آيا به تعداد حركات زمان داريم ؟ - حرکت و زمان در فلسفه اسلامی ج1 جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حرکت و زمان در فلسفه اسلامی ج1 - جلد 2

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آيا به تعداد حركات زمان داريم ؟

قبل از اينكه به برهان الهيون در اثبات وجود زمان بپردازيم ، لازم است كه مقدمه به يك مطلبي اشاره كنيم كه آقاي طباطبائي نيز در آن حاشيه اي دارند . يكي از مسائلي كه در گذشته هم گفته شد اين است كه معني واقع شدن اشياء در زمان چيست ؟ اينكه مي گوئيم زمان مقدار حركت است آيا زمان يك چيز استو مقدار يك حركت از حركات عالم است ؟ و معني اينكه يك شي ء در زمان قرار گرفته است اين است كه در درون آن حركت قرار گرفته است ؟ مطابق نظر قدما يك حركتي از حركات عالم وجود دارد كه مقدار آن حركت را زمان مي ناميم و آن حركت دوري فلك اطلس است.

و مقدار حركات افلاك ديگر و مقدار حركات موجودات زميني زمان محسوب نمي شوند . معني زماني بودن و اينكه ما در زمان واقع هستيم اين است كه در درون زماني هستيم كه آن زمان از حركت دوري فلك انتزاع مي شود . پس زمان يك چيز بيشتر نيست .

نظريه ديگر اين است كه به عدد حركات زمان وجود دارد . فرق ميان حركت فلك با حركات ديگر اين است كه آن حركت مقياس ساير حركات است ، نه آنكه زمان فقط متعلق به آن است و حركات ديگر زمان ندارند . نه ، به عدد حركات عالم زمان داريم . منتهي اين زمانها نياز به مقياس سنجش دارند و حركت فلك به عنوان
مقياس اعتبار شده است ، همانطور كه براي هر مقدار ديگري از مقدارها مجبوريم يك كميتي را كه ثابت است و تغيير نمي كند به عنوان مقياس اعتبار كنيم ، والا همانطور كه حركت فلك زمان دارد ، هر حركتي در عالم زمان دارد ، ولي چون حركت فلك حالت يكنواخت و غير متغير دارد ، نه تغيير مكان مي دهد و نه رشد و نمو پيدا مي كند و نه سرعت و بطؤ دارد ، مي تواند مقياس قرار گيرد . اين مطلب در مورد مقادير و كميات ديگر نيز صادق است و مثلا براي سنجش حرارت بدن ، حركت انبساطي جيوه را مقياس قرار مي دهند در حالي كه ميان تأثير حرارت در بدن انسان با جيوه فرقي نيست ، ولي بايد چيزي را مقياس قرار داد كه براي سنجيدن از همه بهتر باشد . يا براي وزن وزنه كيلوگرم را و براي مسافت متر را واحد سنجش اعتبار مي كنيم .

نظر مرحوم آخوند در تعدد حركات و زمان

اين دو نظريه در باب زمان بود و بايد ديد كدام يك صحيح است ؟ آقاي طباطبائي استنباطشان اين است كه برهان طبيعيون دليل بر اين است كه حكما براي هر چيزي زمان جداگانه قائلند ، و زمان حركت فلك يا حركت شبانه روزي زمين در اصطلاح امروز يك معيار است براي سنجيدن زمان ساير حركات نه اينكه زمان فقط متعلق به آنهاست .

لذا آقاي طباطبائي مي گويند از اين برهان و از بعضي حرفهاي مرحوم آخوند اين معني استنباط مي شود كه هر چيزي زماني دارد . وليكن اگر از آن برهان [ برهان طبيعيين ] بخواهيم اين استنباط را بكنيم قدري مشكل است ، با عنوان بحث درست در نمي آيدو با ذيل بحث هم جور در نمي آيد ، بلكه مرحوم آخوند در بعضي كلماتش تقريبا طوري حرف مي زند كه همان حرف قدماست ، يعني زمان فقط از يك حركت انتزاع مي شود با اين فرق كه قدما آن حركت را حركت وضعي فلك مي دانستند و ايشان حركت جوهري فلك . ولي به هر حال آن حركتي كه از آن زمان انتزاع مي شود حركت فلك است . پس ايشان هم حركت جوهري ساير اشياء را منشأ انتزاع زمان نمي داند ، يعني از بعضي از حرفهايشان چنين استنباط مي شود . ولي از بعضي حرفهاي ديگرشان كاملا استنباط مي شود كه هر چيزي براي خود زماني دارد و اگر حركت فلك را مقياس زمان مي گيريم همان مقياس اعتباري است نه آنكه واقعا زمان منحصرا از حركت فلك انتزاع شود .

