غايت در انواع
پس شيخ آنجا گفت اين اشتباه است كه هر نسلي را مقدمه نسل بعد بدانيم . هدف و غايت اصلي طبيعت ابقاء نوع است و مي خواهد كه هر نوعي از انواع در دنيا وجود داشته باشد . ولي طبيعت به اين غايت خودش به وسيله يك فرد امكان ندارد برسد.چون فرد طبيعي محكوم به فناء و زوال است . طبيعت غايت خودش را از اين راه تأمين مي كند ، يعني از راه تناسل . چون مي خواهد نوع انسان را حفظ كند و نوع انسان روي زمين باقي باشد . براساس نظر شيخ اگر مي شد فرد انسان در روي زمين مخلد باقي بماند طبيعت اين تدبير را بكار نمي بردكه مسئله تناسل را بوجود آورد و افراد ديگر را بوجود بياورد . ولي چون انسان جزء نظام طبيعت است و طبيعت مي خواهد نوع انسان وجود داشته باشد و چون نوع انسان با يك فرد نمي تواند د وام وجود داشته باشد ، اين است كه از راه تناسل غرض و هدف خودش را تأمين مي كند .اشكال به بيان شيخ در غايت حركت
نظير اين حرف در اينجا مطرح شده است كه محل اشكال هم واقع شده است . و آن اين است كه آيا حركت ، خودش مي تواند مقصود باشد يا نه ؟ شيخ اينجا همان حرفي را كه در باب انواع ديگر رد كرده است در اينجا قبول كرده است ، كه در اينجا گفته است كه طبيعت حركت ، مقصود حركت نيست ، بلكه هر مرتبه از حركت غايتش مرتبه بعد است ، و غايت مرتبه بعد نيز مرتبه ديگر است . يعني مانند همان حرفي كه در آنجا گفته [ و رد كرده ] در اينجا گفته است .اين يك ايراد كه حاجي اين را ذكر نكرده است . و ايراد بالاتر اين است كه فرضا اگر اين حرف را در غير حركت بتوانيم بگوئيم ، در حركت نمي توانيم بگوئيم . چون در حركت ، كمال اول است و هر كمال اولي ، كمال ثاني مي خواهد . مرتبه اي از حركت براي مرتبه ديگر از حركت نمي تواند كمال ثاني باشد .و به تعبيري كه حاجي مي كند حركت از سنخ طلب است ، مرتبه اي از طلب براي مرتبه ديگر نمي تواند غايت باشد . اين اشكال ، اشكال عليحده اي است كه شما در غير حركت هم قائل به چنين مطلبي نبوديد ، حال چطور شده است كه شما در حركت كه اين اشكال هم اضافه مي شود به آن قائل شده ايد . چون اين بحث در آينده مي آيد ما در اينجا زياد به آن نمي پردازيم . ممكن است در باب حركت اين مطلب گفته شود و قابل طرح باشد كه حركت هم طلب است و هم مطلوب . بنابراين چه مانعي دارد كه هر مرتبه اي از غايت براي مرتبه قبل بدانيم .منتهي شدن هر تكاملي به كمال
بعد از اينكه اين حرف را زديم مطلب ديگري براي ما مطرح مي شود كه مسئله بسيار مهمي است . و آن اينكه حركت را گاهي به نحو حركت قطعيه در نظر مي گيريم كه اجزا و مراتب برايش لحاظ مي كنيم .در اين صورت هر مرتبه اي غايت براي مرتبه قبل خودش است . اما اگر حركت را به نحو توسط در نظر بگيريم همه اش يك واحد خواهد بود كه مي شود كمال اول . اما آيا مجموع حركت به عنوان يك واحد ، كمالي در ماوراء خودش دارد ؟اين را اگر ثابت بكنيم معنايش اين است كه هر تكاملي بايد به كمال منتهي شود . از مطالب امروزي ها اين نظر استفاده مي شود كه مي گويند كه كمال وجود ندارد بلكه فقط تكامل وجود دارد ( 1 ) . ممكن است سخن آنها چنين توجيه شود كه تكامل عين كمال است ،چون تكامل يعني در مسير كمال قدم برداشتن ، پس چطور تكامل وجود دارد و كمال وجود ندارد ؟ نه ، مقصودشان اينست كه كمالي كه فقط كمال باشد ولي طلب كمال نباشد ، چنين چيزي وجود ندارد . يك وقت كمال را به اين صورت قائليم كه آن كمال فقط كمال استو طلب كمال نيست . اين را قبول ندارد . يك وقت به كمالي قائليم كه آن كمال ماهيتش طلب كمال است . يعني در حيني كه كمال است براي مرتبه قبل از خودش ، در عين حال طلب است براي مرتبه بعد از خودش ، يعني كمال تدريجي است .پس آنچه كه وجود دارد كمال تدريجي است نه كمال غير تدريجي كه از سنخ حركت نباشد .1 - البته آنها به اين بيان نمي گويند و چنين مطلبي را به صورتهاي ديگر گفته اند . ما در اينجا داريم حرف آنها را رنگ فلسفي مي دهيم .