كيف لم تقطع يد كيف لم تقطع يد مد اليك ابن صهاك مد اليك ابن صهاك
منابع اهل سنت
1. اخبرنى على بن محمود قال كان البلخى الواعظ كثيرا مايد من فى مجالس سب الصحابة. فحضرت مرة مجلسه فقال: بكت فاطمة يوما فقال لها على: يا فاطمة، لم تبكين على؟ ءاخذت منك فيئك (فدك) اغصبتك حقك، افعلت كذا، افعلت كذا، وعد الاشياء مما يزعم الروافض ان الشيخين فعلاها فى حق فاطمة قال: فضج المجلس بالبكاءمن الرافضة الحاضرين. توفى فى صفر سنة ست و تسعين و خمس ماة (596 ه) [پر واضح است كه اين نقل تمامى مصائب وارده بر زهرا عليهاالسلام را در برمى گيرد، و در حقيقت شاهدى است براى همه ى آنها.]؛ بلخى واعظ، همواره در مجلس خود به صحابه ناسزا مى گفت. يكبار در جلسه ى او حاضر بودند كه گفت: روزى فاطمه گريست. على به او گفت: چرا به من گريه و گلايه مى كنى؟ آيا من مال تو (فدك) را گرفتم؟ آيا من حق تو را غضب كردم؟ آيا من چنين كردم؟ آيا من چنان كردم؟ امرى را شمرد كه شيعيان مى پندارند شيخين در حق فاطمه روا داشته اند، مجلس از گريه ى شيعيانى كه حاضر بودند، غرق ضجه شد. او (بلخى واعظ) در صفر سال پانصد و نود و شش از دنيا رفت (596 ه). لسان الميزان، ج 5، ص 218 (در شرح حال محمد بن عبدالله بن عمر بن محمد بن الحسن الفارس ابوالحياة الواعظ البلخى)؛ الوافى بالوفيات، ج 3، ص 344. 2 و 3. ر. ك: منابع شيعه، شماره هاى 4 و 5.براى دفاع از على (هنگام هجوم به خانواده اش به آنگاه كه على را به زور براى بيعت مى بردند)
صورت و سينه
منابع شيعه
1. حدثنا محمد بن الحسن بن احمد بن الوليد قال: حدثنا احمد بن ادريس و محمد بن يحيى العطار جمعا، عن محمد بن احمد بن يحيى بن عمران الاشعرى قال: حدثنا ابوعبدالله الرازى عن الحسن بن على بن ابى حمزة عن سيف بن عميرة عن محمد بن عتبة بن محمد بن عبدالرحمان عن ابيه عن على بن ابى طالب قال: بينا انا و فاطمة والحسن والحسين عند رسول الله صلى الله عليه و آله اذا التفت الينا فبكى! فقلت: ما يبكيك يا رسول الله؟ فقال: ابكى مما يصنع بكم بعدى. فقلت: و ما ذاك يا رسول الله؟ قال: ابكى من ضربتك على القرن، و لطم فاطمة خدها، و طعنة الحسن فى الفخذ والسم الذى يسقى، و قتل الحسين...؛ حضرت على عليه السلام مى گويد: زمانى من و فاطمه حسن و حسين نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم كه حضرت به ما نگاهى فرموده گريست! گفتيم: اى رسول خدا! براى چه مى گرييد! حضرت فرمود: براى آنچه نسبت به شما روا مى دارند. گفتم: چه چيزى! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: مى گريم به سبب ضربه اى كه بر فرق تو وارد سازند و سيلى كه به صورت فاطمه (زنند) و اهانت به حسن با ضربه اى كه به رانش وارد آرند و سمى كه به او مى نوشانند كشتن حسين... الامالى، صدوق، صص 115116؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 209، اثبات الهداه، ج 1، ص 281؛ بحارالانوار، ج 28، ص 51 و ج 44، ص 149. 2. روى المفضل عن الصادق عليه السلام:... و صفقة خدها حتى بدا قرطاها تحت خمارها...؛ امام صادق عليه السلام فرمود: سيلى اى به صورتش (خورد) به حدى كه گوشواره هاى زير مقنعه اش، هويدا شد. بحارالانوار، ج 53، ص 19. 3.... فصفقت صفقة على خديها من ظاهر الخمار فانقطع قرطها و تناثرت الى الارض!... از روى مقنعه، سيلى اى به صورتش خورد كه گوشواره اش (از گوش) كنده شد و بر زمين افتاد. 4.... فضر بنى بيده حتى انتثر قرطى من اذنى؛ مرا با دستش چنان زد كه گوشواره از گوش هايم افتاد. بحارالانوار، ج 30، ص 349 (به نقل از ارشاد القلوب). 