اقدامات كودتاگران - چشمه در بستر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چشمه در بستر - نسخه متنی

مسعود پورسیدآقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اقدامات كودتاگران

هر باند كودتاگرى با دو گروه درگير است: «توده» و «مخالفان سرشناس». اين باند براى درگيرى با آنان، احتياج به يك حامى مسلح و پشتوانه ى نظامى دارد. پس مى شود سه عنصر:

1. قدرت نظامى

2. توده مردم

3. مخالفان سرشناس.

قدرت نظامى

پشتوانه و حامى مسلح باند كودتا، قبيله ى وحشى و بدوى «بنى اسلم» است. كه به اقرار خود عمر در پيروزى كودتاگران نقش به سزايى داشت.

طبرى نقل مى كند كه قبيله ى «اسلم» پس از ورود به مدينه چنان در كوچه ها تجمع كردند كه كوچه ها جاى گنجايش آنان را نداشت. و عمر مى گفت: همين كه قبيله ى اسلم را ديدم به پيروزى يقين پيدا كردم. [تا ريخ طبرى، ج 2، ص 459؛ نهايه الارب، ج 4، ص 35 (ان اسلم اقبلت بجماعتها حتى تضايق بهم السكك فبايعوا ابابكر فكان عمر ما هو الا ان رايت اسلم فايقنت بالنصر).]

ابن اثير در كامل مى نويسد: «قبيله ى بنى اسلم آمدند و بيعت كردند. پس ابوبكر
قوى شد و آن گاه مردم با ابوبكر بيعت كردند. [كامل، ج 2، ص 331 (و جائب اسلم فبايعت فقوى ابوبكر بهم و بايع الناس بعد).]

گوياتر از اين دو، بيان شيخ مفيد در كتاب (جمل) است. او از قول ابومخنف نقل مى كند كه. گروهى از اعراب باديه بودند كه براى تهيه ى آذوقه و خواربار به مدينه داخل شدند، اما مردم مدينه به علت فوت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آنان اعتنايى نكردند. آنان نيز با خليفه جديد بيعت كردند و امر او گردن نهادند. آن گاه عمر آنان را طلبيد و به ايشان گفت: در ازاى بيعت با خليفه ى رسول خدا آن چه نياز داريد از خواربار و آذوقه- بى هيچ عوضى- برگيريد و به سوى مردم درآييد و آنان را گرد آريد و وادار به بيعت كنيد و هر كه امتناع كرد، بر سر و پيشانى اش بكوبيد! راوى مى گويد. به خدا قسم ديدم كه آن قبيله ى بدوى در دم، كمربندها را محكم كردند و دستارها بر گردن حمايل نموده و با چوب دستى به مردم حمله كردند و با آن محكم به مردم مى زدند و آنان را به زور وادار به بيعت مى كردند. [جمل، شيخ مفيد، ص 119 (و روى ابومخنف لوط بن يحيى الازدى عن محمد بن سائب الكلبى و ابى صالح، و رواه ايضا عن رجاله عن زائدة بن قدامة قال: كان جماعة من الاعراب قد دخلوا المدينة ليمتادوا منها، فشغل الناس عنهم به موت رسول الله صلى الله عليه و آله فشهدوا البيعة و حضروا الامر، فانفذ اليهم عمر و استدعاهم و قال لهم: خذوا بالحظ و المعونه على بيعة خليفة رسول الله صلى الله عليه و آله و اخرجو الى الناس و احشروا هم ليبايعوا، فمن امتنع فاضربوا رأسه و جبينه! قال: فوالله لقد رأيت الاعراب قد تحزموا و اتشحوا بالازر الصنعانيه و اخذوا بايديهم الخشب و خرجوا حتى خبطوا الناس خبطا، و جاؤوا بهم مكرهين البيعة).

ابن ابى الحديد نيز در ج 1، ص 219 نيز قسمتى از همين نقل را دارد: (. . . و هم محتجزون بالازر الصنعانية لا يمرون باحد الاخبطوه، و قدموه فمدوا يده فمسحوها على يد ابى بكر يبايعه، شاء ذلك او ابى). همچنين مسعودى در اثبات الوصية، ص 116 مى گويد: (و بايع عمر بن الخطاب ابابكر و صفق على يديه، ثم بايعه فومه ممن المدينه ذلك الوقت من الاعراب و المؤلفة قلوبهم، و تابعهم على ذلك غيرهم).]

