منابع اهل سنت - چشمه در بستر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چشمه در بستر - نسخه متنی

مسعود پورسیدآقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

قال الشارع (الشيخ العالم ابوالسعادت اسعد بن عبدالقاهر فى كتابه رشح البلاء) و قوله: «فقد اخربا بيت النبوة» اشارة الى ما فعله الاول والثانى مع على عليه السلام و فاطمة عليهاالسلام من الايذاء و ارادا احراق بيت على عليه السلام بالنار و قاداه قهرا كالجمل المخشوش و ضغطا فاطمة عليهاالسلام فى بابها حتى سقطت بمحسن وامرت ان تدفن ليلا لان لا يحضرالاول والثانى جنازتها و غير ذلك من المناكير؛ شارح دانشمند- ابوالسعادات اسعد بن عبدالقاهر در كتاب خويش «رشح البلاء» مى گويد: مراد از جمله ى: «خانه ى پيامبر را خراب كردند»؛ آزارهايى است كه اولى و دومى به على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام روا داشتند و مى خواستند خانه ى على عليه السلام را به آتش بكشند و او را مانند شتر مهار كرده، به زور مى كشاندند و نيز فشردن فاطمه عليهاالسلام در ميان در به گونه اى كه محسن را سقط كرد و سفارش كرد كه شبانه دفن شود تا اولى و دومى در تشييع جنازه ى او حضور نيابد و اشاره است به امور منكر ديگرى.

بحارالانوار، ج 82، ص 262 (باب القنوتات الطويلة).

20. قال العلامة الحلى: «انه طلب هو (ابوبكر) و عمر احراق بيت اميرالمؤمنين عليه السلام و فيه اميرالمؤمنين عليه السلام، و فاطمة و ابناها و جماعة من بنى هاشم، لاجل ترك مبايعة ابى بكر.

ذكر الطبرى فى تاريخه قال: اتى عمر بن الخطاب منزل على فقال: والله لاحرقن عليكم او لتخرجن للبيعة. ذكر الواقدى: ان عمر جاء الى على فى عصابة فيهم اسيد بن الحضير و سلمة بن اسلم، فقال اخرجوا او لنحرقنها عليكم.

نقل ابن خيزرانة فى غرره: قال زيد بن اسلم: كنت ممن حمل الحطب مع عمر الى باب فاطمة، حين امتنع على و اصحابه، عن البيعة ان يبايعوا، فقال عمر لفاطمة: اخرجى من فى البيت، و الا احرقته و من فيه قال: و فى البيت على و فاطمة والحسن والحسين و جماعة من اصحاب النبى صلى الله عليه و آله فقالت فاطمة: تحرق على ولدى؟ فقال: اى والله، او ليخرجن و ليبايعن.

قال ابن عبدربه و هو من اعيان السنة: فاما على والعباس، فقعدوا فى بيت فاطمة، و قال له ابوبكر: ان ابيا فقاتلهما، فاقبل بقبس من نار على ان يضرم عليهما الدار، فاقيته فاطمة، فقالت: يابن الخطاب، اجئت لتحرق دارنا؟ قال نعم.

نحوه روى مصنف كتاب «المحاسن و انفاس الجواهر»؛ علامه ى حلى مى گويد: او (يعنى ابوبكر) و عمر خواستار سوزاندن خانه ى اميرالمؤمين عليه السلام شدند با آن كه در آن، اميرالمؤمنين عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام و فرزندانشان و جماعتى از بنى هاشم بودند چون آنان از بيعت با ابوبكر سر باز زده بودند.

طبرى در تاريخ خود مى گويد: «عمر بن خطاب به خانه ى على آمد و گفت: «به خدا قسم، خانه را بر شما آتش مى كشم، مگر آنكه براى بيعت خارج شويد.

ابن خيزرانه در «غرر» خويش آورده است كه زيد بن اسلم گفت: من جزو كسانى بودم كه چون على و اصحابش از بيعت خوددارى كردند، به منزل فاطمه هيزم بردند. عمر به فاطمه گفت: آنان را كه در خانه اند، بيرون كن، وگرنه آن را با هر كه در آن است، مى سوزانم (زيد بن اسلم) گفت: با آن كه در خانه، على و فاطمه و حسن و حسين و گروهى از صحابه ى پيامبر صلى الله عليه و آله بودند. فاطمه گفت: فرزندانم را مى سوزانى؟ گفت: آرى، سوگند به خدا، مگر آن كه خارج شده، بيعت كنند.

