فدك - چشمه در بستر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چشمه در بستر - نسخه متنی

مسعود پورسیدآقایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جماعت مفلوك انداخت. آن گاه به سوى حصن حصين ولايت، و يگانه منجى و فدايى خود رفت. زهرا عليهاالسلام نگاهش را به او انداخت و آهى بلند بر اين همه غربت و مظلوميت كشيد و در حالى كه از صبر او در شگفت بود، گفت:

«روحى لروحك الفدا و نفسى لنفسك الوقاء، يا اباالحسن ان كنت فى خير كنت معك و ان كنت فى شر كنت معك». [الكوكب الدرى، ص 196.]

على جان اى امامم! جانم فدايت و سپر بلايت. اى اباالحسن! همواره با توام، چه در خوشى ها و چه در سختى ها.

آن گاه دست على عليه السلام را گرفت و او را آرام به خانه برد. [«ثم اخذت بيده فانطلقت به». الكافى، ج 8 (روضه)، ص 238؛ بحارالانوار، ج 28، ص 252.]

«السلام عليها يوم ولدت و يوم استشهدت و يوم تبعث حيا».

فدك

فدك [فدك قريه اى بود كه تا مدينه دو روز (حدود 140 كيلومتر) فاصله داشت و داراى چشمه هاى جوشان و نخلستان فراوان بود. (معجم البلدان، ماده فدك). طبق نقل «حموى» در معجم البلدان و «ابن ابى الحديد» (از قول يكى از علماى اماميه) درختان خرماى آن با درختان خرماى شهر كوفه در قرن ششم برابرى مى كرد (شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 236) و آن را حوائط (باغهاى) هفتگانه مى ناميدند. طبق نقل «ابن طاووس» در (كشف المحجة، ص 94) در سال درآمدى بين 24 تا 70 هزار دينار داشت. «قطب راوندى» نيز مى نويسد: «پيامبر سرزمين فدك را به مبلغ بيست و چهار هزار دينار اجاره داد. در برخى از احاديث هفتاد هزار دينار نيز نقل شده است. و اين اختلاف به حسب تفاوت درآمد سالانه ى آن بوده است.»

ابن ابى الحديد (ج 16، ص 216) مى نويسد: «هنگامى كه معاويه به خلافت رسيد فدك را ميان سه نفر تقسيم كرد يك سوم آن به مروان بن حكم و يك سوم آن را به عمرو بن عثمان و ثلث آخر را به فرزند خود يزيد داد و چون مروان به خلافت رسيد همه ى آن را جزو تيول خود قرار داد». اين نحوه ى تقسيم نشان دهنده اين است كه فدك سرزمين قابل توجهى بوده است. و اما اين كه چرا فدك را غصب كردند و از تحليل آن، در نوشته ى «تحليلى از تاريخ اسلام» فصل اقدامات خلفا، بر عليه على عليه السلام گفت و گو كرده ام. و نيز ر. ك: شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 236؛ اعلام النساء، ج 4، ص 124؛ بحارالانوار، ج 29، ص 194؛ سيره ى حلبى، ج 3، ص 400.]

مقصود افشاگرى هاى زهرا عليهاالسلام عليه ابوبكر در مسجد و در حضور مهاجران و انصار است. اگر چه آن را «فدك» ناميدم. اما در اين خطبه، فدك بهانه اى بيش نيست. همين است كه در سراسر خطبه نامى از آن نيست و تماميش در محكوميت و رسوايى خلفا، عظمت و رنج هاى رسول صلى الله عليه و آله، وصايت و فضايل على عليه السلام، تكريم تحريك انصار و آگاهى و هشدار مردم است.

بحث زهرا عليهاالسلام، بحث زمين نبود، كه با توجه به پاسخ موسى بن جعفر عليه السلام به مهدى عباسى، خلافت و وصايت رسول بود. [«مهدى» خليفه عباسى از حضرت خواست كه حدود «فدك» را بگويد تا آن را به آنها بازگرداند. حضرت فرمود: يك سمت آن «كوه احد»، سمت ديگرش «عريش مصر»، و مرز سوم آن «درياى احمر»، و مرز چهارمش «دومة الجندل» است. مهدى برآشفت كه آيا همه آنها كه گفتى حدود فدك است؟ امام عليه السلام فرمود: آرى! همه اين سرزمين ها از مناطقى است كه با لشگركشى و جنگ بازستانده نشده است و همين بود كه مهدى عباسى كينه ى حضرت را به دل گرفت و تا حضرت را نكشت آرام نگرفت. (الكافى، ج 1، ص 543). در مناقب ابن شهر آشوب به نقل از كتاب «اخبار الخلفاء» اين گفت و گو را بين امام موسى بن جعفر عليه السلام و هارون الرشيد با حدود و ثغور ديگرى نقل مى كند (ر. ك: بحارالانوار، ج 48، ص 144 و ج 29، ص 200).]