از اين رو بعدها براى جبران اولين اقدام بزرگ كوشيدند اينان را از ننگ اعرابى بودن (جاهليت و بدويت) استثنا كنند؛ عايشه به پاس خدماتى كه به پدرش
كردند، از قول پيامبر در فضيلت آنها روايتى ساخت كه آثار كذب بر خواننده ى آگاه پوشيده نيست. [ر. ك: الطبقات، ج 8، ص 294، در شرح حال «ام سنبلة اسلمية».]

با توجه به آنچه درباره ى بنى اسلم نقل شد، و اين كه آنان در همان بحبوحه ى فوت رسول به مدينه مى آيند دور از ذهن نخواهد بود اگر بگويم ابوبكر از قبل با آنان تماس گرفته و با هم قرارها را گذاشته اند به ويژه اگر بپذيريم كه در هنگام فوت پيامبر، ابوبكر در خارج از مدينه به سر مى برده است.

توده مردم

باند كودتا در برابر توده ى مردم اين اقدامات را انجام دادند.

1. ايجاد رعب و وحشت با استقرار قبيله مسلح و وحشى بنى اسلم در كوچه پس كوچه هاى مدينه و ترور يا ضرب و شتم برخى از سران و مخالفان. به همين سبب بود كه خانه ى زهرا عليهاالسلام را به آتش كشيدند، سر «مالك بن نويره» را از تن جدا كردند و «فجائه» را در مدينه، زنده زنده در آتش سوزاندند.

2. ايجاد تزلزل با پخش شايعات و احاديث جعلى و بى اساس؛ مانند آنچه ابوبكر مى گفت، «ما از پيامبر شنيديم كه فرمود: خلافت و نبوت براى ما اهل بيت جمع نمى شود».

على عليه السلام در مقابل پرسيد، «آيا كسى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله در آنجا با تو بود كه شهادت بدهد؟» عمر برخاست و با اشاره به ابوبكر گفت: «خليفه ى رسول خدا راست مى گويد، من اين كلام را همان گونه كه ابوبكر گفت، از پيامبر شنيدم».

بعد از عمر، «ابوعبيده»، «سالم»- مولى ابى حذيفه- و «معاذ بن جبل» گفتند، ما
نيز همين كلام را از پيامبر شنيديم. [كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 589؛ بحارالانوار، ج 28، ص 474؛ الاحتجاج، ج 1، ص 214.]

3. قرار دادن مردم در برابر اهل بيت، با جعل حديث، «انا معاشر الانبياء لا نورث درهما و لا دينارا»، كه تنها عمر و عايشه شهادت دادند و گفتند: ما از پيامبر شنيديم كه اين گونه مى فرمود. درباره ى همين شهادت دروغ بود كه زهرا عليهاالسلام فرمود: «هذا اول شهادة زور شهدا بها فى الاسلام». اين نخستين شهادت باطل در اسلام است كه آن دو نفر شهادت دادند». [كشف الغمه، ج 1، ص 471.]

ابوبكر بر پايه ى همين حديث جعلى، فدك را از دست زهرا عليهاالسلام درآورد و به مردم مى گفت، «فدك از اموال عمومى است، چرا بايد در دست فاطمه باشد؟» و براى تحريك بيشتر مردم در جواب حضرت زهرا عليهاالسلام مى گفت: ما درآمد فدك را صرف سپاه اسلام براى جهاد با دشمنان مى نماييم «يقاتل بها المسلمون و يجاهدون الكفار». [پاسخ ابوبكر در برابر خطبه ى غراى زهرا عليهاالسلام در مسجد مدينه. تمامى اين خطبه به همراه اسناد آن در بخش خطبه هاى زهرا عليهاالسلام خواهد آمد.]

مى بينى كه چگونه هم قدرت اقتصادى را از اهل بيت مى گيرند و مردم را در برابر آنها قرار مى دهند!.

4. خريدن مردم به وسيله ى پول، تا آن جا كه حتى بين مردم پول تقسيم مى كرد. ابن ابى الحديد نقل مى كند وقتى ابوبكر بر سر كار آمد پولى در ميان مهاجر و انصار تقسيم گرديد و در اين ميان قدرى را براى زنى از انصار بردند، وقتى كه زن پرسيد اين پول براى چيست؟ گفتند، پولى است كه ابوبكر داده و سهمى نيز به تو رسيده است. زن گفت، آيا مى خواهيد در امر دين به من رشوه دهيد. به خدا
سوگند! هرگز چيزى از آن را نخواهم پذيرفت. [شرح ابن ابى الحديد، ج 2، ص 53، كنزالعمال، ج 5، ص 606؛ منتخب الكنز (در حاشيه ى مسند احمد) ج 2، ص 168، انساب الاشراف، ج 1، ص 580؛ بحارالانوار، ج 28، ص 326؛ الصواعق المحرقة، ص 7؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 13، ص 86.]

