فصل 25 ( 1 ) موضوع در حركت كميه - حرکت و زمان در فلسفه اسلامی ج1 جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حرکت و زمان در فلسفه اسلامی ج1 - جلد 2

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فصل 25 ( 1 ) موضوع در حركت كميه

اين فصل تتمه قسمتي از فصل پيش است ، چون بحث در حركت جوهريه و ايرادهاي شيخ بر حركت جوهريه بود . يكي از آن ايرادها اين بود كه اگر حركت در جوهر واقع بشود ، موضوعي كه از اول حركت تا آخر باقي باشد وجود نخواهد داشت و حركت بلا موضوع باقي خواهد بود . و چون محال است كه حركت موضوع باقي نداشته باشد ، پس حركت در جوهر محال است . اين مطلبي كه شيخ مي گويد مبتني بر يك سلسله اصولي است كه قبلا ذكر شده است : يكي اينكه حركت نيازمند به موضوع است .

سابقا فصلي در اين زمينه داشتيم و خود مرحوم آخوند هم اين مطلب را قبول كرد كه حركت نيازمند به موضوع يا به تعبير ديگر به " مابه " است . در آنجا اگر چه مرحوم آخوند زياد توضيح نداده بود ، ولي ما در آنجا چند ملاك و چند راه براي احتياج حركت به موضوع ذكر كرديم ،ولي اينجا مسأله يك علاوه دارد و آن اينكه حركت نيازمند به موضوع باقي و مستمر است . صرف اينكه بگوييم حركت نيازمند به موضوع است براي شيخ كافي نيست . شيخ كه مي خواهد برهان بر نفي حركت در جوهر اقامه كند ، بر اين مطلب تكيه دارد كه حركت نيازمند به موضوع باقي مستمر است . يعني از اول تا به آخر حركت بايد يك موضوع باقي مستمر داشته باشيم كه اين مراتب حركت همه وارد بر يك امر بشوند . بدون شك ، حركت واحد نمي تواند موضوعات متعدد داشته باشد .

اگر موضوع در حركت متعدد و مختلف شد خود حركت هم متعدد و مختلف خواهد شد . محال است دو متحرك داشته باشيم و يك حركت . محال است كه يك مسافت را دو متحرك طي كنند به طوري كه نيمي از مسافت را اين متحرك و نيمي را متحرك ديگر ، و در عين حال يك حركت باشد .

اگر متحرك دو تا شد ، وحدت حركت هم بهم مي خورد . حركت در وحدت و تعدد تابع موضوع خودش است . فصلهائي در آخر اين مرحله داريم راجع به اينكه چه چيزهائي مشخص حركت هستند و چه چيزهائي مشخص نيستند . قدر مسلم اين است كه اگر موضوع حركت واقعا متعدد باشد ،حركت هم متعدد خواهد بود . همچنين حركت هم ، چنانكه سابقا گذشت ، بلا موضوع نمي تواند باشد ، بلكه حتما موضوعي دارد . اكنون اين مسأله پيش مي آيد كه اگر حركت واحد بايد موضوع واحد داشته باشد ، آيا اين موضوع واحد بايد وجود استمراري داشته باشد ؟يا موضوع حركت مثل خود حركت مي تواند وجود ممتد متصل داشته باشد ؟ وجود استمراري يعني اين شي ء كه الان وجود دارد ، در زمان بعد و آن بعد هم عين همان باقي باشد . ولي معناي وجود متصل اين است كه همين طور كه حركت ، خودش يك وجود ممتد است و هر مرتبه اي از حركت در مرتبه اي از مسافت قرار گرفته است ، موضوع حركت هم چنين وجود كشش داري باشد . در اينجا بناي سخن بر دو چيز است : اولا حركت نيازمند به موضوع است ، و ثانيا اين موضوع وجود مستمر و باقي بايد داشته باشد .