برهان بر طريقه الهيين

طبيعيون در اثبات زمان از راه حركت كه متناسب علمشان است وارد شده اند . ولي الهيون از راه حدوث و قدم وارد شده اند كه بحث حدوث و قدم جزء مباحث الهيات است و از عوارض موجود بما هو موجود است . در مباحث حدوث و قدم و بخصوص در مبحث تقدم و تأخر ، ضمن بيان اقسام تقدم و تأخر ، تقدم و تأخر زماني را ذكر كرده اند .

گفته اند انواع تقدم و تأخر داريم : تقدم بالعليه مثل تقدم علت تامه بر معلولش ، تقدم بالطبع مثل تقدم واحد بر اثنين براي اينكه " دو " نمي تواند موجود باشد مگر اينكه " يك " موجود باشد ، تقدم بالشرف و امثال اينها . يكي از اين تقدمها ، تقدم زماني است ،مثل تقدم عدم هر حادثي بر وجود آن حادث ، و تقدم اشياء هم زمان با عدم قبلي آن حادث بر وجود آن حادث . مثلا ما كه در قرن چهاردهم متولد شده ايم متأخريم از مردمي كه در قرن سيزدهم موجود بوده اند . ويژگي تقدم زماني اين است كه قبل و بعد با يكديگر امتناع اجتماع دارند و محال است كه قبل بما أنه قبل با بعد بما أنه بعد ، اجتماع در وجود داشته باشند . در اينجا مي خواهيم مناط اين قبليت را بدست آوريم يعني در ميان قبليت ها و بعديت ها به يك نوع قبليتي رسيديم كه اجتماع قبل و بعد در آن نا ممكن است ، از همين جا مي خواهيم وجود زمان را كشف كنيم لذا مي گوئيم : اينكه مي گوئيم زيد بر عمرو تقدم دارد ، زيد با عدم قبلي عمرو مقارن است . ملاك اين تقدم چيست ؟ ممكن است كسي بگويد كه ملاك اين تقدم ذات متقدم است ، خود اين ذاتها ملاك تقدم اند ، يعني زيد متقدم بالذات است بر عمرو و عمرو متأخر بالذات است از زيد . مي گوئيم : آن كه زمانا متقدم است در عين اينكه متقدم است مي تواند وجودش امتداد پيدا كند تا زمان متأخر ، يعني در عين اينكه متقدم بود اكنون مقارن مي شود .

مثل تقدم اب بر ابن ، هر پدري بر فرزند خود تقدم زماني دارد ولي ممكن است معيت زماني هم داشته باشد . پدري كه قبل از تولد بچه اش زنده است ، متقدم بر او است و بعد از تولد بچه اش مقارن با اوست . بنابراين ذات ملاك تقدم نيست ، زيرا اگر اب متقدم بالذات بود محال بود كه همزمان شود و معيت داشته باشد .

و بالاتر اينكه اب ممكن است نسبت به فرزند خود متأخر گردد و اين وقتي است كه فرزند قبل از پدر بميرد ولي پدر هنوز زنده باشد . ممكن است طور ديگري گفته شود ، يعني كسي بگويد كه ملاك تقدم نفس آن عدم است ، يعني عدم عمرو بالذات تقدم داشته باشدبر وجود عمرو ، و علت اينكه زيد بر وجود عمرو مقتدم است اين است كه وجود زيد مقارن با عدم قبلي عمرو است و از اين جهت بالعرض وجود زيد بر وجود عمرو مقدم شده است ، ولي آنكه بالذات بر وجود عمرو مقدم است خود عدم عمرو است .