ابن عبدربه كه از بزرگان اهل سنت است، مى گويد: اما على و عباس، در منزل فاطمه خانه نشين شدند. ابوبكر به او گفت: اگر قبول نكردند، با آنها بجنگ. سپس با پاره ى آتش آمد تا خانه را بر آنان آتش زند. فاطمه او را ديد و گفت: اى پسر خطاب! آيا آمده اى، خانه ى ما را بسوزانى؟ گفت: آرى.

به همين صورت مؤلف كتاب «محاسن و انفاس الجواهر» نيز نقل كرده است.

نهج الحق، صص 271 و 272.

21. قال السيد المرتضى فى جواب القاضى عبدالجبار. قد بينا ان اخبر الاحراق قد رواه غير الشيعة ممن لا يتهم على القوم...، سيد مرتضى در جواب قاضى عبدالجبار مى گويد: گفتيم كه خبر احراق را غير شيعه نيز روايت كرده اند يعنى، كسانى كه پيش مردم به شيعه بودن متهم نيستند.

الشافى، ج 4، صص 119- 120.

22. قال البياضى: طلب هو و عمر احراق بيت اميرالمؤمنين عليه السلام لما امتنع هو و جماعة من البيعة. ذكره

الواقدى فى روايته والطبرى فى تاريخه و نحوه ذكر ابن عبدربه، بياضى مى گويد: او (ابوبكر) و عمر خواستار سوزاندن خانه ى اميرالمومنين عليه السلام شدند چون كه او و جماعتى، از بيعت با وى سر باز زده بودند. و اقدى نيز چنين روايت كرده، طبرى در تاريخ خويش و ابن عبدربه نيز چنين آورده اند.

الصراط المستقيم، ج 2، ص 301.

23.قال الشيخ الحر العاملى فى النص على على عليه السلام من طريق العامة. و منها: انه طلب هو (ابوبكر) عمر احراق بيت اميرالمؤمنين لما امتنع هو و جماعة من البيعة، ذكره الواقدى فى روايته والطبرى فى تاريخه و نحوه ذكر ابن عبدربه و هو من اعيانهم و كذا مصنف كتاب انفاس الجواهر، شيخ حر عاملى در روايتى با اسناد اهل سنت آورده است: او (ابوبكر) و عمر خواستار سوزاندن خانه ى اميرالمؤمنين شدند، چون او (على) و جماعتى از بيعت با وى سر باز زدند. واقدى در روايت خويش و طبرى در تاريخ خود چنين آورده اند. به همين صورت نيز، ابن عبدربه از بزرگان عامه و نويسنده ى كتاب انفاس الجواهر گفته اند.

اثبات الهداة، ج 2، ص 368 و نيز ر. ك: ص 334 و 361 و 376 و 377 (به نقل از ابن قتيبه در الامامة و السياسة) و صص 383 و 384.

24. قال السيد المرتضى فى انكار صاحب المغنى، ضرب فاطمة عليهاالسلام والهجوم على دارها والتهديد بالاحراق و... و قوله «انا لا نصدق ذلك و لا نجوزه»: فانك لم تسند انكارك الى حجة او شبهة فنتكلم عليها، والدفع لما يروى بغير حجة لا يلتفت اليه؛ سيد مرتضى در جواب صاحب مغنى (كه زدن فاطمه و هجوم بر خانه ى او و تهديد به آتش سوزى را انكار كرده و گفته است: ما اين مساله را تصديق نكرده و نمى پذيريم، مى گويد: شما، انكار خود را به هيچ دليل يا احتمالى مستند نساخته ايد تا بر اساس آن سخن بگوييم. رد بى دليل، ارزشى ندارد.

الشافى، ج 4، صص 110- 113.