5. روى حذيفة عن النبى صلى الله عليه و آله فى اخباره الظلم على اهل البيت:... و لطم وجه الزكيه عليهاالسلام، حذيفه از پيامبر صلى الله عليه و آله در روايات ظلم بر اهل بيت آورده است... چهره ى پاكش سيلى مى خورد. بحارالانوار، ج 95، ص 354. 6. عن الباقر و الصادق عليهم السلام: انه (النبى) كان لا ينام حتى يقبل عرض وجه فاطمة و يضع وجهه بين ثديى فاطمة و يدعوا لها (فى رواية حتى يقبل عرض و جنة فاطمة او بين ثدييها)؛ امام باقر و امام صادق عليه السلام فرمودند: پيامبر نمى خوابيد مگر پس از آن كه تمام صورت فاطمه را مى بوسيد و صورتش را روى سينه فاطمه مى گذاشت و به او دعا مى كرد. در روايت ديگرى آمده است: تا اين كه تمام گونه ى فاطمه را يا سينه ى او را مى بوسيد. المناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 334. 7. عن حذيفه قال: كان رسول الله صلى الله عليه و آله لا ينام حتى يقبل عرض و جنة فاطمة عليهاالسلام او بين ثدييها! حذيفه مى گويد: پيامبر نمى خوابيد مگر آن كه تمام گونه ى فاطمه عليهاالسلام يا سينه ى او را مى بوسيد. عن جعفر بن محمد عليه السلام: كان النبى صلى الله عليه و آله لا ينام ليلة حتى يضع وجهه بين ثدى فاطمة، امامصادق عليه السلام فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ شبى نمى خوابيد مگر آن كه صورت بر سينه ى فاطمه مى گذارد. كشف الغمة، ج 2، ص 93؛ بحارالانوار، ج 43، صص 78 و 42. (به راستى چرا رسول خدا صلى الله عليه و آله همواره بر بوسيدن عرض صورت (از بناگوش تا چانه) زهرا عليهاالسلام و سينه ى او اصرار داشت تا آنجا كه هرگز آن را ترك نمى كند؟ چه سرى در كار است؟ شايد با اين روايت يكى از اسرار روشن شود: كان رسول الله صلى الله عليه و آله اذا دخل الحسين اجتذبه اليه ثم يقول اميرالمؤمنين عليه السلام: امسكه، ثم يقع عليه فيقبله و يبكى، فيقول: يا ابه، لم تبكى؟ فيقول: يا بنى اقبل موضع السيوف منك و ابكى...؛ هر گاه كه حسين عليه السلام بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد مى شد، پيامبر او را به سوى خود مى كشيد و به اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود: حسين را نگه دار. سپس او را در آغوش مى كشيد و مى بوسيد و مى گريست حسين عليه السلام مى پرسيد. پدر جان چرا مى گرييد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمود: پسركم! جايگاه اصابت شمشيرها را مى بوسم و مى گريم. (بحارالانوار، ج 44، ص 261 به نقل از كامل الزيارات، ص 70) همين روايت ها براى مجروح شدن سينه ى زهرا عليهاالسلام كافى است، گرچه مقاتل بن عطية در «الامامة و الخلافة» نيز همين حقيقت را ذكر كرده، آشكار را نشان از ميخ در سخن مى گويد. 8. قال: صاحب الحدائق فى الطهارة المخالفين: و ضرب الزهرا (عليهاالسلام) حتى اسقطها جنينها و لطمها حتى خرت لوجهها و جبينها و خرجت لوعتها و حنينها؛ صاحب حدائق مى گويد: به زهرا چنان ضربتى وارد ساخت كه چنين او را انداخت و سيلى اى به او زد كه به روى پيشانى به زمين افتاد و فريادش بلند شد. الحدائق الناضرة، ج 5، ص 180. 9. وفى رواية اخى. انهم لما ارادوا الدخول الى بيتها و اخراج على منه، ارادت ان تحول بينهم و بين ذلك، ضربها قنفذ على وجهها و اصاب عينها؛ آنان چون مى خواستند وارد خانه اش شوند و على را بيرون كشند، خواست مانع شود كه قنفذ به صورتش زد و چشمش آسيب ديد. سيرة الائمة الانثى عشر، ج 1، ص 132.
