روحى هستم، در فشار باشم يا آن ديگرى كه تازه از راه رسيده و اين وسعت ها را تحصيل نكرده. بگذر از اين كه اعتبار ما هم جزو امكانات ماست. چه بسا لازم باشد در جايى از اعتبار خود مايه بگذارى، كه وجاهت و اعتبار ما هم جزو امكانات و سرمايه هاى ما است. [علامه ى حلى در «رسائل السعدية» از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: «ان الله تعالى ليسئل العبد فى جاهه كما يسئل فى ماله فيقول: يا عبدى رزقتك جاها فهل اعنك به مظلوما او اغثت به ملهوفا»؛ همانا خداى تعالى از آبروى بنده اش سؤال مى كند، چنان كه از مالش پرسش خواهد نمود. پس مى فرمايد: اى بنده ى من آبرو و اعتبارت را من به تو دادم، آيا با آن مظلومى را يارى و يا گرفتار و درمانده اى را فريادرسى نمودى؟ و در حديث ديگرى اضافه شده است «و قمعت به ظالما» و آيا با آن به مبارزه و نابودى ظالمى شتافتى؟ (مستدرك الوسائل، ج 2، ص 411، ح 9 و 11). و در حديث ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: «... ان لم يكن لكم مال فمن جاهلكم تبذلونه لاخوانكم المؤمنين تجرون به اليهم المنافع و تدفعون به عنهم المضار...»، اگر شما را مالى نيست پس از آبرويتان براى برادران مؤمن خود بذل كنيد تا به آنها منافع و خير رسانده و مضرات و مشكلات را از آنان دفع نماييد. (بحارالانوار، ج 74، ص 310). از امام صادق عليه السلام نيز نقل است كه فرمود: «... و ان لم يكن عنده، تكلف حتى يقضيها له...» و هر گاه شخص خودش نتوانست نياز برادر مسلمانش را بر طرف كند بايد نزد ديگران به سعى و كوشش بپردازد تا آن را روا سازد. (بحارالانوار، ج 75، ص 177). و نيز آن حضرت به يكى از يارانش كه گمان مى كرد مؤمن بايد به برادر مؤمنش تنها از زيادى مالش انفاق كند و به او بدهد، فرمود: «يعطيه من نفسه و روحه، فان بخل عليه بنفسه فليس منه»؛ علاوه بر كمك مالى بايد از نفس و جان خود براى او مايه بگذارد و اگر از اينها بخل بورزد در وادى ايمان نخواهد بود (بحارالانوار، ج 75، ص 175). شيخ صدوق مى گويد: مقصود از دادن نفس و جان همان مايه گذاشتن از اعتبار و وجه ى خويش به هنگام احتياج و هميارى اوست. در احوالات مرحوم آية الله شيخ زين العابدين مازندرانى آورده اند كه او پيوسته قرض مى كرد و به مردم كمك مى نمود. روزى كه مرحوم ميرزاى شيرازى در هنگام عيادت، به او دلدارى مى داد، در پاسخ ميرزا گفت: «من هيچ گونه نگرانى از مرگ ندارم وليكن نگرانى من اين است كه بنا به عقيده ى ما اماميه وقتى مى ميريم، روح ما را به امام عصر عليه السلام عرضه مى كنند. اگر امام سوال بفرمايند: زين العابدين ما به تو بيش از اين اعتبار و آبرو داده بوديم، تا بتوانى قرض كنى و به فقرا بدهى، چرا نكردى؟ من به آن حضرت چه جوابى مى توانم بدهم؟ (سيماى فرزانگان، ص 357).] از اينها گذشته اگر تو يافتى كه با هر سختى و رنج و فشارى، سه راحتى مى باشد، [(فان مع العسر يسرا مع العسر يسرا) (انشراح، 5 و 6) در اين آيه دو راحتى مطرح است، چون تكرار نكره (يسرا) افاده ى تعدد مى كند و آن ديگرى هم در آيه اى ديگر آمده. (سيجعل الله بعد عسر يسرا) (طلاق، 7). پس با هر سختى سه راحتى است دو تا با خودش و همراهش و يكى هم بعدش از باب تقريب به ذهن و به توان نمونه مى توان گفت: يك كارگر با كارى كه انجام مى دهد و رنج و مشقتى كه تحمل مى كند، هم توانش را به جريان انداخته و استعدادش را از ركود مى رهاند و هم قوى تر و خبره تر مى شود و در آخر روز هم به مزدى مى رسد.] ديگر چه رنجى و چه فشارى؟ ما تا موقعى از پريدن مى ترسيم و يا پروازمان يك وجود نامحدود است كه نامحدودى را جزو امكانات ماست، ديگر چه باك. گفته شد به رسول صلى الله عليه و آله مى گويند: نه دستت را ببند و نه باز بگذار كه (فتقعد ملوما محسورا). جواب داد: اتفاقا اين آيه هم مؤيد است، چرا كه ملاك همين «ملوما محسورا» است. دوست ديگرمان گفت: آخر اين كارها مزاحم درس و بحث مى شود و اشتغال ذهنى مى آورد. گفت: بنا نيست كه ما تنها در محدوده ى درس و بحث رشد كنيم و در اصطلاح سر بزرگى بشويم. ما بايد مجموعه باشيم. بايد در تمامى ابعاد وجودمان به رشد و وسعت هايى برسيم. ما علاوه بر سر، از دل و دستى هم برخورداريم، مى توان آن را به كار گل گماشت كه بايد آنها را هم به كار كشيد. او بر همين اساس چه دل هايى را كه احيا نكرده و چه زندگى هايى را كه به نورها و وسعت ها و گشايش هايى نرسانده. جزاه الله خير جزا ءالعلماء العالمين و كثر الله امثاله.
اشتياق زهرا به شهادت
آن گاه كه رسول صلى الله عليه و آله در بستر بيمارى بود و بى تابى زهرا عليهاالسلام را مى ديد، به او مژده ى شهادت و وصال را داد و زهرا عليهاالسلام در دم خنديد. [«عن عايشة، قالت: لما مرض رسول الله صلى الله عليه و آله دعا ابنته فاطمة فسارها فبكت، ثم سارها فضحكت، فسألتها عن ذلك. فقالت: اما حيث بكيت اخبرنى انه ميت ثم اخبرنى انى اول اهل بيته لحوقا به فضحك». عايشه روايت كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در مرض فوت خود، فاطمه را طلبيد و به وى سخنانى سرى گفت: آن گاه فاطمه گريه كرد. بعد از آن سخنان پنهانى ديگرى گفت: سپس زهرا زلبخند زد. من اين حال را از او سؤال كردم. فرمود: در ابتدا كه گريستم به خاطر اين بود كه پدرم فرمود: اى فاطمه غم مخور، اولين كسى كه از اهل بيت به من ملحق شود تويى. اين حديث از احاديث متواترى است كه به اسناد متعدد و مختلف بيان شده و در حدود يكصد كتاب نقل شده كه ما تنها به بخشى از آنها اشاره مى كنيم. (مسند احمد، ج 6، ص 77، و 24 و 282 و...؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 194 و ج 7، ص 143 و ج 2 باب فضائل فاطمه عليهاالسلام، صحيح ترمذى، ج 5، ص 710؛ صحيح بخارى، ج 6، ص 12 و ج 4، ص 248 و ج 8، ص 78 و ج 5، ص 26؛ الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 247؛ كشف الغمة، ج 1، ص 453؛ كنزالعمال، ج 13، ص 677؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 561؛ الكشاف، ج 4، ص 649؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 10، ص 266؛ بحارالانوار، ج 22، ص 531 و ج 36 و ج 28، ص 10 و ج 51، ص 91 و ج 28، ص 52 و ج 37، ص 67 و ج 43، ص 51 و 182 و 43، و 25؛ فضائل الخمسة، ج 1، ص 173؛ اعلام النساء، ج 2، ص 120، كامل ابن اثير، ج 2، ص 219؛ و...)] اين آخرين لبخند او بود. آن كه با شنيدن مژده ى وصال و پيوستن به رسول صلى الله عليه و آله چهره اش به لبخند نشست، فقط زهرا عليهاالسلام بود. را ستى چه كسى است كه با شنيدن خبر درگذشت و شهادتش ذوق كند و هم چون غنچه بشكفد؟ به راستى اگر على عليه السلام نبود براى زهرا عليهاالسلام مانندى نبود، از آدم گرفته تا ديگران. [«عن ابى عبدالله عليه السلام قال: لولا ان الله تبارك و تعالى خلق اميرالمؤمنين 7 لفاطمة ما كان لها كفو على ظهر الارض من آدم و من دونه.» (كافى، ج 1، ص 461، بحارالانوار، ج 42، صص 92 و 97 و 107 و 141 و 147؛ كنوز الحقايق مناوى، ص 124؛ احقاق الحق، ج 10؛ ملحقات احقاق الحق، ج 24؛ و بسيارى منابع ديگر.] اگر على عليه السلام مى گويد: «والله لابن ابى طالب انس بالموت من الطفل بثدى امه» [نهج البلاغه، خطبه ى 5، به خدا سوگند من از كودك به سينه ى مادرش به مرگ مأنوس ترم.] زهرا عليهاالسلام هم مى گفت. «اللهم عجل وفاتى سريعا». [«يا رب انى قد سئمت الحياة و تبرمت بأهل الدنيا فالحقنى بأبى الهى عجل وفاتى سريعا»؛ پروردگارا از زندگى خسته و روى گردان شده ام و از شيفتگان به دنيا بلاها و مصيبت هاى ناگوار ديدم، خدايا مرا به پدرم متصل گردان و مرگ مرا زود برسان. (العوالم، ج 11، ص 487؛ احقاق الحق، ج 19، ص 160).] و اگر تو مى بينى آن كه بر مرگ زند خنده على اكبر اوست. و اگر مى بينى كه پيروانش عاشق مرگ و شهادتند، تا آنجا كه آن نوجوان بسيجى با فرياد«يا زهرا» خود را به زير تانك هاى دشمن بعثى مى اندازد، و آن گونه حماسه مى آفريند؛ همه و همه از زهرا عليهاالسلام آموختند. آنان كه در كربلا عيد خون گرفتند و بر سجاده ى سرخ خود عاشقانه نشستند و عنوان بهترين اصحاب [اشاره به خطبه ى حسين عليه السلام در غروب تاسوعا كه اهل بيت و اصحاب خود را بهترين اهل بيت و اصحاب مى خواند. «فانى لا اعلم اصحابا اولى و لا خير من اصحابى و لا اهل بيت ابر و لا اوصل من اهل بيتى فجزاكم الله عنى جميعا خيرا»؛ من اصحاب و يارانى بهتر بهتراز ياران خود نديده ام و اهل بيت و خاندانى باوفاتر و صديق تر از اهل بيت خود سراغ ندارم، خداوند به همه شما جزاى خير دهد. (طبرى، ج 7، ص 321، كامل ابن اثير، ج 3، ص 285؛ ارشاد مفيد، ص 231؛ الملهوف، ص 151).] را براي هميشه برخود خريدند، مقتدا و اسوه شان زهرا عليهاالسلام بود. همين است كه بارها گفته ام خط سرخ كربلا تداوم خانه سبزي فاطمه عليهاالسلام است.راستگويى زهرا
زندگى زهرا عليهاالسلام بهترين گواه بر صداقت و راستگويى اوست. دوست و دشمن بر اين معنى هم عقيده اند. «قالت عائشة: ما رأيت احدا كان اصدق لهجة منها الا ان يكون الذى ولدها»؛ [بحارالانوار، ج 43، ص 68؛ اعيان الشيعة، ج 2، ص 276.] عايشه مى گويد: هيچ كس را راستگوتر از زهرا نيافتم، مگر تنها پدرش را. و هنگامى كه واقعه اى بين عايشه و فاطمه عليهاالسلام پيش آمده بود خود عايشه مى گويد: «اى رسول خدا! از فاطمه بپرس كه او هرگز دروغ نمى گويد». [«و رويا انه كان بينهما شى ء فقالت عايشة: يا رسول الله سلها فانها لا تكذب» (بحارالانوار، ج 43، ص 84).] از همين روست كه نامش را صديقه ناميدند. يعنى بسيار راستگو و كسى كه هرگز دروغ نگفته است. البته صديق معناى وسيع تر از اين دارد و به كسى كه نيت و قول و عملش با هم تطابق دارند گفته مى شود و به راستى كه زهرا عليهاالسلام همين گونه بود و كامل ترين مصداق آن. رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام مى گويد: اى على به تو سه چيز داده شده كه به هيچ كسحتى به من هم داده نشده. پدر زنى هم چون من و همسرى صديقه و فرزندانى هم چون حسن و حسين، ولى با اين همه، شما از من هستيد