فدك؛ سند مظلوميت زهرا عليهاالسلام و اهل بيت و رسوايى و ننگ خلفا است. اين خطبه معجزه اى باقى و نشانى جاويد از علم بى كران زهرا عليهاالسلام، و نمونه اى گويا و بى همتا از هشيارى و بيدارى او است.

فدك؛ ادعا نامه اى عليه همه ى نفاق ها و سياسى ها و سستى ها و غفلت ها است.

فدك؛ رمز قيام تاريخى شيعه است.

فدك؛ درخشش نور در روز سياهى زمين است.

فدك؛ نگاهى بلند از قله اى ناپيدا است، آن چنان كه حيات اين سال ها، هنوز هم وام دار آن نگاه بلند است.

فدك؛ بارش ابرى سترگ از ستيغى ستبر است. تو گويى سبزى اين سال ها هنوز هم
تتمه ى آن جويبار بلند است.

فدك؛ فرياد العطش از لب هايى تشنه و گلويى خسته و پايى به تاول نشسته است.

فدك؛ رهايى از قناعت انجمادها و پس كوچه هاى حقير خلافت ها است.

فدك؛ آذرخش فريادى است هم پاى ضربت خندق.

فدك؛ پيام آور ستيز و عصيان عليه تمامى تباهى ها و كژى ها است.

فدك؛ پيام آور بيدارى و سرشارى است.

فدك؛ راز گل ياس است، فوران سبزاست، ابى زلال است.

فدك؛ راز چشمه ى سرخ كربلا است.

فدك؛ راز ايستادگى نخل است.

فدك؛ ادعايى به وسعت همه ى زمين و همه ى اعصار است.

فدك؛ رمز طهارت چشمه ى غدير است. چشمه اى كه مى رفت تا در پس هجوم هاى خشن و پلشتى هاى سرشار، مدفون شود.

فدك؛ نه حرف، كه پاره هاى جگر سوخته بر مظلوميتى غريب است كه بى محابا بر زمين ريخته مى شود.

فدك؛ تبارنامه ى قبيله اى است كه حرف شان را با خون امضا كردند. مستانه در راه ولايت از همه چيز خود گذشتند و دامن كشان در راه اين حق عظيم، سر باختند. بر سر قرارها و ميثاق هاى الهى مردانه ايستادند و رضا و رضوان خدا را بر همه چيز ترجيح دادند.

زهرا عليهاالسلام به بهانه ى غصب فدك (همان كه رسول صلى الله عليه و آله براى تأليف قلوب و گرايش به على عليه السلام، در اختيار بيت عترت قرار داده بود تا مرد ميدان و محراب، عدالت و شمشير، بتواند با آن كينه ها را پاك و دل ها را شاد گرداند؛ چون هيچ خانه اى از
قريش نمانده بود مگر آن كه على عليه السلام در راه خدا و رسولش، از آن سرى گرفته بود) آن چنان مهيج و كوبنده، و مستدل و مبرهن، و محكم و قاطع، سخن گفت و خليفه را رسوا، مردم را هشدار و انصار را تحريك كرد و با ناله ها و ياد رسول صلى الله عليه و آله از ديده ها اشك گرفت كه آه از نهادها برآمد و ولوله اى در گرفت. جماعتى دست بر قبضه ها بردند و خليفه ى بردبار و حليم!! را واداشت هم چون فرعون در مقابل موسى كه پس از گرفته شدن بهانه هايش به هوچى گرى پرداخت، هوچى گرى كند و هراسان و پريشان، زبان به دشنام گشايد و از بيم قيام مردم، به تهديد و تطميع روى آورد و سرانجام به ننگ اين رسوايى تن دهد.

ابوبكر هرگز گمان نمى كرد زهرا عليهاالسلام اين گونه از محكوميت آنان و اثبات على عليه السلام بگويد و اين گونه انصار را تحريك كرده و بر سر غيرت آورد.او گمانش اين بود كه زهرا عليهاالسلام بر زمين از دست رفته اش مى نالد و اين به نفع آنان خواهد بود. زيرا از يك سو، اهل بيت را در برابر مردم قرار داده بود- چون گفته بود فدك مال همه ى مسلمانان است- و از سوى ديگر سبب مى شد به خاطر دفاع از اين حق اقتصادى، حق مهم تر- غصب ولايت و وصايت رسول صلى الله عليه و آله- تحت الشعاع قرار گيرد و اين هر دو به نفع آنان بود. اما غافل از اين كه، زهراى بيدار و مجاهد در آن فضاى اختناق و وحشت از همين فرصت اندك، نهايت استفاده را خواهد برد و در حضور آن جماعت مرعوب و مهاجر و انصار، آن گونه او را محكوم و رسوا مى كند كه گرد زمانه هنوز هم نتوانسته آن را بزدايد و از ننگ رسوايى آن بكاهد. تا آن جا كه خليفه هراسان به حربه ى عاجزان- دشنام و تهديد و تطميع- متوسل مى شود و سرانجام به شكست تن مى دهد.

