تهديد - چشمه در بستر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چشمه در بستر - نسخه متنی

مسعود پورسیدآقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

«ليتنى لم اكشف...»؛ تاريخ دمشق (در شرح حال ابى بكر)، ج 9، ص 749 (مخلوط اردنيه)؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 46 و ج 6، ص 51 و ج 17، ص 164 و 168 و ج 20، ص 24؛ تاريخ الاسلام، ذهبى، ج 3، ص 117- 118 (تحقيق دكتر عمر عبدالسلام)؛ ميزان الاعتدال، ج 3، ص 108 (تحقيق على محمد البجاوى) در شرح حال «علوان بن داود البجلى»؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 203؛ لسان الميزان، ج 4، ص 189 (در شرح حال علوان بن داود البجلى)؛ الجوامع الجامع، سيوطى، ج 1، ص 1059؛ كنزالعمال، ج 5، ص 631 و 632 (كتاب الخلافة مع الامارة)؛ منتخب كنزالعمال (چاپ شده در حاشيه ى مسند احمد)، ج 2، ص 171؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 13، ص 122 (اختصار و تحقيق از سكينه شهابى بر منهج ابن منظور).

2. و بلغ ابابكر و عمر ان جماعة من المهاجرين والانصار قد اجتمعوا مع على بن ابى طالب فى منزل فاطمة بنت رسول الله. فاتوا فى جماعة حتى هجموا الدار و خرج على و معه السيف، فلقيه عمر، فصارعه عمر، فصرعه و كسرسيفه و دخلوا الدار. فخرجت فاطمة فقالت والله لتخرجن او لاكشفن شعرى والاعجن الى الله، فخرجوا و خرج من كان فى الدار و اقام القوم اياما، ثم جعل واحد بعد الواحد يبايں به ابوبكر و عمر خبر رسيد كه گروهى از مهاجران و انصار در منزل فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا، گرد على بن ابى طالب جمع شده اند. آن دو با گروهى به منزل (آن حضرت) هجوم آوردند. على با شمشيرش بيرون آمد و با عمر روبرو شد. عمر با او درگير شد و او را بر زمين افكند و شمشيرش را شكست. آنگاه به خانه ى او وارد شدند. فاطمه خارج شد و گفت: بيرون رويد وگرنه به خدا سوگند موهايم را آشكار كرده، به خدا شكوه (نفرين) مى كنم. به ناچار همگى خارج شدند. مدتى گذشت و همه يكى پس از ديگرى با خليفه بيعت كردند. تا ريخ يعقوبى، ج 2، ص 126.

3.... فجاء عمر فى عصابة... فاقتحما الدار، فصاحت فاطمة...؛... عمر با جماعتى آمد... به خانه هجوم آوردند، فاطمه فرياد كشيد...

شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 47 (به نقل از السقيفة، جوهرى).

4.... و كان خارج البيت مع خالد جمع كثير من الناس، ارسلهم ابوبكر ردا لهما، ثم دخل عمر فقال لعلى: قم فبايع. فتلكا و احتبس فاخذ بيده و قال: قم، فابى ان يقوم فحمله و دفعه كما دفع الزبير ثم امسكهما خالد، و ساقهما عمر و من معه سوقا عنيفا واجتمع الناس ينظرون وامتلات شوارع المدينة بالرجال و رأت فاطمة، ما صنع عمر، فصرخت و ولولت...، بيرون از خانه، جماعت زيادى با خالد بودند. ابوبكر آنها را فرستاده بود تا آن دو (على و زبير) را برگردانند. آن گاه عمر وارد شد و به على گفت. برخيز، على درنگ كرده، امتناع ورزيد. عمر دستش را گرفت و گفت: برخيز، على خوددارى كرد. عمر او را بلند كرد و مانند زبير بيرون كشيد. خالد آن دو را بست. عمر و همراهانش آن دو را با شدت مى كشيدند. مردم جمع شده بودند و مى نگريستند. كوچه هاى مدينه پر از جمعيت شده بود. فاطمه چون اعمال عمر را ديد فرياد برآورد و شيون سر داد.

السقيفة، جوهرى، ص 72؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 6، ص 49.

5. قال ابن ابى الحديد:... و لم يتخلف الاعلى عليه السلام وحده، فانه اعتصم ببيت فاطمة عليهاالسلام فتحاموا اخراجه منه قسرا، ابن ابى الحديد مى گويد:... جز على عليه السلام كسى از بيعت خوددارى نكرد و به خانه ى فاطمه عليهاالسلام پناه جست. (آنها، هم) اطرافش گرفته، به زور او را از خانه بيرون كشيدند.

شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 21.

6. قال ابن ابى الحديد: و اما حديث الهجوم على بيت فاطمة عليهاالسلام فقد تقدم الكلام فيه والظاهر عندى صحة ما يرويه المرتضى والشيعة ولكن لاكل ما يزعمونه بل كل بغض ذلك، و حق لابى بكر، ان يندم و يتاسف على ذلك و هذا يدل على قوة دينه و خوفه من الله تعالى فهو بان يكون منقبة له اولى منكونه طعنا عليه. ابن ابى الحديد مى گويد: اما جريان هجوم به خانه ى فاطمه عليهاالسلام قبلا گذشت و به نظر سخن «سيد مرتضى» و شيعه صحيح است. ليكن نه همه ى گفتارشان، بلكه مقدارى از آن. ابى بكر نيز حق داشت كه پشيمان شده، از اين كارش متاسف باشد. اين مطلب قوت دين خداترسى ابوبكر را مى رساند. پس اين پشيمانى و ندامت، به جاى آن كه بر او طعنى باشد، فضيلت و منقبت به شمار مى رود.

شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 17، ص 168.

7. قال النقيب ابوجعفر فى الرد على الجوينى... فان قلتم: ان بيت فاطمة انما دخل و سترها انما كشف حفظا لنظام الاسلام، و...

قيل لكم: و كذلك ستر عائشة... فاذا جاز دخول بيت فاطمة لامر لم يقع بعد، جاز كشف ستر عائشة على ما قد وقع و تحقق، فكيف صار هتك عائشة من الكبائر التى يجب معها التخليد فى النار والبرائة من فاعله، و من اوكد عرى الايمان، و صار كشف بيت فاطمة، والدخول عليها منزلها و جمع حطب ببابها، و تهددها بالتحريق من اوكد عرى الدين؟...؛ نقيب ابوجعفر در رد سخنان جوينى مى گويد: اگر بگوييد ورود به خانه ى فاطمه و هتك حرمت آن، فقط به جهت حفظ نظام اسلامى و... بود، در جوابتان مى گويند: اين سخن درباره ى عايشه نيز صادق است... چون اگر (شكست حرمت) و ورود به خانه ى فاطمه به سبب كارى كه اتفاق نيفتاد، جايز باشد، پس شكستن حرمت عايشه نيز به جهت كارى كه روى داد و محقق شد، (به طريق اولى) جايز است. پس چگونه است كه هتك عايشه از گناهان كبيره گشته، فاعل آن مخلد در آتش و تبرى و بيزارى از عامل آن از مؤكدترين پايه هاى ايمان شمرده مى شود، اما گشودن خانه ى فاطمه و وارد شدن به منزل او و جمع هيزم بر در خانه و تهديد فاطمه به آتش زدن آن از مؤكدترين پايه هاى ايمان مى گردد؟

شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، ص 16 و 17 (ابن ابى الحديد از قول استاد خود ابوجعفر نقل مى كند كه او مى گفت: اصل اين جواب از بعضى علماى زيديه است كه من آن را بسيار متين يافته، يادداشت كردم. آن گاه نوشته هايش را درآورد و در آن مجلس خواند و تمامى اهل مجلس آن را ستودند).

8. ثم ان ابابكربعث عمر بن الخطاب الى على و من معه ليخرجهم من بيت فاطمة (رضى الله عنها) و قال: ان ابوا عليك فقاتلهم...، ابوبكر، عمر بن خطاب را فرستاد تا على و كسانى را كه گرد او جمع شده بودند، از منزل فاطمه- رضى الله عنها- بيرون آورد و به او چنين گفت: اگر نپذيرفتند، با آنها بجنگ. تا ريخ ابى الفداء، ص 165 (ذكر اخبار ابى بكر و خلافته).

9. ان عمر جاء الى بيت على ليحرقه على من فيه، فلقيته فاطمة. فقال: ادخلوا فيما دخلت فيه الامة، عمر آمد، خانه ى على را با همه ى كسانى كه در آن بودند، به آتش بكشد، فاطمه او را ديد. عمر گفت: چيزى را كه همه ى امت پذيرفته اند، پذيرا باشيد. تا ريخ ابن شحنه [ابوالوليد محب الدين محمد بن شحنه ى حنفى از قضات عامه در حلب، متوفاى 815 يا 817 هجرى و نام كتابش «روضة المناظر فى اخبار الاوائل والاواخر» است كه در حاشيه ى كامل ابن اثير چاپ شده است.] در حاشيه كامل، ج 7، ص 164.