5. در لباس دلسوزى درآمدن و براى مردم دايه هاى مهربان تر از مادر شدن. وقتى به ابوبكر اعتراض مى شد كه با وجود على عليه السلام چرا خلافت را عهده دار شدى؟ مى گفت، «از فتنه ترسيدم» [(و خشيت الفتنة) شرح ابن ابى الحديد، ج 2، ص 169 و ج 6، ص 47؛ تاريخ الخميس؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 582؛ مروج الذهب، ج 2، ص 307، جمع الجوامع سيوطى، ج 1، ص 1042 (مسند ابوبكر).] و ديگران نيز فرياد مى زدند اگر با ابوبكر بيعت نشود، فتنه ها ايجاد مى گردد.

مخالفان

مخالفت ها گاهى از جانب افراد به صورت فردى و گاهى از جانب قبايل به صورت دسته جمعى صورت مى گرفت و در رابطه با هر يك از اينها از جانب باند كودتا اقدامات متعدد و مزورانه اى صورت گرفت.

تطميع

1. تطميع: آن هم با وعده ى قدرت و شركت در حكومت و يا با پول و درهم و دينار.

عده اى را با وعده ى قدرت و حكومت به طمع انداختند و خريدند، و مانند «عثمان». در راستاى همين سياست به نزد «عباس»، عموى على عليه السلام رفتند و به او پيشنهاد شركت در خلافت را دادند، اما او دست رد به سينه ايشان زد. [كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 574؛ بحارالانوار، ج 28، ص 284؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 2، ص 44 (ابن ابى الحديد تصريح مى كند كه علت اين كار آرام كردن مخالفانى بود كه محورشان على عليه السلام بوده است).]

عده اى ديگر را نيز با درهم و دينار و بخشش مال و منال، رام ساختند هم چون «ابوسفيان»، «طلحه»، «اسيد بن حضير» و...

به ابوسفيان كه مأمور جمع آورى زكات هاى شهر بزرگ طائف بود، تمامى آنچه را جمع كرده بود به عنوان حق السكوت بخشيدند [بحارالانوار، ج 28، ص 327 (به نقل از سقيفه ى جوهرى)، شرح ابن ابى الحديد، ج 2، ص 44، عقد الفريد، ج 2، ص 249.] و بعدها هم- پس از فتح شام- حكومت آنجا را به فرزندان وى واگذار كردند.

تهديد

2. تهديد: عده اى را با تهديد به قتل و ضرب و شتم از صحنه خارج كردند و در برابر برخى ديگر، پا را از تهديد فراتر گذاشته، به ضرب و شتم شان پرداختند. شمشير «زبير» را شكسته و بر سينه اش نشستند، [امالى مفيد، صص 49 و 50، شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 48.] «ابوذر» و «سلمان» و «مقداد» را آن گونه زدند كه سلمان مى گويد، گردنم هم چون غده اى ورم كرد و بالا آمد [كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 593.] و اگر على عليه السلام به فريادش نرسيده بود، او را كشته بود.

«بريده ى اسلمى» را به دستور عمر با ضرب و جرح از مسجد بيرون كردند، به سبب اين كه در مسجد به ابوبكر مى گفت، اين حديثى كه تو از پيامبر نقل مى كنى كه نبوت و خلافت در يك نسل جمع نشود، دروغ است و شما همان دو نفرى هستيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به شما فرمود: خدمت على برويد و به ولايت او بر مؤمنان تسليم شويد و شما هم گفتيد: آيا دستور خدا و رسول است؟ و آن حضرت هم فرمود. آرى. بريده ى اسلمى مى گفت: شما دروغ گوييد و به خدا قسم در شهرى كه تو امير آن باشى سكونت نمى كنم. پس آن گاه به دستور عمر او را كتك زدند و بيرونش
انداختند. [كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 593. بحارالانوار، ج 28، ص 300.]

«مالك بن نويره» را كه به ابوبكر اعتراض مى كرد كه: از منبر رسول خدا پايين بيا؛ زيرا آنجا جايگاه على عليه السلام است؛ زدند و از مسجد بيرون انداختند [بحارالانوار، ج 30، ص 488.] و همين جسارت سبب شد كه ابوبكر، «خالد بن وليد» را براى كشتن او مأمور كند. [بحارالانوار، ج 3، ص 488.]