اگر بناى اجمال و خوف اطناب نبود، تمامى آن خطبه را به تفصيل مى آوردم و نشان مى دادم كه چگونه زهرا عليهاالسلام با نفوذ معنوى، شخصيت بزرگ انسانى، آگاهى سياسى و شناخت عميقى كه از روح و آرمان هاى اسلام دارد و نيز قدرت منطق و استدلال استوار خويش، با اثبات حقانيت على عليه السلام، برصحت انتخاباتى كه انجام شده است، خط بطلان مى كشد و ننگ فريب خوردگان را، آشكار مى سازد. و با برشمردن پيامدهاى اين شتاب زدگى سطحى و غافل گيرى سياسى، آنان را از آينده ى ناپايدار و تيره ى اسلام، بيم مى دهد. و نشان مى دهد كه بايد براى پيروزى- هر چند با اميدى ضعيف- كوشيد. بايد با نظام حاكم مبارزه كرد. اگر توانست آن را مغلوب سازد و اگر نتوانست، دست كم محكوم؛ كه اگر باطل را نمى توان ساقط كرد، مى توان رسوا ساخت و اگر حق را نمى توان استقرار بخشيد، مى توان اثبات كرد، طرح نمود، به زمان شناساند و زنده نگاهداشت. دست كم مردم بدانند آن چه بر سر كار است، ناحق است و ظلم، و آن چه مطرود و شكست خورده و زندانى است، حق است و عدالت. با اين حال به اشاره بگويم كه براى درك عميق تر و بهره ى بيشتر از اين خطبه ى بليغ و نورانى و تحليل آن بايد به سه نكته توجه كرد. كلام، مخاطبان و فضاى سياسى. جو حاكم بر مدينه.

پيش تر از شرايط سياسى و فضاى اختناق پس از فوت رسول صلى الله عليه و آله و توطئه هاى باند نفاق- گرچه بر جمعيتى از مردم پوشيده بود- و... سخن گفتيم.

اما مخاطبان چهار [هم چنان كه زهرا عليهاالسلام خود نيز در كلامى كه به او نسبت مى دهند در گفت و گوهايش با على عليه السلام به آنان اشاره دارد. (هذا ابن ابى قحافة... حتى حبستنى قيلة نصرها، والمهاجرة وصلها، و غضت الجماعة دونى طرفها، فلا دافع و لا مانع).] طيف و گروهند: ابوبكر، مهاجران، انصار و توده ى مردم.

ابوبكر؛ و به همراه باند نفاق و قدرت.

مهاجران؛ گروهى از اينان همراه باند نفاق، حسادت و كينه، گروهى حيران و متأثر از شايعه ها و نيرنگ بازى ها و برخى ساده انديش.

انصار. با سابقه اى خوب- به همراه بعضى لغزش ها- و از دست دادن برخى از بزرگان خود هم چون سعد بن معاذ- كه اگر بود چه بسا سقيفه اى نبود- اما اكنون نگران رياست قريش و شكست شان در سقيفه- بنابراين زخمى و آماده ى انفجار- و دو دستگى- پس از خطبه ى ابوبكر در سقيفه- و رقابت و حسادت و سردمدارانى جاه طلب، و البته از همين ها جماعتى بى خبر- از ماهيت برخى مهاجرين- و متحير- از فوت رسول صلى الله عليه و آله- و متأثر- از شايعات بى اساس و جعل احاديث دروغ- و مرعوب از باند كودتا و قبيله مسلح بنى اسلم- و با تمام اين ها علاقه مند به اهل بيت رسول صلى الله عليه و آله و آماده ى روشنگرى و انفجار. از همين ها چند نفرى در سقيفه به حمايت از على عليه السلام برخاستند، اما فريادشان با تزوير كودتاگران و حسادت و دو دستگى بين خودشان در گلو خفه شد.

توده مردم؛ متشكل از بقيه ى طيف ها، اكثريتى بى تفاوت، تماشاگر صحنه، مرعوب، متحير و بدون احساس مسؤليت؛ و جماعتى از همين ها قريش و مؤلفة القلوبند به همراه حسادت و كينه هاى سرشار.