25. قال الشيخ الطوسى: والمشهور الذى لا خلاف فيه بين الشيعة... و ما ارادوا من احراق البيت
عليها، حين التجا اليها قوم، وامتنعوا من بيعته و ليس لاحد ان ينكر الرواية بذلك. لانا قد بينا الرواية الواردة من جهة العامة من طريق البلاذرى و غيره و رواية الشيعة مستفيضة به، لا يختلفون فى ذلك، شيخ طوسى مى گويد: مشهور اين است و شيعه در آن، هيچ اختلافى ندارد. چون مردم به او (فاطمه) پناه آورده، از بيعت (ابوبكر) سر باز زدند. آنان تصميم گرفتند كه خانه را به همراه او بسوزانند. هيچ كسى نمى تواند منكر اين قضيه شود چون اين روايت از طرق اهل سنت از بلاذرى و ديگران نقل شده است. شيعه هم به طور مستفيض آن را روايت كرده، ذره اى در آن اختلاف ندارد.

تلخيص الشافى، ج 3، ص 156.

26. قال قاضى القضاة فى المغنى: و من جملة ما ذكروه (الشيعة من الطعن) ادعاؤهم ان فاطمة (عليهاالسلام) لغضبها على ابى بكر و عمر اوصت ان لا يصليا عليها، و ان تدفن سرا منهما، فدفنت ليلا و ادعوا برواية رووها عن جعفر بن محمد (عليهماالسلام) و غيره، ان عمر ضرب فاطمة (عليهاالسلام) بالسوط و ضرب الزبير بالسيف و ذكروا ان عمر قصد منزلها و على عليه السلام والزبير والمقداد و جماعة ممن تخلف عن بيعة ابى بكر مجتمعون هناك، فقال لها: ما احد بعد ابيك احب الينا منك، و ايم الله لئن اجتمع هؤلاء النفر عندك لنحرقن عليهم! فمنعت القوم من الجتماع، قاضى القضاة در مغنى آورده است: از مواردى كه شيعه (باب طعن و عيب) ذكر كرده، اين ادعاست كه فاطمه عليهاالسلام به سبب ناراحتى از ابوبكر و عمر، وصيت كرد كه آن دو بر او نماز نگذارند و شبانه به دور از چشم آنها دفن گردد. بدين جهت، فاطمه شبانه دفن شد، و به استناد رواياتى از جعفر بن محمد و ديگران، مدعى شده اند كه عمر، فاطمه عليهاالسلام را با تازيانه و زبير را با شمشير زد و گفته اند كه عمر، چون على عليه السلام و زبير، مقداد و گروهى از بيعت با ابوبكر سر باز زده، در خانه ى فاطمه عليهاالسلام گرد هم آمدند، سراغ خانه ى او آمد و به او گفت: با آن كه، هيچ كس پس از پدرت، نزد ما از تو محبوب تر نيست، ليكن به خدا سوگند اگر اين افراد نزد تو گرد آيند، آنان را مى سوزانيم. از اين رو فاطمه عليهاالسلام آنان را از اين اجتماع بازداشت.

الشافى، ج 4، ص 110، شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 16، ص 271 (به نقل از شافى).

27. قال المجلسى... اذ تبين بالمتفق عليه من اخبارهم و اخبارنا ان عمر هم باحراق بيت فاطمه عليهاالسلام بامر ابى بكر او برضاه و قد كان فيه اميرالمؤمنين و فاطمة والحسنان (صلوات الله عليهم) و هددهم و آذاهم مع ان رفعة شانهم عندالله و عند رسوله صلى الله عليه و آله مما لا ينكره الا من خرج عن السلام، مجلسى مى گويد:... زيرا با اخبار مقبول نزد ما و آنها روشن شد كه عمر مطابق دستور ابى بكر و رضايت او، مصمم بود خانه ى فاطمه عليهاالسلام را بسوزاند با آن كه در آن، اميرالمؤمنين و فاطمه و حسنان (صلوات الله عليهم) بودند. آنان را تهديد كرد و آزارشان داد، با آن كه هيچ كسى منكرشان و منزلتشان نزد خدا و رسول صلى الله عليه و آله نيست، مگر آن كه از اسلام بيرون رفته باشد.

بحارالانوار، ج 28، صص 408- 409.