«مقداد» را آن چنان زدند كه اگر على عليه السلام به فريادش نرسيده بود و او را از زير مشت و لگدهاى آنان نجات نمى داد، جان باخته بود. [بيت الاحزان، ص 123.]

«حباب بن منذر» آن بزرگ صحابى و مجاهد بدرى را با آن همه سابقه درخشان به جرم اين كه در سقيفه در برابر ابوبكر شمشير كشيده بود و خلافت او را قبول نكرده بود، در همان سقيفه لگدكوبش كردند و دهانش را پر از خاك نمودند. [الغدير، ج 7، صص 77 و 76، شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 40، قاموس الرجال، ج 3، ص 67، انساب الاشراف، ج 1، ص 582.]

ام ايمن (پرستار پيامبر صلى الله عليه و آله) را كه به آنان اعتراض مى كرد، به دستور عمر از مسجد بيرون انداختند. ام ايمن مى گفت. اى ابوبكر! چه زود حسد و نفاق خود را ظاهر كردى! [كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 593.]

حصر

3. حصر: عمر پس از كودتاى سقيفه، خروج صحابه را از مدينه ممنوع كرد، به بهانه ى اين كه مى ترسم اصحاب رسول در ميان مردم پراكنده شود و باعث گمراهى مردم شوند. [شرح ابن ابى الحديد، ج 20، ص 20؛ تاريخ بغداد، ج 7، ص 453؛ اضواء على السنة المحمدية، ص 29؛ حياة الصحابه، ج 3، صص 273 و 272؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 149؛ تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 7؛ الموضوعات، ج 1، ص 94.]

تزوير و دروغ

4. تزوير و دروغ: اين سياست بر كسانى كارگر افتاد كه در عين تقوا، احاديث دروغ و تبليغات مسموم باند كودتا، بالاخره آنان را نيز به شك و شبهه مى انداخت. گرچه بعضى از آنان به زودى به اشتباه خود پى برده و برگشتند، اما شد نوشداروى پس از مرگ سهراب. [كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 731؛ بحارالانوار، ج 28، صص 127، 239 و 259 و ج 37، ص 331؛ رجال كشى، ص 11.]

ترور و كشتار

5. ترور و كشتار: اين خطرناك ترين اقدام باند نفاق بود. به عنوان آخرين حربه، آنانى را كه قابل تطميع و خريدارى نبودند يا تهديدهاشان كارگر نمى افتاد، ناجوانمردانه ترور مى كردند يا به جرم ارتداد، به كشتار دسته جمعى آنان مى پرداختند. آنان با اين اقدام علاوه بر اين كه مخالفان را از سر راه برمى داشتند، در دل توده نيز رعب و وحشت ايجاد مى كردند.

سعد بن عبادة، بزرگ قبيله خزرج بود و نه تنها با ابوبكر بيعت نكرد كه عمر را هم تهديد كرد. او را شبانه در تاريكى با تيرى كشتند و آن گاه اعلان كردند كه جن ها او را كشتند! و از زبان آنها شعر هم برايش سرودند! [انساب الاشراف، ج 1، ص 583. مى گويند ابوحنيفه از مؤمن طاق پرسيد: اگر خلافت حق على عليه السلام بود، چرا با آن كه قوى و شجاع بود آن را مطالبه نكرد؟ وى در جواب گفت. «خاف ان يقتله الجن؛ مى ترسيد، جن او را هم بكشد!» شرح ابن ابى الحديد، ج 17، ص 223.] (اين است كه به قتيل الجن، معروف شد!) در حالى كه همگان از قبل شنيده بودند كه عمر در سقيفه فرياد زده بود. «سعد را بكشيد، خدا او را بكشد». [شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 174؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 582، قاموس الرجال، ج 4، ص 328؛ الطبقات، ج 3، ص 613؛ بحارالانوار، ج 28، ص 366.]

