در حركت چه چيزي از قوه به فعل مي رسد ؟
يك ناهماهنگي كه در خود اين فصل وجود دارد اينست كه اين جمله را مرحوم آخوند در كتابهاي مختلف و در موارد متعددي از " اسفار " بيان كرده است كه تجدد و ما به التجدد و شي ء متجددي داريم . در بعضي جاها ما به التجدد را بر مقوله اي كه حركت در آن است اطلاق مي كنديعني آن چيزي كه خارج مي شود از قوه به فعل . و در بعضي از تعبيراتش با موضوع منطبق مي كند .مثل خيلي حرفهاي ديگر كه در بسياري جاها گفته است . البته موضوع بحث اينست كه چه چيز از قوه به فعل خارج مي شود ؟ اگر يادتان باشد اين بحث را در سابق كرديم و در ربط حادث به قديم هم تكرار مي كنيم و خيلي مسأله مهم و لازمي هم هست . در وقتي كه حركت ، حركت جوهري باشد ، در اينجا متحرك و ما فيه الحركه جوهر است ، مسلما آنچه كه از قوه به فعل خارج مي شود خود جوهر است . ولي در وقتي كه حركت در اعراض باشد چطور ؟ مثل وقتي كه جسم در " أين " يا در " كيف " حركت مي كند ، آن چيزي كه از قوه به فعل خارج مي شود موضوع است ؟يعني جسم است ؟ يعني جسم است كه بالقوه مي تواند در اين مكان و آن مكان باشد و بودن جسم در اين مكان و آن مكان و مكان ديگر است كه تدريجا از قوه به فعل مي رسد ؟ يا نه ، خود مقوله مثلا " أين " تدريجا از قوه به فعليت مي رسد ؟ در آنجا گفتيم كه اين دو تا در واقع به يك مطلب برمي گردد ، براي اينكه وجود عرض في نفسه عين وجوده لغيره است ، يعني در آن واحد هم " أين " از قوه خارج مي شود و هم جسم در " أين " و يا " تأين " خودش از قوه به فعل خارج مي شود، و اينها دو چيز نيست ، چون " أين " وجود مستقل از جسم ندارد . پس خواه تعبير بكنيم كه جسم از قوه به فعل مي رسد و خواه مقوله ، هر دو يكي است . و لذا مرحوم آخوند هم گاهي اين جور و گاهي آن جور تعبير مي كند و حقيقت مطلب يكي است . تا اينجا " ثالثا " مرحوم آخوند تمام شد و ثابت شد كه اصلا خود حركت يك امر نسبي است .
قائلان ديگر حركت جوهري
رابعا ، مي گويد : شما مي گوييد كه اين قولي است كه لم يقل به أحد من الحكماء ، اين قول شما قولي است زور و ظلم و باطل . چطور لم يقل به أحد من الحكماء ؟ خداوند در قرآن اين را گفته است و هو أصدق الحكماء ، و كفي به قائلا . سپس چند آيه از آيات قرآن را طبق برداشت خودشان از آنها ذكر مي كنند البته به تفسير آيات در اينجا نمي پردازند و نحوه برداشت خودشان را ذكر نمي كنند . از جمله آيه شريفه " تري الجبال تحسبها جامده و هي تمر مر السحاب " ( 1 ) است ، كه در سياق آيات مربوط به روز قيامت آمده است.اين كوهها را تو جامد و ساكن و يكنواخت مي بيني ، و حال آنكه در واقع همانند ابرها در حركتند . آيا به علت اينكه در ذيل آيات قيامت آمده است بايد بر بيان وضع قيامت حمل شود ؟ همچنانكه مفسرين نيز چنين كرده اند ، يا آنكه نه ، سياق در قرآن چندان اعتبار ندارد ، و در روايات و اينها هم تصريح شده است كه ممكن است جزئي از يك آيه ناظر به مطلبي باشد و جزء ديگرش ناظر به مطلب ديگر . خلاصه وحدت سياق در آيات قرآن چندان امر قاطعي نيست . از باب نمونه ، آيه تطهير كه هم لحن خود آيه تغيير مي كند و به جاي ضماير مؤنث ، " عنكم و يطهركم و . . . " مي شود و هم در روايات زياد شأن نزولش بيان شده است كه نساء النبي نيستند ، و اينكه آيه ، در ذيل آيات مربوط به نساء النبي ( ص ) نازل شده است . پس مسأله سياق دليل نمي شود . از اين گذشته ، در قرآن هر جا راجع به وضع روز قيامت صحبت شده است ، تعبير اين نيست كه تو ساكن مي بيني و حال آنكه حركت مي كند، بلكه تعبير چنين است كه همه چيز زير و رو مي شود . مانند : " و سيرت الجبال فكانت سرابا " ( 2 ) " و تكون الجبال كالعهن المنفوش " ( 3 ) يعني حركتها و تغييرها در قيامت محسوس و مشاهد است .اضافه بر اينها در ذيل آيه ، مي فرمايد " صنع الله الذي أتقن كل شي ء " صنع الهي را ببينيد كه چگونه همه چيز را متقن كرده است . واضح است كه اين تذييل با منهدم كردن كوهها در روز قيامت مناسبت ندارد ، بلكه با حالت طبيعي دنيا مناسب1 - سوره نمل ، آيه 87 .2 - سوره نبأ ، آيه 20 .3 - سوره قارعه ، آيه 15.