زهرا عليهاالسلام، ابوبكر را رسوا و خوار و ذليل مى سازد سه گروه ديگر را علاوه بر آگاهى و بينش، مهاجرين را تذكر و توبيخ مى دهد. انصار را تكريم و تحريك مى كند و اكثريت بى تفاوت و خاموش و مؤلفة القلوب را تذكر، شكايت و سرزنش، در آخر هشدار مى دهد و از غضب خدا و رسوايى آخرت برحذر مى دارد.

براى تحليل اين كلام، بايد با توجه به مخاطبان و موانع و نيازهاى هر يك و شرايط سياسى، در نحوه ى آغاز و پايان خطبه، نوع گزينش واژگان و ارتباط فقرات آن تأمل و دقت شود.

بايد انديشيد چرا زهرا عليهاالسلام طليعه خطبه اش را حمد [از مفهوم، ابعاد، قلمرو خصوصيات و آثار (حمد) بايد در جاى ديگر گفت و گو شود، اما با توجه به خطبه هاى نهج البلاغه و صحيفه ى سجاديه اين نكته مشخص مى شود كه حمد، وسيله شكر است (خ 182 و 190 نهج البلاغه و دعاى 51 صحيفه)، وسيله ى رسيدن به رضاى خدا و اراده او است (خ 182 و 159 و دعاى 1) و وسيله ى اداى حقوق او است (خ 182 و دعاى 1). در يك كلمه، حمد، ميزان انسانيت و مرز ميان بهايم و آدمى است (دعاى 1.)

با اين نمونه ها مشخص مى شود كه حمد كلمه نيست و فقط ستايش نيست كه ستايش زمينه ى حمد است. آن جا كه حمد وسيله ى شكر است ديگر نمى تواند فقط ستايش باشد. شكر بكار گرفتن نعمت در راه خدا است. پس حمد وسيله شكر و سپاس است، وسيله ى طاعت و عبوديت و اداى حقوق است. با اين توضيح مى يابيم حمد همان گامهاى است كه بايد در اين راه برداشته شود و همان حقوقى است كه بايد ادا شود و همان اطاعت و عبوديتى است كه انسان را تا آن اوج ها مى كشاند.] و آن هم بر انعام [مفهوم (انعام) با (تنعيم) تفاوت دارد. باب افعال تفعيل اين واژه از نكته هاى متفاوتى برخوردارند. نعمت هايى كه داريم تمامى تنعيم و بهره مند ساختن و زمينه را فراهم كردن هستند. هنگامى كه نعمت ها در برابر صبر و شكر به انسان مى رسند ديگر تنعيم نيستند كه انعام مى شوند. انعام پاداش به انبيا و شهدا و صديقين تعلق دارد كه از داده هاى حق درست و كامل كار كشيده اند و بازدهى سالم و زياد داشته اند. (من يطع الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين والصديقين والشهداء...) (نساء، 69).]

قرار مى دهد و از نعمت هاى بى پايان الهى و عنايت هاى بى دريغ او مى گويد و از آن چه كه باعث دوام و افزونى اين نعمت ها و عنايت ها است- شكر- ياد مى كند. آن هم پس از آن كه از قبل با ناله هاى جان سوز زهرا عليهاالسلام و ياد رسول صلى الله عليه و آله هم چون ابر باريده بودند و دل هاشان به نرمى گراييده بود و از قساوت ها فاصله گرفته بودند.

آن گاه شهادت بر توحيد و رسالت مى دهد كه ادامه توحيد رسالت، است.

در توحيد، از حقيقت آن و مراتبش و قرار دادن ثواب و عقاب بر طاعت و معصيتش مى گويد. و در رسالت، از عظمت و هدايت رسول صلى الله عليه و آله و گمراهى و ضلالت مردم مى گويد و با اشاره به جايگاه ابدى و مقام رفيع او بر وى سلام مى فرستد.

به راستى چرا شهادتين؟ و چرا بااين توضيحات؟ او چه هدف و مقصدى را در پى دارد كه اين گونه آغاز مى كند و زمينه مى چيند؟

آن گاه زهرا عليهاالسلام از ثقلين و دو امانت گران بهاى رسول صلى الله عليه و آله (قرآن و عترت) مى گويد كه ادامه ى رسالت، امامت و ولايت است و از مسؤوليت خطير همگان در قبال آن دو، ياد مى كند. (انتم عباد الله نصب امره و نهيه و حملة دينه و وحيه و...».