سعد اگر چه از على عليه السلام طرفدارى نكرد، [اگر چه مرحوم ممقانى در رجال خود سعى دارد او را طرفدار على عليه السلام نشان دهد؛ الغدير، ج 7، ص 158.] اما با ابوبكر هم بيعت نكرد و همين باعث شد كه او را تبعيد كرده [(و قد لعن ابوبكر و عمر، سعد بن عبادة و هو حى و برئا منه، و اخرجاه من المدينة الى الشام). شرح ابن ابى الحديد، ج 20، ص 17؛ فخر رازى در كتاب نهاية العقول مى گويد كه سعد به خاطر ترس از عمر از مدينه مهاجرت كرد. با اين حال باز هم او را كشتند. ر. ك: اثبات الهداة، ج 2، ص 387؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 589.] و آن گاه ترور كنند [انساب الاشراف، ج 1، ص 589.]، ولى فرزندش «قيس» از ياران مخلص على عليه السلام و تربيت شده ى او بود هم چون «محمد» فرزند ابوبكر (يخرج الحى من الميت).

على عليه السلام را نيز دو بار تصميم به ترورش گرفتند؛ يكى در هنگام بيعت كه على عليه السلام چندين بار تكرار كرد: اگر بيعت نكنم چه مى كنيد؟ و هر سه بار با قاطعيت گفتند: تو را مى كشيم. اين در حالى بود كه عمر و خالد و قنفذ، شمشيرها را برهنه كرده و منتظر اشاره اى بودند. [كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 587؛ بحارالانوار، ج 28، ص 229.] و ديگرى، بعدها وقتى كه به اين نتيجه رسيدند كه شخصيت و نفوذ على عليه السلام مانع از اقدامات آنان است از اين رو به خالد مأموريت دادند هنگام سلام آخر نماز ابوبكر، امام را ترور كند. اما ابوبكر در نماز دچار ترديد شد كه شايد خالد نتواند مأموريت را به درستى انجام دهد و علاوه بر رسوايى، مردم عليه آنان تحريك شوند، اين بود كه قبل از سلام نماز گفت: اى خالد! آن چه به تو فرمان داده ام ، اجرا نكن.

على عليه السلام پس از نماز، خالد را در دستان و بازوهاى پر قدرت خود آن چنان فشرد، كه از درد فرياد مى كشيد و با خواهش و وساطت مردم و عموى بزرگوارش او را رها كرد. [(يا خالد لا تفعل ما امرتك به- ثلاثا-) الاحتجاج، طبرسى، ج 1، ص 234؛ الايضاح، ص 155؛ عللل الشرايع، ج 1، ص 182؛ رجال كشى، ج 2 ص 695 (شرح حال سفيان الثورى)؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 17، ص 22 (اشاره به آن دارد)؛ المسترشد، ص 451؛ اثبات الوصية، ص 118؛ بحارالانوار، ج 29، صص 126 و 133 و...]

به هر حال بايد على عليه السلام را از سر راه كنار زد و او را كشت. و تنها زهرا عليهاالسلام مى توانست او را حفظ كند و كرد. همين است كه زهرا عليهاالسلام «فديه» على عليه السلام است. زهرا عليهاالسلام رفت تا على عليه السلام بماند.

اين را هم اضافه كنم كه اگر على عليه السلام بعدها و پس از شهادت زهرا عليهاالسلام توانست از سياست ترور جان سالم به در برد و به دست جن ها كشته نشود!! به علت سياست تقيه ى شديدى بود كه بر اساس وصيت رسول صلى الله عليه و آله، [«ان وجدت عليهم اعوانا فجاهدهم و نابذهم، و ان لم تجد اعوانا فبايعم و احقن دمك». بحارالانوار، ج 28، ص 274؛ الاحتجاج، ج 1، ص 215.] در مقابل خلفا در پيش گرفته بود تا آنجا كه در راستاى همان سياست، وانمود به گوشه گيرى و اعراض از خلافت مى كرد و به عبادت و خواندن قرآن روى آورد، به آباد كردن زمين و كاشتن نخل پرداخت. حتى بر فرزندانش نام خلفا را نهاد و در برابر اجبار آنان، دخترش را به عقد آنان درآورد. [الكافى، ج 5، ص 346 و ج 6، ص 115. در مورد حقيقت و چگونگى اين مسئله و ديگر منابع آن نيز مراجعه شود به: (فاطمه الزهراء بهجة قلب المصطفى»، رحمانى همدانى، صص 650- 656؛ «زندگانى حضرت زهرا و زينب كبرى»، رسولى محلاتى، صص 369- 372؛ مجله ى تراثنا، شماره ى (30- 31)، ص 378 با تحقيق: سيد على حسينى جلالى.] و نيز به مصاحبت و نصيحت [«فصحبته مناصحا» با او مصاحبت مى كردم در حالى كه خيرخواه بودم. (الغارات، ج 1، ص 307).] و يارى آنان در مشكلات و

/ 61