اينجا است كه حركت جوهريه دچار اشكال مي شود . در حركات عرضيه بنابر ثبات جوهر ، موضوع جوهر است . مثلا اين گلوله است كه از مبدأ تا منتهي حركت مي كند . در اين حركت موضوع گلوله است . جوهر گلوله در تمام اين مدت يك امر باقي مستمر است . پس حركت در اعراض بلامانع است . ولي اگر بنا باشد حركت در جوهر واقع بشود و مافيه الحركه خود جوهر باشد ، يعني آنچه كه جوهر اين جسم است بخواهد نظير " أين " باشد ، همانطور كه " أين " متدرج در مسافت و زمان است ، جوهر هم همين طور باشد . لذا اشكال مي شود كه آن چيست كه مراتب اين جوهر را طي مي كند ؟ آن امر باقي كه از اول تا به آخر اين حركت جوهري باقي است و مانند يك رشته اي كه به دانه هاي تسبيح وحدت مي بخشد ، مراتب اين حركت را وحدت مي بخشد چيست ؟ اين حاصل اشكال شيخ است . مسأله بقاء موضوع حركات جوهريه از اهم مسائل است ، مخصوصا با توجه به اينكه مرحوم آخوند در اين زمينه بيانات مختلفي دارد كه ممكن است كسي بگويدمرحوم آخوند نظرش در اين مورد استقرار پيدا نكرده است . مثل كسي كه در جواب اشكال محتملاتي ذكر مي كند بدون آنكه هيچ يك را اختيار كند . يا همانطور كه مرحوم آقا علي حكيم مي گويد ، اين وجوه مختلف در طول يكديگرند . يعني همه اين وجوه در آن واحد درست است .

خصوصا اين كه اين مسأله در ميان متأخرين مورد بحث و فحص و أخذ و رد است كه آيا مقصود آخوند از اين وجوه چيست و آيا حرفش درست است يا نه ؟ اين مسأله در بعضي ديگر از كتابهاي مرحوم آخوند و متأخرين از او مطرح شده كه شايد قسمتهايي از آنها را عرض بكنيم .

در اينجا يك نظريه اين است كه اساسا ما از اول نبايد قبول كنيم كه همه حركتها و حتي حركت در جوهر ، نياز به متحرك دارند . مي توانيم اين اصل را قبول نكنيم ، چون دليلي بر اين مطلب نداريم . اگر ما از نظر لغت چنين نيازي داريم ، از جهت اينكه در حركت جوهريه هم متحرك داريم و هم حركت ، پس حركت بايد غير از متحرك باشد ، اين يك بحث لغوي است و تازه از نظر لغت هم چندان ثابت نيست . نظير حرفي كه در باب موجود و وجود مي گويند ، كه موجود حتما ذات له الوجود بايد باشد پس بايد خود وجود غير از ذات موجود باشد ، چون ذات له الوجود نيست ، كه جوابش در باب مشتق داده شده است .

نظر ديگر اين است كه چون همه حركتهايي كه قدما قائل بوده اند حركت در اعراض بوده است ، از جنبه عرض بودنش نيازمند به موضوع است ، نه از جهت اينكه خود حركت بما هي نيازمند به موضوع است.

و به بيان ديگر كه اين همان بياني است كه آقاي طباطبائي در اينجا گفته اند و حرف بسيار خوبي است : علت اينكه گفته اند حركت نيازمند به موضوع است اين است كه حركت را اين چنين تفسير كرده اند كه معناي حركت در يك مقوله اين است كه : أن يكون للمتحرك في كل آن فرد من المقوله ، و يا در حركات اشتدادي ، نوع من المقوله . پس وقتي كه چيزي حركت مي كند اين متحرك در هر آن فردي از ما فيه الحركه را دارد . وقتي حركت در " أين " مي كند ، يعني در هر آن " أيني " داردو هم چنين كيف و مقولات ديگر . پس بايد چيزي باشد كه در هر آن كيفي و در هر آن " أيني " داشته باشد و اگر " آن چيز " نباشد اين أين ها و كيف ها با يكديگر بي ارتباط هستند . " آن چيز " است كه وحدت مي دهد به آنها . اين بياني بود كه شيخ ذكر كرده بود و مرحوم آخوند هم بعضي جاها گفته است .