مي گوئيم [ بطلان اين امر ] واضح است چون عدم عمرو ممكن است حتي متأخر از خود عمرو هم بشود ، همين عمرو كه قبلا عدمش بود ( يعني عدمش صادق بود ) بعد از معدوم شدن عمرو دو مرتبه عدمش شروع مي شود يعني همين عدمي كه متقدم بودهمان متأخر مي شود اگر چه مقارن نمي تواند باشد ولي متأخر مي شود . بنابراين عدم بالذات ملاك تقدم نيست . بنابراين در اينجا بايد چيزي باشد كه قبليت عين ذاتش است ، يعني يك چيزي بايد وجود داشته باشد كه قبليت و بعديت ميان مراتبش عين ذات اين مراتب باشدو ذاتش عين قبليت و عين بعديت باشد ، نه چيزي كه به ملاك ديگر غير از ذات خودش قبل يا بعد شده است . مثلا مي گوئيم سلمان مقدم است بر اباذر به تقدم بالفضيله ، پس آيا سلمان از آن جهت كه سلمان است مقدم است بر اباذر ؟ نه ، سلمان داراي يك سلسله فضائل است كه اباذر هم داراي همان فضائل است . سلمان در آنچه كه با اباذر مشترك است ، كه فضيلت است ، تقدم دارد بر اباذر.

اكنون به خود فضيلت توجه مي كنيم ، خود فضيلت سلمان بر فضليت اباذر چطور است ؟ لابد آن فضليت بر اين فضليت نوعي تقدم دارد . خود فضليت ها بر يكديگر تقدم بالذات دارند و سلمان بر اباذر تقدم به تبع فضيلت دارد ، چون متلبس به فضيلتي استكه فضيلتش بر فضيلت ديگري تقدم دارد ، خودش هم تقدم دارد . در اين قبليت و بعديتها كه با يكديگر مجامع نمي شوند ، بايد برسيم به يك حقيقتي كه قبليت و بعديت غير مجامع يعني قبليت و بعديتي كه امكان اجتماع با يكديگر ندارند در آن ذاتي باشد ، به عبارت ديگر به يك قبليت و بعديتي برسيم كه حقيقتش عين تصرم و عين حدوث دائم و انقضاء باشد . اين همان است كه اسمش را " زمان " مي گذاريم . پس حقيقتي داريم كه اين حقيقت ملاك اين تقدم و تأخر است . حركت از آن جهت كه حركت است يعني قطع نظر از خصوصيت امتداديش ملاك تقدم نيست .

يعني يك شي ء از آن جهت كه متحرك است معني ندارد كه تقدم زماني بر ديگري داشته باشد . اگر ماوراء حركت چيزي را اعتبار نكنيم ، اين تقدم و تأخر معني ندارد . بايد ماوراء حركت امري را اعتبار كنيم ، اگر چه آن امر به منزله تعيني براي خود حركت باشد ،كه اين تعين همان " زمان " است . همانطور كه مكرر در باب جسم طبيعي و جسم تعليمي گفته ايم ، هر جسم طبيعي داراي جسم تعليمي است ، جسم طبيعي جدا از جسم تعليمي نيست . ولي جسم طبيعي را مادام كه جسم طبيعي است اعتبار كنيم و مادام كه آن تعين را اعتبار نكنيم ،جسم طبيعي مقدار ندارد ، اگر چه جسم طبيعي هيچ گاه بي مقدار نيست ، ولي اگر ذاتش را اعتبار كنيم مقدار ندارد ، بايد تعينش را هم اعتبار كنيم تا مقدار داشته باشد . حركت نيز همين طور است ، اگر ذات حركت را اعتبار كنيم ، آن كميت قابل انقسامي كه اجزائش با يكديگر مجامع نيستند ، اعتبار نمي شود . ولي اگر حركت را با آن تعينش اعتبار كنيم مقدار دارد . بحث ما در همان تعين است كه آن تعين " زمان " است . همانطور كه جسم تعليمي عرض تحليلي جسم طبيعي است ، زمان هم عرض تحليلي حركت است .

