لغات
اصفياء: جمع صفى: برگزيدگان، خالصان و نابان. حسكه: كينه و دشمنى. سمل: پوسيد، كهنه شد. جلباب: روپوش. كاظم: ساكت، خاموش، مردى كه خشم خود را فروبرد و از روى خشم كار نكند، حبس كننده و بازدارنده ى چيزى. غاوين: گمراهان، كاظم الغاوين: خاموش گمراهان، خشم فروبرنده ى گمراهان. نبغ: ظاهر شد، پيدا و آشكار شد، جوشيد، سر برآورد. خامل: ساقء زبون، گمنام، بى شخصيت. هدر: آواز خواندن و صدا را در سينه و گلو چرخاندن. هدر فنيق الباطل: به خروش آمد شتر نر باطل. فنيق: حيوان نر گرانبها و نازپرورده كه اذيتش نمى كنند و سوارش نمى شوند و فقط براى جفت گيرى از آن استفاده مى كنند، شتر فحل. فنق: فراخى در زندگى، نازپرورده. المبطلين: بيهوده گرايان. خطر: دم جنبانيدن حيوان و به راست و چپ زدن آن، خطر فى مشيته: هنگام راه رفتن دست ها را بالا و پايين آورد. الخطر: مردى كه با ناز و غرور و تبختر مى خرامد و راه مى رود. فخطر فى عرصاتكم مى تواند كنايه از استقلال در تصرف باشد. عرصات: جمع عرصه: حياط خانه، عرصه ى خانه، ساحت ها. اطلع: سر زدن، طلوع كردن، بيرون آمدن. مغرزه: جاى خزيدن، مخفيگاه، محل و جايگاه فرورفتن چيزى. كنايه از شخص حريصى كه به كارى گردن مى كشد. يا خارپشتى كه در هنگام برطرف شدن ترس سرش را آشكار مى كند (بحارالانوار، ج 29، ص 273). الفى: يافت. الفاكم: وجدكم. الفاه: به او انس گرفت و او را دوست داشت. هاتف: صدا زنده ى كسى، كسى كه صدايش شنيده مى شود و خودش ديده نمى شود. الغرة: فريب خوردن نيرنگ. ملاحظين: ملاحظة الشى: آن را زير نظر گرفتن از او مراقبت به عمل آورد، از گوشه چشم به او گريست، او را كاملا پاييد. الملاحظة: زير نظر گرفتن (و اين در هنگام تعلق قلبى به يك چيز است. بحارالانوار، ج 29 ص 273). فيومى مى گويد: اين تعبير نسبت به «نظرات اليه شرزا» توجه بيشتر را مى رساند؛ ر. ك: مصباح المنير، ماده ى لحظ. خفافا: فرز و سبك و چابك در كار و راه رفتن، با سرعت به سوى كارى رفتن. احمش: به خشم آورد. احمش النار. آتش را شعله ور كرد. و سم: داغ كرد، علامت زد. و رد: وارد شد، داخل شد. ورد الماء: به آبشخور رفت، به سوى آب رفت. العهد: پيمان، قرارداد، كان ذلك فى (او على) عهد فلان: آن در زمان فلانى بود، ديدار كردن، ملاقات كردن. الكلم: جراحت و زخم. رحيت: وسيع، گشاد. الجرح: زخم. اندمل: رو به بهبودى گذاشتن. لما يندمل: هنوز جراحت بهبودى نيافته. لما يقبر: هنوز دفن نشده است. هيهات: دور است (اسم فعل) شيخ رضى مى گويد: به معناى تعجب نيز هست. (شرح الكافيه، ج 2، ص 64) كيف: از اسماى استفهام به معناى چگونه است و در معناى تعجب نيز به كار مى رود. انى: ظرف مكان به معناى كجا، براى استفهام يا تعجب و يا هر دو نيز به كار مى رود. توفكون. فعل مجهول، از افك: از حق منحرف مى شويد، به بيراهه مى رويد، افكه يا افكه عن الشى: او را از چيزى كه داشت منصرف كرد و تغيير داد، هر كارى كه از راه صحيح خود منحرف