10. حدثنى بكر بن الهيثم (ابن هاشم) قال حدثنا عبدالرزاق عن عمر عن الكلبى عن ابى صالح عن ابن عباس قال: بعث ابوبكر، عمر بن الخطاب را سراغ على عليه السلام فرستاد چون كه از بيعت با او سر باز زده بود و به او گفت: بى هيچ ملاحظه و نرمشى و با كمال خشونت او (على) را بياور. چون او را آورد. ميان على عليه السلام و عمر مشاجره درگرفت، على به او گفت: تا مى توانى بدوش، تو هم سهم مى برى. به خدا سوگند، اشتياق تو به سرپرستى و ولايت او، فقط به سبب اين است كه فردا تو را امير سازد.

انساب الاشراف، ج 1، ص 587.

11. قال ابن ابى الحديد بعد نقله كلام عبدالله بن موسى بن عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليهماالسلام (كانت امنا صديقة، ابنة نبى مرسل، و ماتت و هى غضبى على قوم، فنحن غضاب لغضبها). قد اخذ هذا المعنى بعض شعراء الطالبين من اهل الحجاز، انشدنيه النقيب جلال الدين عبدالحميد

بن محمد بن عبدالحميد العلوى قال: انشدنى هذا الشاعر لنفسه و ذهب عنى انا اسمه قال



  • يا اباحفص الهوينى و ما كنت يا اباحفص الهوينى و ما كنت


  • مليا بذاك لولا الحمام مليا بذاك لولا الحمام





  • أ تموت البتول غضبى و نرضى أ تموت البتول غضبى و نرضى


  • ما كذا يصنع البنون الكرام ما كذا يصنع البنون الكرام


يخاطب عمر و يقول له: مهلا و رويدا يا عمر، اى ارفق وائتد و لا تعنف بنا. و ما كنت مليا، اى و ما كنت اهلا لان تخاطب بهذا و تستعطف، و لا كنت قادرا على ولوج دار فاطمة على ذلك الوجه الذى ولجتها عليه، لولا ان اباها الذى كان بيتها يحترم و يصان، لاجله مات فطمع فيها من لم يكن يطمع. ثم قال: اتموت امنا و هى غضبى و نرضى نحن! اذا لسنا بكرام، فان الولد الكريم يرضى لرضا ابيه و امه، و يغضب لغضبها، ابن ابى الحديد پس از نقل كلام عبدالله بن موسى بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليهماالسلام كه (مادرمان كه صديقه بود و دختر پيامبر مرسل، در حالتى از دنيا رحلت كرد كه بر قوم غضبناك بود، ما نيز به سبب غضب و خشم او، خشمگين و غضبناكيم)، گفته است: چنين مضمونى را بعضى از شاعران طالبين اهل حجاز، در اشعار خود به كار برده اند. نقيب جلال الدين عبدالحميد بن محمد بن عبدالحميد علوى مى گويد: اين شعر را شاعرى كه حال، نامش را فراموش كرده ام، برايم خوانده است.

آهسته، اى اباحفص (عمر)- تو نمى توانستى وارد خانه شوى، اگر كبوتر از دنيا نرفته بود.

آيا بتول با ناراحتى از دنيا رفته و ما رضايت دهيم! هرگز فرزندانى كه بزرگوارند، چنين نكنند.

(در اين شعر) عمر را مخاطب قرار داده و به او مى گويد: آهسته. درنگ كن عمر يعنى مدارا كن و آسان گير، با ما تندى مكن. تو نمى توانستى، يعنى تو كسى نبودى كه به چنين جايگاهى طمع ورزى و اگر پدر فاطمه كه خانه (فاطمه) به جهت او (پدر)حرمت و مصونيت داشت، از دنيا نمى رفت، هرگز نمى توانستى بدين گونه، وارد خانه اش شوى. بدينسان، آن كه اهليت طمع در آن نداشت، طمع ورزيد.

سپس، گويد: آيا مادرمان با ناراحتى از دنيا برود و ما رضايت دهيم! آن گاه قدر و منزلتى نداريم
چون فرزند بزرگوار به رضايت پدر و مادر راضى و با ناراحتى آن دو، ناراحت و ناراضى است شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 6، ص 49- 50.