منابع اهل سنت
1. قال الذهبى فى ترجمة احمد بن محمد بن السرى بن يحيى بن ابى دارم [متوفاى 357 ه. ق.] المحدث... و قال محمد بن احمد بن حماد الكوفى الحافظ بعد ان ارخ موته: كان مستقيم الامر عامة دهره، ثم فى اخر ايامه كان اكثر ما يقرا عليه المثالب، حضرته و رجل يقرا عليه. «ان عمر رفس فاطمة حتى اسقطت بمحسن، ذهبى در شرح حال احمد بن محمد بن السرى بن يحيى بن ابى دارم محدث... (آورده است.) محمد بن احمد بن حماد كوفى حافظ پس از آن كه تاريخ وفات او را ذكر مى كند، چنين گويد: او در همواره در راه است قدم برمى داشت، ليكن در اواخرعمرش، بيش ترين چيزى كه بر او خوانده مى شد، مثالب رواياتى در طعن و قدح خلفا) بود. روزى نزد او بودم كه مردى برايش روايتى چنين مى خواند: عمر چنان الاعتدال، ج 1، ص 139؛ لسان الميزان، ج 1، ص 268؛ سير اعلام النبلاء، ج 15، ص 578. 2. و لما جائت فاطمة خلف الباب لترد عمرو اصحابه، عصر عمر فاطمة خاف الباب حتى اسقطت جنينها و بنت مسمار الباب فى صدرها، چون فاطمه پشت در آمد تا عمر و يارانش را برگرداند. عمر فاطمه را پشت در چنان فشرد كه جنينش سقط شد و ميخ در به سينه اش نشست. الامامة و الخلافة، مقاتل بن عطية، ص 160.دست و بازو
منابع شيعه
1. ...فضربت كفيها بالسوء فالمها فسمعت لها زفيرا و بكاء...، تازيانه به دستانش خورد، درد شديدى به جانش نشست و ناله و گريه اش به گوش رسيد. بحارالانوار، ج 30، ص 293. 2. فاستقبلته فاطمة عليهاالسلام و صاحت يا ابتاه، يا رسول الله! فرفع عمر السيف و هى فى غمده فوجا به جنبها، فصرخت يا ابتاه، فرفع السوط فضرب به ذارعها، فنادت يا رسول الله! لبئس ما خلفك ابوبكر و عمر؛ فاطمه عليهاالسلام با او روبرو شد و فرياد برآورد: پدرم! اى رسول خدا! عمر شمشير را كه در غلاف بود، بلند كرد و به پهلوى فاطمه زد (فاطمه) ناله در داد: پدرم! عمر، تازيانه را بلند كرد و بر بازوان او زد. فاطمه ندا داد. اى رسول خدا پس از تو، ابوبكر و عمر چه وقيحانه رفتار كردند. كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 585؛ بحارالانوار، ج 28، ص 269. 3. روى ابان عن سليم انه قال: انتهيت الى حلقة فى مسجد رسول الله صلى الله عليه و آله ليس فيها الا هاشمى، غير سلمان و ابى ذر و حمد بن ابى بكر و عمر بن ابى سلمة و قيس بن سعد بن عبادة. فقال العباس لعلى عليه السلام: ما ترى عمر منعه من ان يغرم قنفذا كما اغرم (غرم) جميع عماله؟ فنظر على عليه السلام الى من حوله ثم اغرو رقت عيناه بالدموع ثم قال: شكر له ضربة ضربها فاطمة (عليهاالسلام) بالسوء فماتت و فى عضدها اثره كانه الدملج، در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله به جمعى رسيدم كه هاشمى بودند، جز سلمان، ابوذر و محمد بن ابوبكر و عمر بن ابوسلمه و قيس بن سعد بن عباده. عباس بن على عليه السلام گفت: به نظرشما، چرا عمر با اين كه تمام عمال خود، ماليات گرفت، از قنفذ چيزى مطالبه نكرد؟ على عليه السلام به اطرافش نگاهى كرد. چشمانش پر از اشك شد، فرمود: به سبب تشكر از ضربه اى كه او با تازيانه به فاطمه عليهاالسلام زده بود. فاطمه در حالى كه از دنيا رفت. بر بازويش اثر آن مثل بازوبندى مانده بود. كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 675؛ بحارالانوار، ج 30، ص 303. 4. روى ابان عن سليم انه قال: فلقيت عليا (صلوات الله عليه) فسالته عما صنع عمر فقال: هل تدرى لم كف عن قنفذ و لم يغرمه شيئا؟ قلت: لا. قال: لانه هو الذى ضرب فاطمه عليهاالسلام بالسوط حين جائت لتحول بينى و بينهم، فماتت (صلوات الله عليها) و ان اثر السوط لفى عضدها مثل الدملج؛ سليم مى گويد: على (صلوات الله عليها) را ديدم و از كار عمر پرسيدم، حضرت فرمود: آيا مى دانى چرا عمر از قنفذ دست برداشت و از او چيزى مطالبه نكرد؟ گفتم: نه. وى فرمود: چون وقتى فاطمه آمد ميان من و آنان حائل شود، با تازيانه به او زد. فاطمه (صلوات الله عليها) هم در حالى از دنيا رفت كه اثر تازيانه مانند بازوبندى بر بازويش بودم. 5. روى سليم عن سلمان: و حالت بينهم و بينه فاطمة عليهاالسلام عند باب البيت، فضربها قنفذ الملعون بالسوء فماتت حين ماتت و ان فى عضدها كمثل الدملج من ضربته لعنه الله، سلمان مى گويد: فاطمه عليهاالسلام كنار در خانه، ميان آنان و (على)حائل شد، قنفذ ملعون با تازيانه بر او زد. فاطمه در حالى از دنيا رفت كه به سبب ضربه ى ا و لعنت الله عليه- بر بازويش اثرى مانند بازوبند مانده بود. كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 586؛ الاحتجاج، ج 1، ص 212؛ بحارالانوار، ج 28، ص 270. 6. روى مفضل بن عمر عن الصادق عليه السلام. «... و ضرب يد الصديقة الكبرى فاطمة بالسوط... و ضرب عمر لها بالسوط على عضدها حتى صار كالدملج الاسود؛ دست صديقه ى كبرا، فاطمه را با تازيانه زد... و عمر با تازيانه چنان بر بازويش زد كه مانند بازوبندى سياه شد. بحارالانوار، ج 53، صص 14 و 19. 7.... فالتوى السوط على عضدى حتى صار كالدملج، چنان تازيانه بر رستم زد كه چون بازوبندى به دور بازويم حلقه زد. بحارالانوار، ج 30، ص 349 (به نقل از ارشاد القلوب). 8. و فى رواية ثانية. ان عمر بن الخطاب ضربها بالسوط فاثر ذلك فى عضدها كالدملج على حد تعبير الراوى، در روايت دوم آمده است كه عمر بن خطاب او را با تازيانه زد و بر بازويش اثرى مانند بازوبند گذارد. (طبق تعبير راوى) سيرة الائمة الانثى عشر، ج 1، صص 132 و 133 9. عن عائشة قالت: «... و كانت اذا دخلت عليه اخذ بيدها فقبلها و اجلسها فى مجلسه [گفتنى است كه «يد» به تمامى دست هم اطلاق مى شود و «كتف» را هم در بر مى گيرد.] ...، عايشه مى گويد: فاطمه به گونه اى بود كه چون بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد مى شد، پيامبر دستان او را مى گرفت، او را مى بوسد و در جاى خود مى نشاند. كشف الغمة، ج 2، ص 79 (به نقل از كتب اهل سنت)، بحارالانوار، ج 43، ص 25 (به نقل از امالى شيخ طوسى).