و من از شما. [«و عن رسول الله صلى الله عليه و آله انه قال لعلى عليه السلام: اوتيت ثلاثا لم يؤتهن احد و لا انا. اوتيت صهرا مثلى و لم اوت انا مثلى، و اوتيت زوجة صديقة مثل ابنتى و لم اوت مثلها زوجة، و اوتيت الحسن والحسين من صلبك و لم اوت من صلبى مثلهما، ولكنكم منى و انا منكم.» (الرياض النضرة، ج 2، ص 202 به نقل از الغدير، ج 2، ص 305).] امام صادق عليه السلام نيز هر گاه از فاطمه عليهاالسلام ياد مى كرد با عنوان صديقة الكبرى ياد مى كرد [«... و هى (فاطمة) الصديقة الكبرى و على معرفتها دارت القرون الاولى» (بحارالانوار، ج 43، ص 105).] و مى گفت: صديقه را جز صديق غسل نمى دهد [«عن مفضل بن عمر، قال قلت لابى عبدالله عليه السلام من غسل فاطمة؟ قال: ذاك اميرالمؤمنين... فقال لا تضيقن فانها صديقة لم يكن يغسلها الا صديق اما علمت ان مريم لم يغسلها الا عيسى» (وسائل الشيعة، ج 2، ص 714، بحارالانوار، ج 43، ص 206)؛ مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام سؤال كرد. فاطمه را چه كسى غسل داد؟ فرمود: اميرالمؤمنين، گويا اين مطلب بر من سنگين آمد... فرمود: بر تو سنگين نيايد، زيرا جده ام زهرا صديقه بود و صديقه را جز صديق غسل نمى دهد، آيا نمى دانى كه مريم را كسى جز عيسى غسل نداد.] و امام موسى بن جعفر عليه السلام هم با عنوان صديقه ى شهيده از فاطمه عليهاالسلام ياد مى كرد. [«عن على بن جعفر عن اخيه عن ابى الحسن عليه السلام قال: ان فاطمة عليهاالسلام صديقة الشهيدة» الكافى، ج 1، ص 458).] رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز با عنوان صادقه و صدوقه از دختر خود نام مى برد. [«عن النبى صلى الله عليه و آله فى حديث طويل: يا على انى قد اوصيت فاطمة ابنتى باشياء و امرتها ان تلقيها اليك، فانفذها فهى الصادقة الصدوقة، ثم ضمها اليه و قبل رأسها و قال: فداك ابوك يا فاطمة». (بحارالانوار، ج 22، ص 491).] خدا نيز آنجا كه فاطمه عليهاالسلام براى لباس عيد به حسنين عليهماالسلام وعده اى مى دهد و ان شاءالله مى گويد تا آنها را آرام كند، به وعده ى او عمل مى كند و براى حسنين عليهماالسلام لباسى از بهشت مى فرستد تا فاطمه هميشه صديقه باشد. [«ان الحسن والحسين كان عليهما ثياب خلق. و قد قرب العيد فقال لامهما فاطمة عليهاالسلام ان بنى فلان خطيت لهما الثياب الفاخرة افلا تخيطن لنا ثيابا للعيد يا اماه؟ فقالت: «يخاط لكما ان شاءالله» فلما ان جاء العيد جاء جبرئيل بقميصين من حلل الجنةالى رسول الله صلى الله عليه و آله فقال له رسول الله صلى الله عليه و آله ما هذا يا اخى جبرئيل؛ فاخبره بقول الحسن والحسين لفاطمة و بقول فاطمة «يخاط لكما ان شاءالله» ثم قال جبرئيل: قال الله تعالى لما سمع قولها: لا نستحسن ان نكذب فاطمة بقولها. «يخاط لكماان شاءالله». (بحارالانوار، ج 43، ص 75).] به راستى با اين همه جلالت و عظمت چرا در جريان فدك، عمر و ابوبكر، سخنان او را نپذيرفتند و وقاحت را به آنجا رساندند كه حتى شهود او را- كه على عليه السلام و حسنين عليه السلام و ام ايمن بودند- تكذيب كردند؟ ام ايمنى كه رسول صلى الله عليه و آله او را مژده بهشت مى داد و حسنينى كه دو سرور جوانان بهشتند و على عليه السلام كه به گفته ى رسول او با حق است و حق با او است و خدا او را نفس رسول صلى الله عليه و آله مى خواند.