12. تمثلت فاطمة عليهاالسلام فى خطبة فدك بقول هند بنت اثاثة [هند، دختر اثاثةبن عبدالمطلب، يكى از شعراى عرب است كه اسلام آورد و با پيامبر بيعت كرد. ر: ك. اعلام النساء، ج 5، ص 216؛ الطبقات، ج 2، ص 331؛ سيره ى ابن هشام، ج 3، ص 43.]:



  • قد كان بعدك انباء و هنبثة قد كان بعدك انباء و هنبثة


  • لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب





  • ابدت رجال لنا نجوى صدورهم ابدت رجال لنا نجوى صدورهم


  • لما قضيت و حالت دونك الكثب لما قضيت و حالت دونك الكثب




[الكثب، جمع كثيب: رمل، شن.] .



  • تجهمتنا رجال واستخف بنا تجهمتنا رجال واستخف بنا


  • اذغبت عنا فنحن اليوم نغتصب اذغبت عنا فنحن اليوم نغتصب


پس از تو (اى پيامبر) رخدادها و حوادثى شگفت پيش آمد كه اگر بودى چنان بزرگ جلوه نمى كرد. مردانى چند از امت تو، همين رفتى و خاك ميان ما و تو حائل شد، اسرار سينه هايشان را آشكار كردند. چون فقدان تو را ديدند به ما روترش كردند و ما را كوچك ساختند و حق ما غصب شد.

السقيفة جوهرى، ص 99؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 16، ص 212 و 251 و 253.

تهديد

منابع شيعه

1. فى حديث عن فاطمة عليهاالسلام قالت فيه: فجمعوا الحطب الجزل [حطبا جزلا: اى غليظا قويا (النهاية، ج 1، ص 270).] على بابنا، واتوا بالنار ليحرقوه و يحرقونا فوقفت بعضادة الباب و ناشدتهم بالله و بابى ان يكفوا عنا و ينصرونا، حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: بر در خانه ى ما، كنده هاى (هيزم هاى تنومند و بزرگ) جمع كرده، آتشى فراهم ساختند تا در آن به آتش كشيده، ما را بسوزانند. آنگاه در كنار در ايستادم و آنان را به خدا و پدرم سوگند دادم كه دست از ما بردارند و ما را يارى كنند.

بحارالانوار، ج 30، ص 348 (به نقل از ارشاد القلوب).

2. فغضب عمرو قال: ما لنا و للنساء؟ ثم امر اناسا حوله فحملوا حطبا و حمل معهم عمر، فجعلوه حول منزله و فيه على و فاطمة و ابناهما عليهم السلام. ثم نادى عمر باعلى صوته حتى اسمع عليا عليه السلام: والله لتخرجن و لتبايعن خليفة رسول الله صلى الله عليه و آله او لاضر من عليك بيتك نارا؛ عمر خشمگين شد و گفت: ما را با زنان چه كار؟ آنگاه به جماعت گرد خود فرمان داد هيزم آوردند. خود نيزچنين كرد. آنها را اطراف منزلش نهادند، با آن كه در آن، على و فاطمه و فرزندانش عليهم السلام بودند. سپس عمر با تمام توان فرياد زد تا على عليه السلام بشنود: سوگند به خدا، خارج مى شوى و با خليفه ى رسول خدا صلى الله عليه و آله بيعت مى كنى يا آن كه خانه را بر ت و آتش مى زنم.

كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 586؛ الاحتجاج، ج 1، ص 210؛ بحارالانوار، ج 28، ص 2832.

3. فانطلق قنفذ فاخبر ابابكر. فوثب عمر غضبان. فنادى خالد بن الوليد و قنفذا فامرهما ان يحملا حطبا و نارا، ثم اقبل حتى انتهى الى باب على عليه السلام و فاطمة عليهاالسلام قاعدة خلف الباب، قد عصبت راسها و نحل جسمها فى وفاة رسول الله صلى الله عليه و آله. فاقبل عمر حتى ضرب الباب. ثم نادى. يابن ابى طالب افتح الباب.

فقالت فاطمة عليهاالسلام: يا عمر، ما لنا و لك؟ لا تدعنا و ما نحن فيه.

قال: افتحى الباب و الا احرقناه عليكم؛ قنفذ رفت و به ابوبكر خبر داد. عمر با عصبانيت از جا پريد و خالد بن وليد و قنفذ را خواند و به آنها فرمان بداد كه هيزم و آتشى همراه آورند. آنگاه عزم خانه ى على عليه السلام كرد. به در خانه رسيد فاطمه عليهاالسلام پشت در نشسته بود، در حالى كه سرش را بسته و جسمش به جهت غم وفات پيامبر صلى الله عليه و آله، ضعيف شده بود. عمر جلو آمد، در را كوبيد و فرياد زد: پسر ابى طالب! در را بگشا، فاطمه عليهاالسلام فرمود: عمر! تو را به ما چه كار؟ چرا ما را به حال خود نمى گذارى؟ (عمر) گفت: در را باز كن، وگرنه آن را بر شما آتش مى زنم!

كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 864؛ بحارالانوار، ج 28، ص 299 و ج 43، ص 197؛ الاحتجاج، ج 1، ص 210.

4. روى ابن ابى شيبه بسنده عن اسلم انه حين بويع ابوبكر بعد رسول الله صلى الله عليه و آله... قال عمر:... و ايم الله، ما ذلك بمانعى ان اجتمع هؤلاء النفر عندك ان آمر بهم ان يحرق عليهم الباب، چون پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله مردم با ابوبكر بيعت كردند... عمر گفت:... به خدا قسم، اينها، مانع نمى شود كه اگر اين افراد، نزد تو گرد هم آيند، دستور دهم كه خانه را با آنان به آتش كشند.

بحارالانوار، ج 28، ص 313؛ دلائل الصدق، ج 3، ص 87.

5. قال والذى نفس عمر بيده لتخرجن او لاحرقنها على من فيها، فقيل له: يا اباحفص ان فيها فاطمة! فقال: و ان؛ (عمر) گفت: قسم به كسى كه جان عمر به دست اوست! خارج مى شويد يا خانه را با هر كه در آن است، به آتش مى كشم، به او گفتند: اباحفص! در آن (خانه) فاطمه هست. گفت: باشد.

الغدير، ج 7، صص 77

78 (به نقل از ابن قتيبه در الامامة و السياسة)؛ دلائل الصدق، ج 3، ص 87 (به نقل از ابن قتيبه).

6. روى المفضل عن الصادق عليه السلام فى حديث طويل:... و اشعار النار على باب اميرالمؤمنين و فاطمة والحسن والحسين عليهم السلام لاحراقهم بها؛ امام صادق عليه السلام: (عمر) بر در خانه ى اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام، آتشى شعله ور ساخت تا آنان را بسوزاند.

بحارالانوار، ج 53، ص 14.

7. قوله (عمر):... فاختارى ان شئت خروجه لبيعة ابى بكر او احراقكم جميعا؛ سخن (عمر) (خطاب به فاطمه)... اختيار با توست، با على براى بيعت با ابوبكر خارج مى شود يا همه ى شما سوزانده خواهيد شد.

پيشين، ص 18.

8. قال عمر: ان لم يخرج جئت بالحطب الجزل و اضرمتها نارا على اهل هذا البيت و احرق من فيه او يقاد على الى البيعة، و اخذت سوط قنفذ فضربتها و قلت لخاد بن الوليد: انت رجالنا، هلموا فى جمع الحطب، فقلت: انى مضرمها...؛ عمر گفت: اگر بيرون نيايد، با هيزم هاى تنومندى آمده، بر اهل اين خانه آتش مى افروزم و هر كه را در آن است، مى سوزانم، مگر اين كه به دنبال من براى بيعت آيد. تازيانه ى قنفذ را گرفتم و به او (فاطمه عليهاالسلام) زدم. به خالد بن وليد گفتم: تو و ديگر افرادمان، هيزم جمع كنيد. من آتش مى زنم.

بحارالانوار، ج 30، ص 293.

9. عن ابى الجارود عن ابى جعفر عليه السلام قال سالته متى يقوم قائمكم؟ قال:... ثم يحرقهما بالحطب الذى جمعاه ليحرقا به عليا و فاطمة والحسن والحسين و ذلك الحطب عندنا نتوارثه؛ ابى جارود مى گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم: چه هنگامى، قائم شما قيام مى كند؟ فرمود:... آن گاه آن دو را با هيزمى كه براى آتش زدن على و فاطمه و حسن و حسين جمع آورى كرده بودند، آتش مى زدند.اين هيزم، نسل به نسل نزد ماست.

دلائل الامامة، ص 242 (نسخه ى محقق، ص 455).

10. اخبرنى ابوبكر محمد بن عمر الجعابى قال: حدثنا ابوالحسين العباس بن المغيرة قال: حدثنا ابوبكر احمد بن منصور الرمادى قال: حدثنا سعيد بن عفير قال:حدثنى ابن لهيعة، عن خالد بن يزيد، عن ابن ابى هلال عن مروان بن عثمان قال: لما بايع الناس ابابكر دخل على عليه السلام والزبير والمقداد بيت فاطمة عليهاالسلام و ابوا ان يخرجوا، فقال عمر بن الخطاب.اضرموا عليهم البيت نارا، فخرج الزبير و معه سيفه.

