رابطه ماده با جنس و صورت با فصل - حرکت و زمان در فلسفه اسلامی ج1 جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حرکت و زمان در فلسفه اسلامی ج1 - جلد 2

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رابطه ماده با جنس و صورت با فصل

بعد به يك مطلب ديگر اشاره مي كنند و آن اين است كه در باب ماهيت فرق مي گذارند ميان ماده و جنس ، صورت و فصل . مي گويند شي ء در خارج مركب است از ماده و صورت و از نظر ذهني مركب است از جنس و فصل ، جنس به ازاء ماده است و فصل به ازاء صورت ، يعني جنس از ماده و فصل از صورت انتزاع شده است . ممكن است گفته شود كه اگر چنين است ديگر نيازي به دو اسم نبود ، به جاي ماده و صورت بگوييد جنس و فصل و يا به جاي جنس و فصل بگوييد ماده و صورت .

چرا مي گوييد آنچه در خارج از ماده و صورت مركب است ، وجود ذهنيش جنس و فصل است ؟ اگر چنين باشد كه جنس از ماده اخذ شده است ،وجود عيني جنس مي شود ماده و وجود ذهني ماده مي شود صورت ، پس اختلاف به ذهن و خارج است . اگر چنين باشد ، در نوع هم بايد چنين حرفي را بگوييد ، قبلا اسم ديگري هم براي نوع به اعتبار وجود خارجي آن انتخاب كنيد .

مي گويند : نه ، اينها در عين حال يكي نيستند . اگر مي گوييم " مأخذ " ، معنايش اين نيست كه جنس صد در صد همان ماده است و ماده همان جنس و همچنين فصل همان صورت است و صورت همان فصل .

مقصود اين است كه شي ء واحد به اعتباري ماده و به اعتباري جنس است . پس وقتي مي گوييم مأخذ جنس ماده است ، مقصود اين نيست كه ماده به همان اعتباري كه ماده است مأخذ جنس است ، بلكه شي ء واحد به اعتباري ماده استو به اعتباري جنس . اين اعتبارها چيست ؟ مي گويند اعتبار بشرط لائيت و اعتبار لابشرطيت . مقصود از لابشرطيت و بشرط لائيت در اينجا اين است كه : شي ء كه در خارج مركب است و تركيب آن تركيب خارجي است ، نه تركيب ذهني ، در عين حال داراي نوعي وحدت خارجي نيز باشد . يك وقت هست شيئي داريم كه در خارج مركب است به معناي اينكه كثرت دارد بدون آنكه واقعا وحدتي داشته باشد . و يك وقت شي ء در خارج وحدت دارد و اگر كثرت برايش اعتبار بكنيم ، كثرتش اعتباري است .

ولي در خارج چيزي داريم كه در خارج واحد في عين الكثره است و كثير في عين الوحده است . اما اينكه واحد است ، يعني واقعا وجود واحد است و مصداق نوع واحد است . و اما اينكه كثير است ، يعني اينكه وجود خارجي آن ذي مراتب است و ذهن مي تواند آن را كثير اعتبار بكند.

و اين اعتبار ، اعتبار انياب اغوالي نيست ، بلكه منشأ انتزاع واقعي دارد . بهترين مثال براي اين مورد كميات است . مثلا يك كميت متصل ، به حكم اينكه وحدت اتصالي مساوي با وحدت شخصي است ، اين كميت واقعا وجود وحداني دارد ، اما يك وجود وحداني است كه در خارج واقعا قابليت انتزاع كثرت را دارد ، يعني ذهن مي تواند آن را تقسيم بكند به دو نيم و هر نيمي را هم به دو نيم الي ما لانهايه . اين تقسيم در خارج وجود ندارد كه شي ء در خارج دو نيم شده باشد ،ولي به اين شكل است كه ذهن مي تواند براي آن نيمي و نيمي اعتبار كند . پس اين شيئي است كه وحدت دارد واقعا و كثرت دارد واقعا و معناي اينكه كثرت دارد واقعا اين است كه به حيثي است كه ذهن مي تواند آن را به مراتب تجزيه بكند .

در مقابل ، چيزهائي هستند كه واحدند واقعا و ذهن هم نمي تواند آنها را تجزيه بكند واقعا . مجردات از اين قبيل هستند ، مجرد واحد است واقعا و ذهن هم نمي تواند آن را تجزيه بكند . نقطه هم چنين است ، خط هم از نظر عرضي در خارج چنين حالتي را دارد .

تركيب جسم از ماده و صورت چنين تركيبي است ، تركيب اينها تركيب اتحادي است ، يعني واقعا در خارج وجود واحد است ، و در عين حال عقل مي تواند از آن دو حيثيت واقعي انتزاع بكند ، حيثيت صورت و حيثيت ماده . يعني نحوه وجود نحوه اي است كه : للعقل ان ينتزع له حيثيتين ، حيثيه القوه [ ماده ] و حيثيه الفعليه [ صورت ] ( 1 ) .

1 - البته اينجا يك سؤال پيش مي آيد و آن اينكه : آيا در اثر حركت جوهريه طبيعت است كه در شي ء دو خصلت قوه و فعليت مي تواند توأما وجود داشته باشد ( كه ما خود هميشه همين را گفته ايم ) يا حتي بنابر قول قدما هم نحوهوحدت شي ء نحوه وحدتي است كه وحدت است واقعا و در عين حال منشأ انتزاع اين كثرت است واقعا ؟ مختلف و دو درجه از وجود است . اينكه مي گوييم به تمامه اين است و به تمامه آن ، اين را با حس نمي توانيم تجزيه بكنيم ولي عقل مي تواند وجود اين را به دو حيثيت تجزيه كند : حيثيت ماده و حيثيت صورت . اين دو حيثيت توأم با يكديگر هستند.

/ 93