اصالت وجود مصحح وحدت حركت است

ولي مرحوم آخوند بعد از اينكه اصالت وجود را ثابت نمود ، يك حرف بسيار بسيار اساسي زد و آن اينكه : اگر وجود اصيل باشد ، اين بيان شما درست است كه متحرك در هر آني فردي و بلكه نوعي از مقوله را دارد . ولي مقوله خودش ماهيت و امر اعتباري است ،ولي متحرك در تمام زمان يك فرد متدرج از آن مقوله را دارد ، يك وجود سيال از آن مقوله را دارد كه از آن وجود سيال است كه افراد متعدد غير متناهي و بلكه انواع متعدد غير متناهي انتزاع مي شود . يعني آن وجود سيال منشأ انتزاع افراد غير متناهي مي شود ، نه موضوع . اگر وجود حقيقتي ماوراء ماهيات نداشته باشد ، موضوع نمي تواند به اين ماهيات وحدت بدهد، بلكه لازم مي آيد اين موضوع در زمان متناهي و در مسافت متناهي انواع غير متناهي بالفعل از مقوله داشته باشد ( كون المراتب في الاشتدادي انواعا استنار للمرادي ) . پس اصالت وجود آن مقوله است كه اين مطلب را تصحيح مي كند ، از موضوع كاري در اين جهت ساخته نيست .

حال كه مطلب از اين قرار است ، همين مطلب در حركت جوهريه نيز مشكل را حل مي كند . شما خيال كرديد چون معناي حركت در مقوله اين است كه كون المتحرك في كل آن فرد من المقوله ، اين سبب مي شود كه موضوع بايد وجود داشته باشد تا مسأله درست بشود .

نه ، اصالت وجود ما فيه الحركه اين را تصحيح مي كند . بنابر اصالت الوجود ، اين وجود سيال جوهري است كه مناط انتزاع افراد غير متناهي و انواع غير متناهي است . علي هذا ما مي گوييم : اصلا دليلي نداريم و برهاني اقامه نشده است كه هر حركتي نيازمند به موضوعي استكه آن موضوع غير از ما فيه الحركه باشد . به يك اعتبار ديگر هر حركتي نيازمند به موضوع است ولي در حركت جوهريه موضوع حركت و ما فيه الحركه يكي است ، مثل وجود و موجود ، و در حركات ديگر موضوع حركت و ما فيه الحركه دو تا است.

پس اشكال به اين شكل جواب داده مي شود و ما نيازي نداريم كه كوشش بكنيم براي اثبات موضوعي غير از ما فيه الحركه ، كه مرحوم آخوند در اينجا تلاشش فعلا براي چنين چيزي است . ايشان با اين بيان ، خودشان را مستخلص كرده اند از اينكه بخواهند كوششي بخرج بدهندو موضوع باقي مستمر پيدا كنند . ضرورتي ندارد كه در پي موضوع باقي مستمر باشيم ، بلكه روي مسلك خود مرحوم آخوند بايد هم چنين بگوييم كه ما در هيچ جا محتاج به موضوع باقي مستمر نيستيم . در بعضي موارد محتاج به موضوعي غير ما فيه الحركه نيستيم ، مثل حركت جوهريه ، و در بعضي موارد نيازمند به موضوع هستيم اما نه موضوع باقي و مستمر ، بلكه موضوع باقي متدرج الوجود ، كه آن در حركات غير جوهري است . اين بيان ، بيان درست و تمامي است ، و اين حرف از حرفهاي گذشته مرحوم آخوند استفاده مي شود و آقاي طباطبائي هم اتكائشان به بيان مرحوم آخوند است .

ولي چرا مرحوم آخوند اين تلاشهاي زياد را مي كند ؟ از اول بناي كلام مرحوم آخوند بر اين است كه ما حرف شما را قبول داريم كه هر حركتي ، حتي حركت در جوهر ، نيازمند به موضوعي است كه غير از ما فيه الحركه باشد ، باقي و مستمر هم باشد .

و در باب حركت چنين موضوعي داريم ، حال آن موضوع چيست ؟ ايشان بر سبيل جدل ( 1 ) به شيخ مي گويد در برهان فصل و وصل چه مي گوييد ؟ در باب كون و فساد چه مي گوييد ؟ شما در آنجا قائل به نوعي موضوع باقي مستمر هستيد .