فقال ابوبكر: عليهم بالكلب، فقصدوا نحوه، فزلت قدمه و سقط الى الارض و وقع السيف من يده.فقال ابوبكر: اضربوا به الحجر، فضرب بسيفه الحجر حتى انكسر و خرج على بن ابى طالب عليه السلام نحو العالية، فلقيه ثابت بن قيس بن شماس. فقال: ما شانك يا اباالحسن؟ فقال: ارادوا ان يحرقوا على بيتى و ابوبكر على المنبر يبايع له و لا يدفع عن ذلك و لا ينكره.

فقال له ثابت: و لا تفارق كفى يدك حتى اقتل دونك، فانطلقا جميعا حتى عادا الى المدينة و اذا فاطمة عليهاالسلام واقفه على بابها و قد خلت دارها من احد من القوم و هى تقول: لا عهد لى بقوم اسوا محضرا منكم، تركتم رسول الله جنازة بين ايدينا و قطعتم امركم بينكم لم تستامرونا، و صنعتم بنا ما صنعتم و لم تروا لنا حقا، مروان بن عثمان مى گويد: چون مردم با ابوبكر بيعت كردند، على عليه السلام و زيبر و مقداد به منزل فاطمه عليهاالسلام رفته، بيرون نيامدند. عمر بن خطاب گفت: خانه را بر آنان آتش كشيد. زيبر با شمشيرش بيرون آمد، ابوبكر گفت: سگ را دريابيد. به سراغ زبير رفتند. پايش لغزيد و بر زمين افتاد و شمشير از كفش رها شد.

ابوبكر گفت: شمشيرش را به سنگ بزنيد. پس آن قدر شمشيرش را به سنگ كوبيدند كه شكست. على بن ابى طالب عليه السلام به سوى بلندى خارج از شهر بيرون رفت. در راه ثابت بن شماس به او برخورد. گفت يا اباالحسن! تو را چه شده؟ گفت: مى خواستند خانه را به رويم آتش زنند و ابوبكر بالاى منبر بود، با او بيعت مى كردند و او نه آنان را از اين كار منع كرد، نه به اين اقدام اعتراض كرد.

ثابت به او گفت: دست از تو برنمى دارم تا در راهت كشته شوم.با هم به راه افتادند تا به مدينه برگشتند. فاطمه عليهاالسلام كنار در ايستاده بود. مهاجمان از منزلش رفته بودند و او مى گفت: همنشينى بدتر از شما مردم نديدم. بدن رسول خدا را نزد ما رها كرده، و ميان خودتان توافق كرديد و ما را به امارت برنگزيديد و با ما كرديد آنچه كرديد و هيچ حقى براى ما در نظر نگرفتيد!

الامالى، شيخ مفيد، صص 49

50؛ بحارالانوار، ج 28، صص 231- 232 (به نقل از امالى مفيد).

11. قال الشيخ المفيد: «و لمااجتمع الى دار فاطمة من بنى هاشم و غيرهم للتحيز عن ابى بكر و اظهار الخلاف عليه، انفذ عمر بن الخطاب قنفذا و قال له: اخرجهم من البيت فان خرجوا، و الا فاجمع الاحطاب على بابه و اعلمهم انهم ان لم يخرجوا للبيعة. اضرمت البيت عليهم نارا!

ثم قال بنفسه فى جماعة، منهم المغيرة بن شعبة الثقفى و سالم مولى ابوحذيفة حتى صاروا الى باب على عليه السلام فنادى: يا فاطمة بنت رسول الله! اخرجى من اعتصم ببيتك ليبايع و يدخل فيما دخل المسلمون، و الا والله اضرمت عليهم نارا، شيخ مفيد مى گويد: چون بنى هاشم و ديگران براى عدم بيعت با ابوبكر و اظهار مخالفت با او در خانه ى فاطمه عليهاالسلام گرد هم آمدند، عمر بن خطاب قنفذ را فرستاد و به او گفت: آنان را از خانه بيرون آر. اگر بيرون آمدند (كه هيچ) وگرنه بر در خانه اش هيزم هايى جمع ساز و به آنها بگو. اگر براى بيعت خارج نشوند، خانه را با آنان آتش مى زنم.

خودش نيز به همراه جماعتى از جمله مغيرة بن شعبه ثقفى و سالم، غلام ابوحذيفه حركت كرد تا به خانه ى على عليه السلام رسيد.فرياد زد: اى فاطمه، دختر رسول خدا! هر كه به خانه ات پناه آورده، از خانه بيرون كن تا بيعت كند و آنچه را همه ى مسلمانان پذيرفته اند، پذيرا شوند، وگرنه به خدا سوگند، آنان را به آتش مى كشم.