ولي اينكه مقدار عارض تحليلي جسم طبيعي باشد ، دليل نمي شود كه اين عين آن است . زيرا ميان اينكه يك شي ء را بدون تعين اعتبار كنيم و شي ء را با تعين اعتبار كنيم فرق است . زمان هم كه مي گوييم مقدار حركت است ، با حركت همان تفاوتي را دارد كه هر تعيني با شي ء مبهمي دارد كه با اين تعين متعين مي شود .

فصل 30 ( 2 ) براهين وجود زمان

بحث درباره براهيني بود كه درباره اثبات وجود زمان در خارج اقامه شده است . عرض كرديم كه مطالب متعددي در باب زمان داريم . از همه مهمتر دو مطلب است : يكي اثبات حقيقت زمان در خارج و اينكه امر عيني استو ديگر بيان حقيقت و تعريف آن . در اثبات وجود زمان دو برهان وجود دارد كه در جلسه گذشته هر دو را بيان كرديم . در جلسه قبل يك برهان را به نحوي تقرير كرديم كه اين تقرير از خود ما بود . و ممكن است با تقرير حكما متفاوت باشد و ما در اينجا راجع به همان برهان اول توضيح بيشتري مي دهيم ، بدليل حاشيه اي كه آقاي طباطبائي در اينجا دارند .

تقرير استاد از برهان برطريقه طبيعيين

تقريري كه در گذشته كرديم به اين صورت بود كه : ما مي بينيم حركات علاوه بر مقداري كه به حسب مسافت دارند ، يعني علاوه بر نوعي قابليت تقسيم كه بر حسب مسافت دارند ، نوعي قابليت تقسيم هم از يك نظر ديگر دارند .

از اينجا كشف مي كنيم كه حركات داراي دو نوع مقدارند ، و به تعبير ديگر هر حركتي از دو نظر داراي مبدأ و منتهي است . از اين دو مبدأ و منتهي و از اين دو خصوصيت گاهي يكي كوتاهتر مي شود در حالي كه ديگري به همان حد اولش باقي است يا آن ديگري كوتاهتر مي شود و اين يكي در حد اولش باقي است .

مثال زديم به اتومبيلي كه مسافت تهران تا قم را مثلا در دو ساعت طي مي كند . مي گوئيم 140 كيلومتر راه در دو ساعت ، يعني 140 كيلومتر حركت در دو ساعت حركت . براي حركت يك امتداد مكاني به حسب مسافت قائل شده ايم كه حركت أيني استو يك امتداد ديگر كه اسمش را فعلا " زمان " مي گذاريم . در اينجا دو ساعت و 140 كيلومتر با يكديگر هستند . يعني يك حركتي است كه در آن واحد داراي 140 كيلومتر امتداد است و در همان حال داراي دو ساعت . ولي همين حركت مي تواند يك ساعت باشدو 140 كيلومتر . يعني از نظر مسافت همان باشد ولي از نظر امتداد دو ساعتي يك ساعت باشد . پس يك ساعت بودن حركت غير از 140 كيلومتر بودن حركت است . و نيز ممكن است دو ساعت حركت كند ولي در دو ساعت 70 كيلومتر را طي كند .

در اين حركت سومي كه فرض كرديم از نظر امتداد دو ساعتي مشابه حركت اول است ولي از نظر امتداد مسافتي ، نصف مسافت آن را طي كرده است . اين مثالهاي ساده نشان مي دهد كه براي حركت دو نوع مقدار و كشش امتداد است .

يكي از اين دو مقدار يك امر قار الذات است و ديگري مقدار يك امر غير قار الذات . در اينجا يك مقدمه ديگر اضافه مي كنند كه چون امر غير قار الذات منحصر به حركت است ، پس آنكه مقدار امر غير قار الذات است مقدار حركت است .

