تفكيك ميان قواي مادي بدن - حرکت و زمان در فلسفه اسلامی ج1 جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حرکت و زمان در فلسفه اسلامی ج1 - جلد 2

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مقهوريت حالتي شبيه حالت اكراه و اجبار را دارد كه طبيعت بر خلاف مقتضاي خودش تحت تسخير نفس عمل مي كند ؟ و يا اينكه نه ، در حاليكه مسخر نفس هست ، جنبه كره و اجبار در اينجا معني ندارد . يعني عملش صد در صد طبيعي مي شود و بطور طبيعي انجام مي گيرد .

به اين مطلب بايد توجه داشته باشيد كه در باب علت و معلول ، از جمله تقسيماتي كه كردند يكي همين تقسيم است كه علتها ، يا علت طبعي است و يا علت قسري . از ناحيه معلول هم كه حركت است ، تقسيم مي كنند و مي گويند حركت يا طبعي است يا قسري ، از ناحيه فاعل اگر باشد گفته مي شودفاعل بالطبع و فاعل بالقسر . فاعل بالطبع ، يعني اينكه فعل فاعل به مقتضاي ذات خودش است . يعني اگر او را رها كنيم و هيچ عامل ديگري دخالت نكند ، او اين كار را انجام مي دهد ، عامل بالقسر اين است كه فاعل كاري را انجام مي دهد ولي در تحت اجبار عامل بيروني مثال معروف آن چنين است: اگر سنگ را به هوا پرتاب كنيم ، بطور طبع به طرف مركز زمين مي آيد ، ولي بالا رفتنش به قسر و با فشار نيروي خارجي است ، و اگر چنين نيروئي نباشد ، به طبع خودش بالا نمي رود . بعد حكما به يك نوع فاعليتي رسيدند كه دقيق تر است ، و آن فاعليت بين بين است ، نه مي شود آن را طبعي گفت و نه قسري ، آنرا اصطلاحا فاعليت بالتسخير مي گويند كه ظاهرا تا زمان شيخ از آن دو فاعليت تفكيك نشده بود . در فاعليت بالتسخير ، فاعل از يك طرف كارش شبيه فاعل بالقسر است ، يعني يك قوه ما فوق وجود دارد كه اگر آن قوه نبود اين فاعل آن كار را انجام نمي داد .

ولي از جهت ديگر شبيه فاعل بالطبع است و آن جهت اينكه الان كه اتصال پيدا كرده است با قوه ما فوق ، حالتش عوض شده است ، به اين معني كه الان كه با او متحد شده است اين چنين نيست كه مثلا با يك ضربه خارجي چنين مي كند ، بلكه در حال اتصال با او ، با او هماهنگ است . گاهي افرادي پيدا مي شوند كه مقهور اراده افراد ديگر مي شوند ، البته نه مقهور زور او تا حالت اكراه پيش بيايد ، بلكه مقهور اراده فرد ديگرند . يعني چنان مجذوب او و مريد و تحت تأثير او هست كه هر چه را كه او اراده مي كند اين نيز اراده مي كند ، نه اينكه او اين را بالجبر وادار مي كند ، بلكه رابطه اي بين قاهر و مقهور برقرار شده است كه هر چه را كه او اراده بكند اين هم اراده مي كند . البته اين حالت تا هنگامي باقي است كه آن رابطه خاص برقرار باشد ، و همين كه اين رابطه قطع شود ، مسير اين [ مقهور ] هم تغيير مي كندو برمي گردد به حالت اولي . شيخ گفته است ، طبيعت در حاليكه مسخر نفس است ، اين چنين نيست كه همه كارها را از روي طوع و رضا انجام بدهد ، بلكه اين نوعي كرده و اجبار است . البته مقصودش شايد اجبار در حد قسر نباشد بلكه همان نيمه اجباري كه گفتيم مي باشد.

و لذا شيخ مي گويد : علت اينكه خستگي و رعشه در طبيعت پيدا مي شود ، اين است كه طبيعت اين كار را صد در صد به مقتضاي طبع خودش نمي كند ، والا معني ندارد يك قوه اي كاري را به مقتضاي طبعش بكند در عين حال خستگي برايش پيدا شود .