28. قال المحدث البحرانى فى طهارة المخالفين: ان من العجيب الذى يضحك الثكلى والبين البطلان... و لا يحكم بنجاسة من يسب اميرالمؤمنين عليه السلام و اخرجه قهرا مقادا يساق بين جملة العالمين و ادار الحطب على بيته ليحرقه عليه و على من فيه و...، محدث بحرانى مى گويد. از امور عجيب و بديهى البطلانى كه ما در جوان مرده را نيز به خنده وامى دارد... فتوا ندادن به نجاست كسى است كه اميرالمؤمنين عليه السلام را دشنام داده، او را به زور و كشان كشان از خانه بيرون كشيده، در ميان مردم، به قهر و غلبه ى او به جلو رانده، گرداگرد خانه ى او هيزم فراهم كرد تا آن را با هر كه در آن است، بسوزاند.

الحدائق الناضرة، ج 5، ص 180.

29. قال شبر: انه (عمر) هم باحراق بيت فاطمة عليهاالسلام و قد كان فيه اميرالمؤمنين عليه السلام و فاطمة عليهاالسلام والحسنان و هددهم و اذاهم مع ما عرفت من تضافر الروايات من ان من اذاهم فقد اذى رسول الله صلى الله عليه و آله، شبر مى گويد: عمر مصمم بود خانه ى فاطمه عليهاالسلام را بسوزاند با آن كه اميرالمؤمنين عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام و حسان در آن بودند. آنها را تهديد كرد و آزارشان داد، با آن كه روايات فراوانى هست كه هر كه آنان را بيازارد، رسول خدا صلى الله عليه و آله را آزرده است.

حق اليقين، ج 1، ص 187 و 188.

30. مؤلف تشييد المطاعن مى گويد: مخفى و محتجب نماند كه از اعمال شنيعه و افعال قطيعه و مطاعن قبيحه كفريات صريحه ى عمران است كه تخويف و تهديد حضرت فاطمه (عليها الصلوة والسلام) به تحريق بيت جنابش كرده و به قصد احراق آن آستانه ى فيض كاشانه، اسباب آن از قبيل هيزم و نار آورده و جسارت عمر برين خسارت يعنى ايذاى اهل بيت عصمت و طهارت به ترهيب و تخويف به احراق بيت به روايات ثقات اهل سنت و اعاظم معتمدين و اكابر محدثين ايشان ثابت گرديده.

بسيارى از اكابر و اعاظم متقدمين و متاخرين اهل سنت روايت آن (تهديد عمر به احراق) كرده اند، مثل طبرى و واقدى و عثمان بن ابى شيبه و ابن عبدربه و ابن خزابه و مصنف المحاسن و انفاس الجواهر و عبدالله بن ابى شيبه و بلاذرى و ابن عبدالبر صاحب استيعاب و ابوبكر جوهرى صاحب كتاب السقيفة و قاضى جمال الدين واصل و ابوالفداء اسماعيل بن على بن محمود صاحب كتاب المختصر و ابن قتيبه و ابراهيم بن عبدالله اليمنى الشافعى صاحب كتاب الاكتفاء و سيوطى صاحب جمع الجوامع و ملاعلى متقى صاحب كنزالعمال و شاه ولى الله... (و آنگاه نص كلام تمامى آنها را در شش صفحه 434 تا 440 ذكر مى كند).

تشييد المطاعن، ج 1، صص 433- 434، سيد محمد قلى موسى نيشابورى هندى (والد مؤلف عبقات الانوار).

31. قال السيد شرف الدين: تهديدهم عليا بالتحريق ثابت بالتواتر القطعى، سيد شرف الدين مى گويد: به تواتر قطعى ثابت شده است كه على عليه السلام را به سوزاندن تهديد كرده اند.

المراجعات، ص 357.

32. قال العلامة المظفر: و بالجملة يكفى فى ثبوت قصد الاحراق رواية جملة من علمائهم له، رواية
الواحد منهم له، لا سيما مع تواتره عند الشيعة، و لا يحتاج الى رواية البخارى و مسلم و امثالهما ممن اجهده العداء لا محمد صلى الله عليه و آله والولاء لاعدائهم، و دوام التزلف الى ملوكهم و امرائهم، و حسن السمعة عند عوامهم، علامه ى مظفر مى گويد..خلاصه اين كه، براى اثبات قصد سوزاندن، با توجه به تواتر نزد شيعه، روايت عده اى از علماى آنها (اهل سنت) بلكه روايت يك نفرشان كافى است و نياز به روايت بخارى و مسلم و افرادى مثل اين دو نيست كه تمام سعى شان، دشمنى با خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله و دوستى با دشمنان آنهاست و پيوسته دنبال تملق گويى سلاطين و شاهان و حسن شهرت نزد توده ى عوام بوده اند.

