سرنوشت مقولات عشر بعد از ارسطو - حرکت و زمان در فلسفه اسلامی ج1 جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حرکت و زمان در فلسفه اسلامی ج1 - جلد 2

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سرنوشت مقولات عشر بعد از ارسطو

يك جريان ديگري ، بطور تدريجي بدون اينكه توجه زيادي جلب كند ، بعدها ، ميان خود فلاسفه پيدا شد كه بسياري از اين اعراض ، از عرض بودن خودشان
وقتي مي بينيم خواص واجب در آنها نيست ، مثلا محدود ، متغير و متحركند ، پس به اين دليل به وجود ممكن پي مي بريم . برهان مي گويد واجب وجود دارد به طور مسلم ، حس مي گويد ممكن هم وجود دارد . پس جهان از واجب و ممكن مركب است . پركني در خارج بدست نمي آيد . در ميان اين مقولات ، آن مقوله اي كه تا حدودي سالم باقي مي ماند ، مقوله " كيف " است . در مقوله كيف هم ، علم جديد بعضي از اقسام آن را از اعتبار انداخته است . كيفيات جسماني از قبيل الوان ، امروزه ديگر به صورت امور قائم به جسم شناخته نمي شوند . قديم فكر مي كردند كه اين كتاب كه مثلا سفيد است ، اين سفيدي چيزي است كه در اينجا وجود دارد و قائم به جسم است . علم امروز مي گويد : نه ، سفيدي چيزي نيست كه اينجا وجود داشته باشد ، بلكه نور كه يا موج است يا ذرات ، وقتي مي افتد روي اجسام ، عكس العمل اجسام نسبت به نور مختلف است . بعضي از اجسام نور را به تمام اجزائش ( چون اين نور سفيد ، چند نور است كه با هم تركيب شده است ) مي بلعد ، در واقع ما چيزي از آنرا نمي بينيم ، اسم اين مي شود جسم سياه . يك جسم هست تمام آنرا پس مي دهد، مي شود سفيد . برخي اجسام بعضي را پس مي دهند و بعضي را مي بلعند و به اين ترتيب رنگهاي ديگر را تشكيل مي دهند . در واقع آنرا كه ما مي بينيم خود نور است ، نه چيزي كه قائم به اين جسم است . پس كيفيت قائم به جسم نيست ، نور را اگر ذرات بدانيم كه خودش جوهر مي شود ، و اگر هم موج بدانيم ، باز كيفيتي مي شود قائم به آن ماده اي كه حامل موج هست . ولي در عين حال ، مقوله كيف به كلي از اعتبار نمي افتد ، يعني ما كيفياتي داريم كه جسم نمي تواند خالي از آنها باشد .

يكي از آنها شكل است ، چه اينكه جسم را ما ذرات بدانيم يا ندانيم ، بالاخره اگر جسمي در عالم وجود داشته باشد ، شكل هم وجود خواهد داشت .

نفي اثنينيت جوهر و عرض در بيان آخوند

مرحوم آخوند از راه ديگري اثنينيت جوهر و عرض را از بين مي برد . ايشان در اين دو برهان آخر ، كوشش دارد هر چه بيشتر جوهر و عرض را در يكديگر ادغام بكند . در برهان اول تحت عنوان اينكه : اين همه اعراضي كه ما خيال مي كنيم اينها اعراض هستندو چنين و چنانند ، اينها مراتب خود جوهر هستند ، جزء شخصيت جوهرند . آن حرفها كه رابطه جوهر و عرض را يك رابطه انضمامي مي دانست كه دو شي ء به يكديگر منضم مي شوند و وجود عرض در وجود جوهر حلول مي كند ، تا حد زيادي در اين بيان ادغام مي شود ، و اين حرف يك گامي است در راه وحدت جوهر و عرض . در برهان سوم يك مقدار بيشتر كوشش شده است كه اين اثنينيت ميان جوهر و عرض را از بين ببرد . ولي بر خلاف فلسفه اروپا كه به نفع عرض عمل شده است و در وجود جواهر تشكيك شده است ، در اين فلسفه بيشتر از عرض مايه گذاشته شده است ، يعني كم كم به صورت جلوه اي از جوهر و يك امري كه از مراتب جوهر است در آمد كه خودش عنواني از عناوين جوهر است . يعني جوهر از سر تا پا جوهر است ، و در عين حال از سر تا پا متكمم و متكيف و . . . است، نه آن حرف معروفي كه گفته مي شود مقام عرض يك مقام جدائي است ، و مثلا بياض است كه ابيض بالذات است و جوهر ابيض بالعرض است . نه ، اين طور نيست ، اين جوهر به تمام وجودش متكمم و متكيف است . اين يك قدم بزرگي استدر راه يگانگي جوهر و عرض . اينكه مرحوم آخوند صحبت از يگانگي مي كند ، معنايش اين نيست كه بالكليه نفي عرض بشود . همچنانكه در باب كم به همان معني كه ما گفتيم ، باز به يك معني براي كم يك شخصيتي قائل هستيم ، اما نه به آن معني كه وجودش در خارج عروض داشته باشد ، بلكه لااقل به صورت تعين جوهر وجود دارد . يعني جوهر در خارج تعينها دارد ، نه اينكه وجودهائي عارض جوهر شده باشد . تعين شي ء بيرون از وجود شي ء نيست ، در عين حال عين وجود شي ء هم نيست ، چون تعينها عوض مي شود ولي خود شي ء هست . در عين حال تعين بيرون از آن هم نيست ، مثلا اگر جسم نرمي مثل شمع ، شكلها و تعين هاي مختلف پيدا كند ، يك چيز استكه تعين هاي مختلف پيدا كرده ولي تعين هاي گوناگون بيرون از آن جسم نيست . مثلا كروي و يا مكعب كه مي شود چيزي از بيرون به آن ضميمه نمي شود ، بلكه خود همان شي ء است كه به اين شكلها در مي آيد .