عين همان را ما در حركت جوهريه مي گوييم . چرا اينجا نشود گفت ؟ ببينيد : امثال شيخ قائل به حركت در جوهر نيستند ، بلكه قائل به كون و فساد هستند . يعني مي گويند به اينكه هر تغيير جوهري كه در طبيعت پيدا مي شود ، به معني اين استكه يك صورت جوهري زايل و باطل و فاسد مي شود و از نو يك صورت جوهريه جديدي كائن مي شود . مثلا اگر موجودي مراحل جمادي و نباتي و حيواني و انساني را طي بكند ، به اين شكل است كه وقتي مي خواهد از مرحله جمادي به مرحله نباتي برسد صورت جمادي فاسد مي شودتا صورت نباتي پيدا شود . در صور نباتي هم همين جور است كه يكي فاسد مي شود و ديگري كائن مي گردد . در آنجا مي گويند اگر صورتي فاسد شد ، آيا تمام شي ء فاسد و معدوم مي شود ؟ اگر صورتي منعدم شد ، تمام شي ء منعدم مي شود ؟اگر آبي تبديل به هوا شد يا هوايي تبديل به آب شد ، آيا آب به كلي منعدم مي شود و از نو هوا به وجود ولي چون خودش هم تقريبا در محل خودش اين را قبول كرده ، نمي توان اسم آن را جدل گذاشت . مي آيد ؟ هوا به كلي معدوم مي شود و آب به وجود مي آيد ؟ شما خودتان مي گوييد : نه . مي گوييد : صورتي معدوم مي شود و صورتي كائن ، اما ماده باقي است . يعني يك ماده است كه صورت مائيه را دارد و صورت مائيه از آن منعدم مي شود و بعد همان ماده صورت هوائيه را مي پذيرد .

و لهذا اين هوايي كه اينجا است همان آب سابق است و اين آب فعلي همان هواي سابق است . مي گوييم : خيلي خوب ، از شما مي پرسيم : آيا ماده مي تواند بلاصورت باقي باشد ؟ اينكه محال است . خودتان مي گوييد كه محال است كه ماده بتواند يك آن و يك لحظه بلا صورت باشد ، و مي گوييد ماده تشخصش به صورت است . مي گوئيم : پس اينجا چگونه شد كه اين صورت معدوم شد و صورت ديگر آمد ؟ مي گويند : ماده متشخص است به واحد بالعموم صورت ، نه به واحد خاص . يعني ماده در تشخصش به صوره ما احتياج دارد ، نه اينكه ماده به صورت مائيه يا صورت هوائيه احتياج دارد.

مثل خيمه اي كه نيازمند به عمود مايي است . مي گوييم : پس شما قبول كرديد كه در كون و فسادهايي كه قائل هستيد ، يك امر باقي مستمر متشخص داريم و آن ماده اولي است كه تشخص آن به صوره ما است . آنچه را كه شما در باب كون و فساد مي گوييد ما در باب حركت مي گوييم .

حركت تغيير تدريجي است و كون و فساد تغيير و انعدام دفعي است . ما مي گوييم موضوع باقي مستمر در حركت جوهريه هم ماده اولي است . اگر بگوييد موضوع بايد متشخص باشد ، ماده اولي كه تشخصي ندارد ، مي گوييم تشخصش به صوره ما است . پس ماده مع صوره ما موضوع است .

البته موضوع بايد غير از ما فيه الحركه باشد . ما فيه الحركه چيست ؟ صورت است . پس آيا موضوع عين صورت شد ؟ مي گويد : نه ، ماده مع صوره ما موضوع است . ولي خصوصيات صور است كه ما فيه الحركه است . در واقع اين ماده اولي است كه در اين صور حركت مي كند.

ماده به اعتبار اينكه هميشه در ضمن مراتب صورت است ، پس صوره ما دارد . ماه اولي به اعتبار اينكه در تمام اين مدت مع صوره ما است ،موضوع است . و صور متشخصه كه مراتب صورت است ما فيه الحركه است . پس ما در باب حركت جوهريه هم عينا موضوعي داريم كه غير از ما فيه الحركه است و آن موضوع هم باقي و مستمر است . سؤال : پس اين حركت جوهريه نيست . چون ماده كه جوهر است ثابت است .

استاد : قبلا گفته ايم كه ماده از خودش فعليت ندارد . فعليت آن تابع فعليت جوهر است . اينكه ماده با صوره ما باقي باشد ، سه جور ممكن است : يكي اينكه صورتش عوض نشود . ماده مع صوره شخصيه باقي باشد . ديگر اينكه صورت به نحو تبادل عوض بشود .

صورتي برود و صورت ديگر بيايد . اين باز هم حركت نيست . جور سوم اينكه صور ماده دائما و متدرجا تغيير مي كند ولي اين هميشه با صوره مائي اعتبار مي شود . يعني به اعتبار اينكه هيچوقت بلاصورت نيست ، مي گوييم ماده مع صوره ما موضوع است .

1 - به اين معنا جدل است كه بر مبناي شيخ و امثال او جواب مي دهد .

/ 93