حكما معتقدند كه رعشه در اثر جنگ دو حالت طبيعت به وجود مي آيد ، طبيعت وضعي پيدا مي كند كه آنا فانا مثل دستگاههاي الكتريكي كه مرتب قطع و وصل مي شود ، و اين حالت باعث رعشه مي شود . شيخ مي گويد : طبيعت در حاليكه مسخر نفس هستاگر كار از روي طاعت محض و رضاي محض انجام مي داد هيچ وقت براي او خستگي و رعشه پيدا نمي شد . مرحوم آخوند به شيخ جوابي مي دهد كه جواب او مبنايي است . مي گويد : نفس داراي دو طبيعت است البته شيخ قائل به دو طبيعت نيست كه هر دو واقعا طبيعتند ،و اين دو با هم به نوعي اختلاف عددي دارند . اين دو طبيعت ، يكي مقهور نفس است طوعا و در او هيچ جنبه كره وجود ندارد ، چون منبعث از ذات نفس است ، يعني قوه اي است كه از ذات نفس جوشيده و به وجود آمده است ، جزء نفس است ، در عين اينكه طبيعت است . و يك طبيعت ديگر هست كه اطاعت او از نفس از روي كره است ، يعني همان حالت نيمه كره [ تسخير ] . يعني يك امري است كه به واسطه اتصال با نفس مسخر استو مادام كه اين اتصال محفوظ است چون وحدت ذاتي با نفس دارد مطيع است ، اتصال كه برداشته بشود فورا به حالت اوليه برمي گردد . اين مطلب بنابر همان مبناي مرحوم آخوند در حركت جوهريه مي باشد ، يعني ايشان چون قائل به حركت جوهريه است قائل به دو طبيعت است .

در ابتدا ، مثلا جنين انسان يك طبيعت محض است مثل همه طبايع عادي عالم يك مركب صد در صد طبيعي است ، ولي تدريجا صورت وقوه جوهري همان طبيعت ، تكامل پيدا مي كند ، همين طبيعت كه براي نفس به منزله ماده است ، تدريجا نفس از او پيدا مي شود و تكامل پيدا مي كند ،به اين معني كه اين مرتبه اي كه مرتبه اول نفس است و خود او صورت است براي مرتبه طبيعي ، در مراتب بعد براي مراتب عاليتر نفس ماده مي شود . طبيعت آنجا كه متحول به نفس مي شود ( نفس به عقيده ايشان جسماني الحدوث و روحاني البقاء است ) ، اين چنين نيست كه يك امر مادي محض محض و يك امر مجرد مجرد وجود داشته باشد.

بلكه يك واقعيت متصل است و به يك معني مادي و مجرد با هم مخلوط هستند ، يعني مراتب يك شي ء تدريجا از ماديت به تجرد مي رسد . مثل اينكه يك جسم سبز اگر زرد مي شود اين چنين نيست كه تا اين لحظه سبز باشد و يك مرتبه خط زردي پيدا بشود ، بلكه از اين مراتب مي گذرد و بسوي زردي مي رود به طوري كه اصلا مرزي براي آن نمي شود تصور نمود.