بنابراين چيزي در خارج وجود دارد كه آن چيز مقدار حركت است ، و لا نعني بالزمان الا هذا . البته در اينكه مقدار حركت است ، مربوط به ماهيت آن مي شود كه بعد خواهيم گفت .

تقرير قدما از اين برهان

اين بياني بود كه در گذشته بيان كرديم ولي در اينجا مرحوم آخوند به تبع قدما مطلب را به شكلي بيان كرده اند كه به حسب ظاهر با بيان قبلي يكي است ، ولي اين دو يكي نيستند . همانطور كه گفتيم مرحوم آخوند در برهان خود از لفظ " امكان " استفاده كرده است .

حكما مطلب را با ذكر سه مثال بيان مي كنند كه مرحوم آخوند مختصر فرموده و تفصيل را به كتب طبيعيات ارجاع داده است . اول مي گويند : جسمي را فرض كنيد كه با يك سرعت معين يك مسافتي را طي كند . مثلا اتومبيلي در ظرف معيني كه اسمش را مي گذاريم دو ساعت ، مسافت تهران تا قم را طي كرده است .

در اينجا يك " امكان " كشف مي كنيم و آن اين است كه اگر يك حركت ديگري هم در همين مسافت و با همين سرعت باشد ، آن حركت نيز اين امكان را دارد . اگر حركت ديگري با همين سرعت باشد ، در همين " بين الحدين " كه اسمش را دو ساعت گذاشتيم ، مي تواند مثل همان حركت اولي را داشته باشد.

پس اينجا يك امكان وجود حركت 140 كيلومتري با سرعت مشابه با سرعت اولي وجود دارد ( مقصود از امكان يعني بين الحدين ، همين بين الحدين كه اسمش را گذاشتيم دو ساعت ) . مثال ديگري كه ذكر مي كنند اين است كه : اگر دو جسم را فرض كنيم كه اولي 140 كيلومتر را در دو ساعت طي كند ، و يك جسم ديگر كه نصف آن سرعت را داشته باشد و 140 كيلومتر را در چهار ساعت طي كند ، فرض كنيم كه اين دو با هم شروع به حركت كنند و دو ساعت حركت كنند ، اولي به مقصد ( در مثال ما قم ) رسيده و دومي نيمي از راه را طي كرده است .

در اينجا ملاحظه مي كنيم كه دومي در همان امكان يعني در همان بين الحدين نصف مسافت را طي كرده است . سرعت كه به نصف تقليل پيدا كرد ، امكان همان امكان است ، در همان امكان يعني در همان بين الحدين نصف مسافت را طي كرده است . نتيجه اي كه از اين مقايسه بدست مي آيد اين است كه آن امكان عين مسافت نيست ، چون الان امكان همان امكان است ، يعني بين الحدين است همان بين الحدين است ولي مسافت نصف آن مسافت است ، سرعت هم غير از آن سرعت است .

و نتيجه ديگر اينكه امكان يعني حالت بين الحدين عين سرعت هم نيست ، زيرا سرعت در اولي و دومي يكي نيست ولي امكان و بين الحدين يكي است . مثال سومي كه ذكر مي كنند اين است كه : دو حركت را با يك سرعت فرض مي كنيم ،ولي دو حركتي كه با هم شروع نمي كنند . اتومبيل اول ساعت 12 از تهران حركت مي كند و اتومبيل دوم در ساعت يك بعد از ظهر از تهران حركت مي كند . سر ساعت دو هر دو متوقف مي شوند . هر دو اتومبيل داراي يك سرعت هستندولي اولي در ساعتي حركت كرده است كه دومي حركت نكرده و بلكه در يك ساعت بعد حركت كرده است . پس ماشين دوم نصف مسافت را در نصف امكان اولي گذرانيده است نه در تمام امكان اولي . يعني نصف از آن امكان را اتومبيل دوم ساكن بوده و حركت نداشته استولي به هر حال آن امكان اولي وجود داشته است ، يعني در نيمي از آن امكان ، اتومبيل دوم حركت نداشت و در نيم ديگر حركت كرد . نكته اي كه از اين مثال مي فهميم اين است كه علاوه بر مغايرت امكان و مسافت ، امكان با حركت نيز يكي نيست . امكان عين حركت نيست ، زيرا نيمي از اين امكان وجود داشته در حالي كه ماشين دوم در آن نيم ساكن بوده است ، يعني سكون آن بر نيمي از اين امكان منطبق است ، نه حركتش . از اينجا مي فهميم كه : ان في الوجود كونا مقداريا فيه امكان وقوع الحركات المختلفه او المتفقه غير مقدار الاجسام و نهاياتها ، كشف مي كنيم يك وجود مقداري را يعني وجود يك مقدار را كه غير از مقادير اجسام است . مقدار اجسام قار الذات است و اين مقدار غير قار الذات است .