دلائل الصدق، ج 3، ص 91.

33. قال العلامة الامينى: واقبل عمر بقبس من نار الى دار فاطمة الزهرا عليهاالسلام بعد ما قال عمر: لتخرجن الى البيعة او لاحرقنا على من فيها. علامه ى امينى مى فرمايد: عمر با پاره اى آتش راهى منزل فاطمه شد.پس از آن كه گفته بود. براى بيعت بيرون آييد يا خانه را با هر كه در آن است آتش مى كشم.

الغدير، ج 5، ص 369.

منابع اهل سنت

1. المدائنى، عن مسلمة بن محارب، عن سليمان التيمى، عن ابن عون: ان ابابكر ارسل الى على عليه السلام يريد البيعة، فلم يبايع. فجاء عمر، و معه فتيلة. فتلقته فاطمة على الباب، فقالت فاطمة يا ابن الخطاب، اتراك محرقا على بابى؟ قال نعم، و ذلك اقوى فيما جاء ابوك...؛ ابن عون مى گويد: ابوبكر افرادى را سراغ على عليه السلام فرستاد تا بيعت كند، ولى او بيعت نكرد. عمر با پاره اى آتش آمد. فاطمه او را نزد در ديد. به او گفت: اى فرزند خطاب! آيا تو را در حال آتش زدن خانه ام مى بينم؟ گفت: آرى اين بهترين كار براى تقويت دين پدر توست.

انساب الاشراف، ج 1، ص 586؛ العقدالفريد، ج 4، صص 259 و 260، ج 2، ص 250، ج 3 ص 63؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 20، ص 147؛ اعلام النساء، ج 3، ص 1207.

2. حدثنا محمد بن بشر، حدثنا عبيدالله بن عمر، حدثنا يريد بن اسلم عن ابيه اسلم، انه حين بويع لابى بكر بعد رسول الله صلى الله عليه و آله كان على والزبير يدخلان على فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه و آله و يشاورنها و يرتجعون فى امرهم، فلما بلغ ذلك عمر بن خطاب خرج حتى دخل على فاطمة، فقال: يا بنت رسول الله صلى الله عليه و آله والله ما من احد احب الينا من ابيك و ما من احد احب الينا بعد ابيك منك، و ايم الله ما ذلك بمانعى ان اجتمع هؤلاء نفر عنك ان آمرنهم عليهم البيت.

قال: فلما خرج عمر جاؤها فقالت: تعملون ان عمر قد جاءنى فقد خلف بالله لئن عدتم ليحرقن عليكم البيت، و ايم الله ليمضين و ما خلف عليه، فنصرفوا راشدين فروا رايكم و لا ترجعوا الى فانصرفوا عنها فلم يرجعوا عليها بايعوا لابى بكر؛ اسلم مى گويد: چون، پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله با ابوبكر بيعت شد، على و زبير نزد فاطمه عليهاالسلام، دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده، با او مشورت و در كارهايشان به او رجوع مى كردند. و قتى عمر بن خطاب از اين ماجرا با خبر شد، حركت كرد و به خانه ى فاطمه عليهاالسلام رسيد و گفت: اى دختر رسول خدا به خدا سوگند هيچ كس نزد ما از پدرت محبوب تر نبوده، پس از پدرت هيچ كس نزد ما از تو محبوب تر نيست. با اين حال، به خدا قسم، اين مطلب مرا از اين بازنخواهد داشت كه دستور دهم خانه را بر اين افرادى كه نزد تو جمعند، آتش زنند. را وى مى گويد: چون عمر خارج شد، آنان نزد فاطمه آمدند. و فاطمه گفت: مى دانيد عمر نزد من آمد و به خدا سوگند خورد كه اگر دوباره برگرديد، خانه را بر شما آتش مى زند و به خدا قسم، او طبق آن چه سوگند خورده، عمل مى كند، پس برگرديد و خود بيانديشيد و ديگر نزد من برنگرديد. پس آنها بازگشتند و ديگر نزد او مراجعه نكردند تا اين كه با ابوبكر بيعت كردند.