شود. اظهر: ميان، وسط. زاهرة: از زهر، به معناى درخشيدن، درخشان اعلام: نشانه ها. باهرة: نور چيره و غالب، نوافشانى كننده، تابان. زواجر: جمع زاجر، به معناى منع و قدغن كردن. يبتغ: طلب كند، بجويد. لم تلبثوا: درنگ نكرديد، از لبث، به معناى درنگ نمودن. ريث: به اندازه ى چيزى، حد و اندازه، مقدارى از زمان. نفر: نفرت الدابة: حيوان رم كرد، گريخت: النفرة: يك بار رميدن چارپا، يك بار گريختن. يسلس: نرم و آرام شود، فرمانبردار و منقاد شود. السلس: سهل، آسان، نرم، مطيع و منقاد. قياد: ريسمانى كه با آن حيوان را مى كشند، افسار چارپا. فلان سلس القياد: فلانى مطيع و فرمانبردار است مطابق ميل انسان عمل مى كند. تورون: آتش جنگ را روشن كرديد، مى افروزيد. و قدة: شعله، آتش مايه، چيزهايى كه از آن شعله پديد مى آيد. تهيجون: به هيجان درآوريد. جمرة: قطعه ى شعله ور شده از آتش، اخگر. هتاف: بانگ، ندا دادن، فراخواندن. غوى: گمراه. اطفاء: خاموش كردن. اهمال: مهمل گذاشتن، رها كردن، بدون استفاده گذاشتن. ارتغاء: نوشيدن روى شير. تسرون: پنهانى مى سازيد. حسو: جرعه جرعه نوشيدن. ارتعاء: نوشيدن كره، سرشير. تشربون (تسرون) حسوا فى ارتغاء: مثلى است در عرب. ظرف شيرى را كه بالاى آن سرشير است، در ظاهر نشان بدهد كه سرشير آن را مى خورد، ولى در واقع خود شير را بخورد. كنايه از كسى كه عملى را انجام مى دهد كه در ظاهر به سود ديگرى است، اما در واقع به مصلحت خويش است. (يضرب لمن يظهر امرا و يريد غيره). الخمر: نهانگاه، هر چيزى كه انسان و غيره را بپوشاند و استتار كند مثل درخت و غيره. «توارى الصيد عنى فى خمر الوادى» يعنى شكار در لابه لاى درختان دره از ديد من پنهان شد. الضراء: درختان زياد و درهم پيچيده و درهم رفته، پنهان شدن، استتار كردن، «هو يمشى الضراء» يعنى او در لابه لاى درختان راه مى رود و استتار مى كند تا ديده نشود. عرب به كسى كه دوست و همراه خود را فريب بدهد مى گويد: يدب له الضراء و يمشى له الخمر. حز: بريدن، قطع كردن، بدون جدا كردن. المدى: جمع مدية: كارد تيز، كارد پهن و بزرگ، كارد سلاخى. و خز: با تير يا نيزه زدن، اما نه به قدرى كه بشكافد، فروبردن. سنان: پيكان نيزه. الحشا: دل و روده، شكم، قسمتى از شكم كه دنده ها بر روى آن قرار دارد. 10. رحلت رسول صلى الله عليه و آله و آشكار شد كينه ى انفاق هنگامى كه خداوند بر پيامبرش منزلگاه پيام آورانش و جايگاه برگزيدگانش را برگزيده و وعده اش را بر وى به پايان رسانيد، كينه هاى نفاق آشكار و رداى دين فرسوده گرديد، [اين نكته كه با رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و روى كار آمدن يك باند قوى و منافق، و كنار زدن اميرالمؤمنين از خلافت، ردا و پوشش دين كهنه و فرسوده مى شود، بسيار در خور تامل است. به راستى چگونه است كه عليرغم فتوحات و كشورگشايى ها در دوران خلفا و بنى اميه و بنى عباس در دوره هاى بعد و باز هم زهرا چنين دينى را پوسيده مى داند؟ او مى دانست كه كنار زدن على عليه السلام و تصدى نااهلان و نادانان، در حقيقت آغاز غروب و فرسودگى دين است؛ خشت اول گر نهد معمار كج... در نگاه حضرت زهرا عليهاالسلام كه بحق هم هست، طراوت و شادابى و زنده بودن دين در گرو ولايت و امامت است.] ساكت گمراهان گويا شد، و گمنام ذليلان سر برآورد، و شتر باطل پيشگان به خروش آمد و در ساحتتان دم برافراشت (و بدين گونه زمينه براى شيطان فراهم شد) و شيطان سر از كمينگاه خود برآورد و شما را فراخواند، ديد كه دعوتش را خوب پذيرا، و فريبش را نيك خريداريد. سپس به قيامتان واداشت و ديد در اطاعتش چالاكيد، و شما را برافروخت و ديد چه آتشين مزاجيد! و سبب شد كه بر غير شتر خود داغ نهيد، و در غير آبشخور خود وارد شويد [كنايه از غصب خلافتى است كه در آن حقى نداشتند.] چنين كرديد با آن كه هنوز از عهد [يا از عهد پيامبر با شما در بيعت با اميرالمؤمنين عليه السلام در غدير چيزى نگذشته بود، اين احتمال با سياق هماهنگ نيست، گرچه بعيد هم نيست.] و زمان رحلت پيامبر ديرىنگذشته، و چاك زخم (دل ما در فراق پيامبر صلى الله عليه و آله) درمان نگشته، و جراحت (قلب ما) التيام نيافته، و رسول به خاك نرفته بود. (براى اين كار خود) [يعنى غصب ولايت.] به دروغ بهانه آورديد كه از فتنه مى هراسيديم، در حالى كه به گفته ى قرآن. «به آتش فتنه درافتادند و دروغ بر كافران احاطه دارد». چنين كارها از شما دور بود! چگونه از شما رخ نمود؟ چرا راهى جز راه حق مى رويد! با آنكه كتاب خدا در ميان شماست، مطالب (موضوعاتش نمايان، و احكامش درخشان، و نشانه هايش تابان، و نهى هايش فروزان، و فرمان هايش هويداست، اما شما آن را پشت سر افكنديد، [قرآن مجيد مى فرمايد: (اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم) (نساء، 59)؛ (اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى و...) (مائده، 3)؛ (كونوا مع الصادقين) (توبه، 19)؛ و...،] آيا از آن گريزانيد يا به غير آن حكم مى رانيد؟ «چه جايگزين بدى است براى ستمكاران» كه برگيرند حكمى مخالف قرآن، «و هر كس به جز اسلام دينى پذيرد، از او هرگز نپذيرند، و در آخرت در زمره ى رياكاران نشينيد». سپس درنگ نكرديد مگر به مقدارى كه مركب خلافت آرام يافته، مهارش سهل گشت. «هنگامى كه بر آن مسلط شديد) شروع كرديد به افروختن شعله هاى فتنه و برانگيختن شراره هاى هيمه، و براى اجابت نداى شيطان گمراه، و خاموش كردن انوار دين تابناك، و از ميان بردن سنت هاى پيامبر پاك آماده بوديد، زدودن كف از روى شير را بهانه كرده، آن را پنهانى جرعه جرعه سركشيديد (به ظاهر طرفدارى از دين مى كنيد، در حالى كه در باطن به نفع خود عمل مى كنيد)، و براى خاندان و فرزندان او به كمين نشستيد، و ما بر اعمال شما كه چون خنجرى بر گلو خليده و نيزه اى در دل نشسته است، شكيب مى ورزيم. [در اين بخش خلافت به چارپايى كه رمنده و گريزان است، و استقرار خلافت به آرام گرفتن آن چارپا.]