الجمل، شيخ مفيد، صص 117- 118.

12....فجاء عمر و معه قبس، فلقيته فاطمة على الباب، فقالت: يابن الخطاب! اتراك محرقا على بابى؟ قال: نعم، و ذلك اقوى فيما جاء به ابوك؛ عمر به همراه پاره اى آتش آمد. فاطمه عليهاالسلام او را نزد در ديد ، فرمود: اى پسر خطاب، آيا تو را در حال آتش زدن خانه ام مى بينم؟

گفت: آرى. اين بهترين كار براى تقويت دين پدرت مى باشد».

الشافى، سيد مرتضى [سيد مرتضى قدس سره پس از نقل اين خبر مى گويد: و هذا الخبر قد روته الشيعة من طرق كثيرة و انما الطريف ان يرويه برواية شيوخ محدثى العامة ولكنهم كانوا يروون ما سمعوا بالسلامة. و ربما تنبهوا على ما فى بعض ما يروونه عليهم، فكفوا منه؛ اين روايت را شيعه از طرق زيادى نقل كرده ليكن در اين جا از بزرگان محدثان اهل سنت نقل شده. امثال اين گونه روايات و اخبار نخست بدون حذف و تحريف نقل مى شد، ولى به آن چه در اين روايات عليه آنها بود، متوجه شدند و از نقل آنها خوددارى كردند.] ج 3، ص 241؛ تلخيص الشافى، شيخ طوسى، ج 3، ص 76؛ بحارالانوار، ج 28 صص 268 و 389 و 411.

13. عن عبدالله بن عبدالرحمان قال: ثم ان عمر... اقبل فى جمع كثير الى منزل على بن ابى طالب عليه السلام فطالبه بالخروج فابى. فدعا عمر بحطب و نار و قال: الذى نفس عمر بيده! ليخرجن او لاحرقنه على ما فيه، فقيل له: ان فيه فاطمة بنت رسول الله و ولدى رسول الله و آثار رسول الله، فانكر ذلك من قوله، فلما عرف انكارهم قال: ما بالكم اترونى فعلت ذلك؟ انما اردت التهويل...؛ عبدالله بن عبدالرحمان مى گويد: سپس عمر... با جمع زيادى رو به منزل على بن ابى طالب عليه السلام آورد و از او خواست، خارج شود. او خوددارى كرد، عمر هيزم و آتشى طلب كرد و گفت: قسم به آن كه جان عمر به دست اوست! خارج مى شوند يا خانه را با آنچه در اوست، آتش مى زنم. به او گفتند: در اين خانه، فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و فرزندان او و آثار پيامبر خداست. و سخنش را ناشايست دانستند! چون اعتراض شان را دريافت، گفت: شما را چه شده آيا فكر مى كنيد، چنين مى كنم. مقصودم فقط تهديد آنان بود....

الاحتجاج، ج 1، ص 202؛ بحارالانوار، ج 28، ص 204؛ النص والاجتهاد، ص 79.

14.... فاقبل عمر بشى ء (بقبس) من نار على ان يضرم الدار، فلقيته فاطمة و قالت: الى اين ياين الخطاب، اجئت لتحرق دارنا؟ قال نعم او تدخلوا فيما دخل فيه الامة؛ عمر با پاره اى از آتش آمد تا در را به آتش كشد.فاطمه او را ديد، گفت: كجا پسر خطاب؟ آيا آمده اى خانه ى ما را بسوزانى؟ (عمر) گفت:

آرى، مگر، آنچه را مردم پذيرفته اند، پذيرا شويد.

الطرائف، صص 238- 239؛ نهج الحق، صص 271- 272؛ بحارالانوار، ج 28، ص 339؛ الغدير، ج 7، ص 77.

15. قال زيد بن اسلم. كنت ممن حمل الحطب مع عمر الى باب فاطمة... فقال عمر لفاطمة اخرجى من فى البيت و الا احرقته و من فيه...؛ زيد بن اسلم مى گويد: من از كسانى بودم كه به همراه عمر، هيزم ها را به منزل فاطمه بردند. عمر به فاطمه گفت: آنهايى را كه در خانه اند، بيرون كن وگرنه خانه را با هر كه در آن است آتش مى زنم.

بحارالانوار، ج 28، ص 339؛ نهج الحق، ص 271 (به نقل از غرر ابن خيزرانة)؛ دلائل الصدق، ج 3، ص 78 (نقل از نهج الحق).