المصنف، ابن ابى شيبه، ج 14، صص 567 و 568 (المغازى، ح 18891) (و نسخه 8 جلدى، ج 8 ص 572)، الاستيعاب (در حاشيه الاصابة) ج 2، صص 254- 255، السقيفه، جوهرى، ص 38 (تحقيق دكتر محمد هادى امينى) با كمى تفاوت؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 45، الوافى بالوفيات، ج 17، ص 311 (در شرح حال عبدالله بن عثمان ابوبكر)، كنز العمال، ج 5، ص 651، منتخب كنز العمال، ج 2، ص 174.

3. قال المسعودى: و كان عروة بن الزبير يعذر اخاه عبدالله فى حصر بنى هاشم فى الشعيب و جمعه الحطب ليحرقهم و يقول: انما اراد ذلك الا تنتشر الكلمة و لا يختلف المسلمون و ان يدخلوا فى الطاعة فتكون الكلمة واحدة كما فعل عمر بن خطاب بنى هاشم لما تاخروا عن بيعة ابى بكر، فانه احضر الحطب ليحرق عليهم الدار، مسعودى مى گويد: عروة بن زبير، عمل برادرش عبدالله در محاصره ى بنى هاشم در دره و جمع آنجا هيزم براى سوزاندن آنها را چنين توجيه مى كرد كه مقصود او، فقط وحدت كلمه و جلوگيرى از اختلاف مسلمانان بود و مى خواست آنها تحت فرمان باشند تا وحدت كلمه برقرار گردد چنان كه عمر بن خطاب، چون بنى هاشم در بيعت با ابوبكر خوددارى كردند، هيزمى فراهم ساخت تا خانه را به رويشان آتش زند.

مروج الذهب، ج 3، ص 86، چاپ الميمنيه (گفتنى است: در تمامى نسخه هاى ديگر
متاسفانه عبارت «كما فعل عمر بن خطاب... الخ؛... چنان كه عمر بن خطاب چنين كرد...» حذف شده است)؛ انساب الاشراف (تحقيق محمودى) ج 1، ص 282 (پانوشت)؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 20، ص 147 (به نقل از مروج الذهب مسعودى). شايان ذكر است كه نسخه هاى چاپ شده ى شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، از روى نسخه اى افست شده كه در سال 1329 هجرى در مصر به چاپ رسيده. اين هم شاهد ديگرى است بر تحريف بعضى كتاب ها [براى اطلاع بيش تر از اين سنت نسخه!! كه اخيرا شيوع بيش ترى يافته است! و برخى ديگر از كتاب هاى تحريف شده است ر. ك: دراسات و بحوث فى التاريخ والاسلام از علامه جعفر مرتضى، مقاله يكم (اعراف الكتب المحرفة).] (اين نخستين انحراف در اسلام نبود)

4. آن ابابكر تفقد قوما تخلفوا عن بيعة عند على عليه السلام فبعث اليهم عمر، فجاء فناداهم و هم فى دار على عليه السلام، فابوا ان يخرجوا فرعا بالحطب و قال والذى نفس عمر بيده لتخرجن او لاحرقنها على من فيها. فقيل له يا اباحفص! ان فيها فاطمة. فقال و ان؛ ابوبكر، جوياى كسانى شد كه از بيعت او سر باز زده، نزد على عليه السلام بود. عمر را به سراغشان فرستاد. آنان را كه در خانه ى على عليه السلام بودند، عمر فراخواند و آنها از بيرون آمدن، خوددارى كردند. (عمر) هيزم خواست و گفت: قسم به كسى كه جان عمر دست اوست، خارج مى شويد يا خانه را بر هر كه در آن است مى سوزانم. به او گفتند: اباحفص! فاطمه در آن است! گفت: باشد.

الامامة و السياسة، ج 1، ص 30؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 105؛ اعلام النساء، ج 4، ص 114؛ السقيفة والخلافة، عبدالفتاح عبدالمقصود، ص 14.

5. روى الطبرى فى تاريخه باسناده عن زياد بن كليب قال اتى عمر بن الخطاب منزل على عليه السلام و فيه طلحة والزبير و رجال من المهاجرين. فقال والله لاحرقن عليكم او لتخرجن الى البيعة، فخرج عليه الزبير مصلتا بالسيف، فعثر فسقط السيف من يده. فوثبوا عليه فاخذوه، طبرى از زياد بن كليب نقل مى كند.

/ 61