از عترت، خلافت، امامت، اطاعت و همراهى آنان با قرآن مى گويد و با اشاره به عهد و پيمان خدا در حمايت از آنها [زعمتم حقا لكم لله فيكم عهد، قدمه اليكم و نحن بقية استخلفنا عليكم و معنا كتاب الله. و در بعضى از نقل ها گونه ى ديگرى آمده و تماما از «كتاب خدا» سخن گفته شده كه در اين صورت ابتدا كتاب معرفى مى شود و آن گاه عترت.] و توضيح بيشتر آن را به ادامه ى سخن در هنگام گفت و گو از رسول صلى الله عليه و آله و رنج هاى او وا مى گذارد، چون تمامى مقصود همين است.

از كتاب به عنوان پشتوانه ى عترت، [و آى فينا منكشفة سرائره. «و از كتاب خدا آن چه درباره ى ما است پديدار و آشكار است». ر. ك: «سخنرانى زهرا عليهاالسلام در مسجد مدينه» در همين كتاب.] نور هدايت، راهنماى عمل، در بر گيرنده ى دلايل روشن، و حرام و حلال الهى ياد مى كند. آن گاه به مواردى از آن چه در كتاب آمده، اشاره مى كند و از پايه ها و بنيان هاى [ر. ك: وسايل الشيعة، ج 1، باب اول، روايات «بنى الاسلام على خمس: على الصلوة والزكاة والحج والصوم والولايه» و «بنى الاسلام على خمس: شهادة ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله و اقام الصلوة...».] اسلام شروع مى كند؛ از توحيد، نماز، زكات و روزه براى رهايى از شرك، كبر، آلودگى و ريا، از حج و عدل، براى تحكيم و استحكام دين و پيوند و ارتباط دل ها، از اطاعت و امامت اهل بيت براى رشته ى وفاق و مانع افتراق امت؛ از جهاد، صبر، امر به معروف، صله رحم و قصاص و... مى گويد. و در نهايت به تقوا و خشيت و اطاعت امر و نهى پروردگار سفارش مى كند.

تحليل اين گزينش هاى ايمان صلاة و... به همراه حكمت هاى آن و ارتباط و پيوند اين همه با هم، به همراه اين هشدارها و انذارها، ما را به بهره هاى بيشترى مى رساند.

به راستى چرا زهرا عليهاالسلام از كتاب خدا، اين ها را برمى گزيند و در ابتدا هم از پايه هاى اسلام نام مى برد و از كليد و راهنماى اين همه- ولايت- اين گونه ياد مى كند. مگر چه آفت ها و موانعى در اين جماعت مرعوب شكل گرفته كه براى درمان و علاج آنان بايد اين گونه گزينش كرد و نسخه پيچيد و با توضيحاتى آن ها را به هم درآميخت و در سينه هاى بيمارشان ريخت تا شايد شفا يابند؟

آن گاه خطاب به جمعيت به معرفى خود مى پردازد «ايها الناس اعلموا انى فاطمة» يعنى همان كه قرآن و رسول صلى الله عليه و آله بر عصمت او شهادت داده بودند. تا هم پشتوانه اى باشد بر آن چه گفته و آنچه خواهد گفت و هم آنان را به ياد پيمان عقبه ثانى در حمايت از رسول صلى الله عليه و آله و اهل او، [«و بايعوه على ان يمنعوه و اهله مما يمنعون منه انفسهم و اهليهم و اولادهم و ان يوؤهم و ينصروهم». الصحيح من سيرة النبى الاعظم صلى الله عليه و آله، ج 2، ص 204، شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 44- 45.] بياندازد. از على عليه السلام به (برادر رسول صلى الله عليه و آله) ياد مى كند، يعنى همان عنوانى كه هنگام بيعت گرفتن از او منكرش بودند؛ زيرا وقتى على عليه السلام را كشان كشان به مسجد بردند و او را وادار به بيعت كردند و گفتند: رهايت نمى كنيم تا بيعت كنى و او را تهديد به قتل كردند، على عليه السلام گفت. در اين صورت بنده ى خدا و برادر رسول صلى الله عليه و آله را كشته ايد. آنان گفتند: بنده خدا را قبول داريم، اما برادر رسول صلى الله عليه و آله را نه. [الامامة و السياسة، بحارالانوار، ج 28، ص 229.] از سوئى ديگر خلفا در سقيفه با ادعاى نزديكى به رسول صلى الله عليه و آله در برابر انصار استدلال كرده بودند. اگر چنين است، على عليه السلام برادر رسول صلى الله عليه و آله است، پس سزاوارتر از ديگران است. خود على عليه السلام هم در رد خلفا به

/ 61