ثانيا : گفتيد حكما گفته اند كه امر غير قارالذات تنها دو چيز است و طبيعت را نگفته اند . ما مي توانيم حرف آنها را توجيه بكنيم بطوري كه با نظر ما منافات نداشته باشد . وقتي كه سخن درباره ماهيت است ، آن سخن درست است .يعني امري كه عدم القرار جزء ذات و ماهيتش باشد و در تعريفش اخذ شده است جز دو چيز نيست ، آن دو چيز حركت و زمان است ، ولي در باب طبيعت ما نمي گوييم كه غير قارالذات بودنش به معناي غير قار الماهيت بودنش است كه در نفس مفهوم عدم القرار اعتبار شده باشد .بهتر اين بود كه به جاي زمان و حركت مقوله " أن يفعل و أن ينفعل " را مثال مي زدند ، چون سابقا خوانديم كه مرحوم آخوند مقوله أن يفعل را همان حركت مي داند با انتساب به فاعل يعني تحريك ، و أن ينفعل هم حركت است با انتساب به قابل يعني تحرك .تحريك تدريجي يعني أن يفعل و تحرك تدريجي يعني أن ينفعل . در آنجا گفتيم تدرج و حركت و غير قارالذات بودن جزء مفهوم أن يفعل و أن مسائلي را كه به آنها خو گرفته اند ، از جوار آن مسائل نمي خواهند جدا شوند . ولي بعضي ديگر حكم مسافر را دارند و دائما از شهري به شهري منتقل مي شوند . يك شهر را كه تماشا مي كنند ، قانع به آن شهر نيستند و شهرهاي ديگر را مي بينند . همين حرف را در اينجا با اشاره مي گويند كه متبع برهان است.البته ايشان يك نكته ديگر را هم مي گويند كه نكته خوبي است . مي گويند : هيچ وقت آدم عاقل بي خود و بدون دليل از سخن بزرگان و مشهور بيرون نمي آيد كه اين هم يك حالت افراطي است كه بعضي ها اساسا بيماري تازه گويي دارند . مي گويد ما بدون دليل از سخن جمهور عدول نكرده ايم . ينفعل هست ، ولي ما در باب حركت جوهريه اين حرف را نمي زنيم كه در مفهوم آن تدرج و عدم القرار اخذ شده است ، مي گوييم وجود جوهر طبيعي وجود غير قارالذات است . پس شايد آنهايي كه گفته اند امر غير قارالذات منحصر در زمان و حركت است ، نظرشان به ماهيت بوده است نه وجود . معلوم است كه اين يك توجيهي است از كلام قدما والا آنها بين وجود و ماهيت تفكيك قائل نمي شدند .