16. و حدث الواقدى: قال حدثنا ابن ابى حنيفة، عن داود بن الحصين، قال: غضب رجال من المهاجرين والانصار فى بيعة ابى بكر، و قالوا: من غير مشورة و لا رضى منا، و غضب على والزبير و دخلا بيت فاطمة و تخلفا عن البيعة، فجاءهم عمر فى عصابة، فيهم اسيد بن حضير و سلمة ابن اسلم بن جريش الاشهلى، فصاح عمر: اخرجوا او لنحرقنهم عليكم!، فابوا ان يخرجوا.

فصاحت بهم فاطمة و ناشدتهم الله، فامر عمر سلمة بن اسلم، فدخل عليهما، و اخذ سيف احدهما فضرب به الجدار حتى كسره، ثم اخرجه ما يسوقهما حتى بايعا؛ داود بن حصين مى گويد: عده اى، مهاجر و انصار از ماجراى بيعت با ابوبكر خشمگين بوده، مى گفتند: بدون مشورت و رضايت ما بوده است. على و زبير نيز غضبناك بودند. داخل خانه ى فاطمه شده، از بيعت سر باز زدند.عمر با جماعتى نزدشان آمد كه اسيد بن حضير و سلمة ابن اسلم بن جريش اشهلى در ميانشان بودند، عمر فرياد كشيد.بيرون آييد، وگرنه خانه را به رويتان آتش مى زنيم، ولى آنان خارج نشدند.

فاطمه بر آنان فرياد زد و آنان را به خدا سوگند داد. عمر به سلمه بن اسلم امر كرد (سلمه) بر آنان وارد شد، شمشير يكى از آنان (زبير) را گرفت آن قدر به ديوار كوبيد تا آن را شكست. سپس او را بيرون راند، آنگاه آنها را كشان كشان بردند تا بيعت كردند.

المسترشد، صص 379- 378؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 383.

17. ثم ان عمر جمع جماعة من الطلقاء والمنافقين، و اتى بهم الى منزل اميرالمؤمنين عليه السلام فوافوا بابه مغلق، فصاحوا به. اخرج يا على، فان خليفة رسول الله يدعوك، فلم يفتح لهم الباب، فاتوا بحطب فضعوه على الباب و جاؤوا بالنار ليضرموه، فصاح عمر و قال: والله لئن لم تفتحوا لنضر منه بالنار؛ عمر گروهى از طلقاء و منافقان را جمع كرد و آنان را نزد منزل اميرالمؤمنين عليه السلام آورد. در بسته بود. فرياد كشيدند: اى على! خارج شو، خليفه ى پيامبر، تو را مى خواند. در برايشان باز نشد. هيزم آوردند و در آستانه ى در قرار دادند، آتشى مهيا ساختند تا آن را شعله ور سازند.

عمر فرياد كشيد و گفت: به خدا سوگند، اگر در را نگشاييد، آن را به آتش مى كشم.

علم اليقين، ج 2، صص 686 و 687 (فصل 20).

18... فصاروا الى داره و ارادوا ان يضرموها عليه و على فاطمة عليهاالسلام نارا، سپس راهى خانه اش شدند و خواستند آن را با على و فاطمة عليهماالسلام آتش بزنند.

المسترشد، ص 373.

19. هذا الدعاء رفيع الشان عظيم المنزلة و رواه عبدالله بن عباس عن على عليه السلام انه كان يقنت به و قال: ان الداعى به كالرامى مع النبى صلى الله عليه و آله فى بدر و احد و حنين بالف الف سهم.

الدعاء: اللهم العن صنمى قريش و جبتيها و... اللهم العنهما و انصارهما، فقد اخربا بيت النبوة و ردما بابه و نقضا سقفه...؛ اين دعا را كه مرتبه اى رفيع و منزلتى عظيم دارد، عبدالله بن عباس از على عليه السلام روايت كرده است كه حضرت همواره در قنوت خويش مى خواند و مى فرمود: آن كه چنين دعايى كند، گويا همراه پيامبر صلى الله عليه و آله در بدر و احد و حنين، هزاران هزار تير افكنده است.

دعا چنين است: خدايا دو بت و طاغوت قريش را لعنت كن.خدايا آن دو و يارانش را لعنت كن چون كه خانه ى پيامبر را خراب كرده، در آن را بسته، سقف آن را ويران كردند.

البلد الامين، صص 551- 552؛ بحارالانوار، ج 82، ص 260؛ علم اليقين، ج 2، ص 701.

/ 61