نتيجه اين مي شود كه نفس در مراحل ابتدائي خودش و مراتب نزديكي كه با طبيعت بدن دارد ، خودش يك نوع طبيعت است ، يعني احكام اين طبيعت را دارد كه داراي ابعاد طول و عرض و عمق است . اين همان است كه به آن بدن مثالي يا برزخي مي گوييم ، بدن است واقعا ، مشابه اين بدن است واقعا ، و از مراتب اين بدن است همين الان واقعا ، بدن و طبيعت است به اين معني . آن بدن و آن طبيعت جزء جوهر نفس است و جداشدني از نفس نيست . اين طبيعت كه در مراحل اول براي نفس ماده بوده است در مراحل آخر كه اين تبدلات پيدا مي شودبدن كه در يك حال باقي نيست و دائما در حال تغيير است تدريجا به صورت يك امر عارضي براي نفس در مي آيد ، يعني حكم فضولات بدن مانند مو و ناخن را پيدا مي كند كه در اصل جزء بدن است و يا مانند چركها كه در اصل همان پوستها است كه سلولهاي زنده اي بودند ولي بعدها بصورت امور زائد در مي آيند ، اينها در يك مرحله جزء بدن و ماده نفس بودند و متحد بودند ولي بعد به صورت فضولات در مي آيند . ايشان مي گويند اين بدن طبيعي كه از عناصر تشكيل شده است ، تدريجا به صورت امري در مي آيد كه از جنبه ارتباطش با نفس حكم فضولات را پيدا مي كند ، يعني جدا شدنش از نفس مثل جدا شدن فضولات ديگر استكه جدا شدنشان در عين اين است كه بدن موجود است . بنابراين ما دو طبيعت داريم ، يك طبيعت كه ناشي از ذات نفس است ، اين طبيعت چون جزء نفس است طاعتش از نفس طوعا است و او رضاي مطلق است . و اما اين طبيعت كه همان قواي موجود در عناصر باشد ، اينها مسخر هستند و نوعي كره در كار آنها وجود دارد .

تفكيك ميان قواي مادي بدن

در اينجا مرحوم آخوند تعبيري دارد . بعد از اينكه مي گويد : " للنفس طبيعتان " ، مي گويد : " و لها ايضا ضربان من القوي " و نيز براي نفس دو نوع قوه وجود دارد . بعضيها به طوع عمل مي كنند و بعضيها بالاكراه عمل مي كنند .

در مقام مثال در اينجا در واقع بين قواي مادي هم نوعي تفكيك قائل مي شود ، مي گويند : بدن دو نوع حركت دارد : يكي حركات كمي و كيفي و طبعي ، و ديگر حركات اختياري از قبيل حركات وضعي و أيني . حركات كمي مثل رشد بدن . تغيير رنگ و حرارت و نظائر آن تغيير كيفي است . حتي بعضي از حركات را مي شود حركت طبعي دانست ، مثل حركت قلب ، حركت كبد، امعاء ، روده ها و نظاير آن ، اينها اعمال و حركات اختياري نيستند ، يعني انسان اينها را با اراده و اختيار انجام نمي دهد . عمل ارادي مثل حركتهاي أيني يا وضعي است كه انسان از جايي به جايي مي رود يا وضع خود را تغيير مي دهد .

ايشان مي گويند : خستگي در اعمال طبيعي نوع دوم است ، درست هم هست . هيچگاه بدن در اعمال طبيعي نوع اول خسته نمي شود ، مثلا قلب در حركت خودش خسته نمي شود و نيازي به استراحت ندارد كه مدتي متوقف بشود و دوباره كار كند .

اين با آنچه كه اطبا امروز مي گويند منافاتي ندارد . منظور اطبا به معني تحميل كار زيادتر از ميزان قدرت است . اينكه اينها اسمش را خستگي مي گذارند غير از خستگي مورد نظر آنها است . در نوع دوم كه كارهاي اختياري است اعياء و خستگي معني دارد.

حاجي در اينجا يك اعتراضي كرده است به مرحوم آخوند كه اين چه فرق كرد با حرف اولتان ؟ اول گفتيد " و للنفس طبيعتان " ، هر دو مقهورند ، يكي از روي طوع و ديگري از روي كره ، بعد مي گوئيد : " و لها ايضا ضربان من القوي " ، مگر قوه غير از طبيعت استو مقصود شما از طبيعت مگر غير از همان قوه هاي طبيعي است ؟ خوب ، بازگشت اين [ حرف دوم ] به همان است نه به چيز ديگر . اين مناقشه اي است كه كسي ممكن است بگويد وارد است ، يا حلش بكند به اين نحو كه كلمه " ايضا " را بردارد و جمله دوم را عطف تفسيري جمله اول حساب كند .

/ 93