تفاوت تقرير اول با بيان قدما

در نظر اول اين دو بيان با يكديگر فرقي ندارند ولي در اينجا تفاوتي وجود دارد و به نظر ما اگر ايرادي به حاشيه آقاي طباطبائي هست در همين جاست . از آنجا كه ايشان اين دو بيان را يكي گرفته اند ، مرقوم فرموده اند كه : اين خود دليل است بر اينكه زمان به تعدد حركات متعدد مي شود .

حالا كار نداريم كه بيان قدما ناقص است يا نه ، كه البته بيان آنها بيان درستي نيست . ولي آنها با اين بيان نخواسته اند اين مطلب را نتيجه بگيرند . بيان اولي كه خود ما كرديم ، از آن مي توان نتيجه گرفت كه به عدد حركات عالم زمان هست .

ولي ما در آنجا كلمه " امكان " را مطرح نمي كرديم . در حالي كه از بيان مرحوم آخوند در اينجا چنين نتيجه اي را نمي توان گرفت . قدما و به تبع قدما مرحوم آخوند در اينجا از لفظ " امكان " استفاده كرده اند . اين برهان از زمان شيخ و شايد قبل از شيخ مطرح بوده استو شيخ در " نجات " و در " شفاء " به همين شكل آن را بيان كرده اند و بعد از او هم بقيه حكما به تبع شيخ همين كلمه را آورده اند . از اين بيان مي خواهند اين نتيجه را بگيرند كه عكس آن مطلبي است كه آقاي طباطبائي فرموده اند . مي خواهند نتيجه بگيرند كه در عالم يك وجود مقداري وجود دارد ، نه اينكه به عدد حركات وجود مقداري داشته باشد . و اين وجود مقداري خارج از سنخ مقادير اجسام است كه حركات مختلفه با آن وجود مقداري قياس مي شود . يعني در تمام عالم فقط يك " زمان " وجود دارد .

از نظر قدما اين امكان و بين الحدين از طرفي غير از مسافت است ، و از طرفي غير از سرعت است و گاهي سكون هست ولي در عين حال آن امكان و بين الحدين نيز وجود دارد . چيزي است در ماوراء اين حركات كه اين حركات و حتي سكونها با آن سنجيده مي شوند و يك وجود مقداري غير قارالذات است . زمان مقدار يك امر غير قار الذات است ، و ما امر غير قار الذات غير از حركت نداريم ، پس زمان مقدار حركت است . مرحوم آخوند بعد از اين مي فرمايند : حال كه ما يك كون مقداري در عالم داريم كه مقدار حركت است ، به دليل اينكه اين كون مقداري خودش نمي تواند شدت و ضعف پيدا كند و حتي نمي تواند مبدأ داشته باشد و منتهي داشته باشد ، به همين دليل قابل اين كون مقداري نمي تواند هر جسمي باشد ( فصل قبل را هم براي مقدمه اينجا ذكر كرده اند ) . اجسام عنصري نمي توانند راسم زمان باشند ، جسم غير عنصري بايد راسم زمان باشد . هر فاعلي و هر علتي در عالم نمي تواند علت اين كون مقداري باشد ، يعني علت طبيعي نمي تواند و علت نفساني و علت عقلاني مي خواهد ، كه اينها در باب افلاك به آن قائل هستند . همه شواهد و خود اين برهان و نيز حرفهائي كه بعد مي زنند دلالت مي كنند كه اين تقرير غير از آن تقريري است كه ما قبلا كرديم و در اين جلسه نيز آن را مطرح كرديم .

البته تقريري كه ما كرديم بهتر است از تقرير قدما . ولي اينكه آقاي طباطبائي مي فرمايند اين خود دليل است بر اينكه به عدد حركات عالم زمان وجود دارد ، از تقرير قدما استنباط نمي شود ، از تقريري كه ما كرديم استنباط مي شود . ايشان تقريري كه در ذهن داشته اند و خودشان به آن تقرير معتقد بودند ، آن تقرير را در نظر گرفته اند و بعد چنين نتيجه اي را گرفته اند . تقرير قدما كه در " شرح هدايه " و " شفاء " و كتابهاي ميرداماد و در جاهاي ديگر است غير از تقرير ما است . البته بعدا خواهيم گفت كه : خود مرحوم آخوند خلاف اين را مي گويد .

همانطور كه گفتيم يكي از براهين ايشان در حركت جوهريه از راه زمان است . در اواخر جلد سوم ، يعني اواخر الهيات بالمعني الاخص ، با مقدماتي كه ذكر مي كنند حرف اينجا را رد مي كنند و مي گويند : اين حرف بي معني است كه معني زماني بودن اشياء اين است كه زمان در بيرون اشياء باشد .

اگر مثلا اين درخت زماني است به اين معني نيست كه زمان در بيرون اين درخت وجود دارد و يك حركت فلكي است كه يك مقداري دارد و معني زماني بودن اين حركت اين باشد كه سكون و حركت آن منطبق باشد با مقدار حركت آن فلك . نه ، اينطور نيست . خود ايشان يك برهان اقامه كرده است بر اينكه زمان بيرون از وجود اشياء نيست ( 1 ) . نتيجه اينكه حاشيه آقاي طباطبائي با مبناي مرحوم آخوند و با مبناي خود ايشان تطبيق مي كند .

اما يك وقت بحث اين است كه حرف صحيح چيست ؟ و يك وقت بحث اين است كه در اينجا چه گفته اند ؟ حرفي را كه مرحوم آخوند در اينجا زده اند همان است كه شيخ و ديگران گفته اند كه زمان مقدار يك حركت است و آن حركت فلك است و حركات ديگر به اعتبار نوعي انطباق با آن زماني هستند ،نه اينكه خودشان زمان دارند و زمانشان را با آن زمان منطبق مي كنيم . پس فرموده آقاي طباطبائي في حد ذاته مطلب درستي است و با مباني مرحوم آخوند هم سازگار است . ولي مرحوم آخوند در اين فصل نخواسته اين را بگويد ، بلكه همان مطلب نادرست ديگران را تقرير كرده است ( 2 ) .

1 - اين را مكرر گفته ايم كه در بين كتابهاي مرحوم آخوند كتاب " اسفار " به صورتي است كه تا انسان به همه مطالب مرحوم آخوند در همه اين كتاب احاطه و تسلط نداشته باشد تمامي مقاصد خود مرحوم آخوند را متوجه نمي شود . ما نحن فيه از مطالبي است كه خود مرحوم آخوند گفته اند و آقاي طباطبائي بيش از همه به اين مطلب توجه دارندكه خود مرحوم آخوند زمان را در همه اشياء قائلند و مبناي مرحوم آخوند اين است كه به عدد حركات زمان وجود دارد . ولي مرحوم آخوند در هر جا و هر مقامي طوري سخن مي گويد ، نه اينكه از روي غفلت اين مطالب را گفته باشد ، بلكه در بسياري از مواقع مطالب را مطابق مبناي قوم تقرير مي كند .

2 - سؤال : آيا مي خواهيد براي زمان وجودي در خارج اثبات كنيد ؟ استاد : بله ، عرض كرده ايم كه نه مقوله عرضي را ما الان هم نه مقوله عرضي مي ناميم ، ولي با هم تفاوت دارند . گفتيم كه اضافات اساسا از نوع معقولات ثانيه هستند، كه خود حكما هم گفته اند .

/ 93