از كجا تمام كيفيات از اين قبيل نباشد ، همچنانكه كيفيت شكلي چنين است . با اينكه اين اشكال عوض مي شوند و تعيني مي رود و تعين ديگر مي آيد ، ولي جوهري نرفته است كه جوهر ديگر بيايد . خوب ، با اين بيان برهان مرحوم آخوند را بهتر مي شود تقرير كرد و گفت : وقتي كه همه اعراض تعينات وجود جوهر هستند ، امكان اينكه در جوهر هيچ تغييري پيدا نشود و در مقام خودش ثابت باشد ، و فقط تعينها عوض بشوند ، نيست . و اين تنها بر اين فرض درست است كه تعين وجودي باشد كه ضميمه جوهر شده باشد و الا تغيرات تعينات ، عين تغيرات جوهر است ، با اين تفاوت كه تغيرات جوهر سبب نمي شود كه ذات جوهر از بين برود ، ولي ذات اين تعين مي رود و ذات تعين ديگر به وجود مي آيد . در اينجا مرحوم آخوند وارد بحث ديگري مي شود ، دو مرتبه باز مي رود سراغ اشكال شيخ به حركت جوهريه و يك مقدار حرفهاي شيخ را در باب بقاء موضوع تكرار مي كند و بعد وارد بحث زمان مي شود و از براهين حركت جوهريه خارج مي شود ، ولي باز لابلاي همان حرفها ، بعضي برهانها بر حركت جوهريه اقامه مي كند .

بعضي برهانها هم در غير باب قوه و فعل و حركت ، در جاهاي ديگر آمده است كه بعدا ذكر خواهيم كرد ، اينك اجمالي از آن :

اجمالي از براهين ديگر بر حركت جوهري

براهين ديگر ، بعضي متكي به اصلي است كه آن اصل خود ماهيت قوه و فعل و ماهيت تغيير است و اين در كلمات خود مرحوم آخوند هست ، ولي متأسفانه با اينكه توجه درستي به اين مطلب كرده ، آنطور كه بايد در اين مورد داد سخن نداده است .

آقاي طباطبائي در حركت جوهريه هميشه نقطه اتكائشان اين برهان است ، و كمتر به سه برهان ديگر تكيه مي كنند . اجمال اين برهان اينست : آنچه كه مسلم است اينست كه در طبيعت ، چه در جوهر و چه در عرض ، تغيير پيدا مي شود و امثال شيخ منكر اين جهت نيستند ، ولي مي گويند تغييرها به نحو كون و فساد است . يعني يك جوهر ممكن است تغيير بكند به نحوي كه ماهيتش عوض بشود ، صورتي از آن از بين برود و صورت جديدي بيايد . آنها چنين تغييري را به كون و فساد تعبير مي كنند . خود ارسطو هم يك كتابي به نام كتاب " الكون و الفساد " دارد كه يك باب از ابواب كتابهايش است . مضمون اين كتاب اينست كه جواهر عالم به اين شكل تغيير مي كنند كه جوهري فاسد مي شودو جوهري كائن مي گردد ، ولي نه اينكه جوهري به ماده و صورتش يكسره معدوم شود ، بلكه صورت و قوام فعليتش معدوم مي شود و يك صورت جديد بر ماده موجود عارض مي شود ، ماده هيچ وقت بلاصورت نمي ماند .

ولي اين ماده كه صورتهاي مختلف مي گيرد به اين شكل است كه يك صورت ديگر مي گيرد ، مثل خيمه اي كه قائم به عمودي است ، دائما عمودي مي رود و عمود ديگر به جاي آن مي آيد ولي خيمه باقي است . كون و فساد به اين نحو است .

مرحوم آخوند مي گويند : آيا اصلا كون و فساد امكان دارد ؟ اساسا تغيير مساوي است با خروج شي ء از قوه به فعليت . ارسطو و شيخ مي گويند : خروج شي ء از قوه به فعل يا دفعي است و يا تدريجي . اگر به نحو تدريج بود حركت استو اگر به طور دفعي بود كون و فساد است . مرحوم آخوند مي گويند خروج از قوه به فعل جز به نحو تدريج امكان ندارد . يعني شما يا بايد قائل شويد كه در جوهر هيچ تغيير و خروج از قوه به فعل نيست ، و جواهر عالم از ازل تا به ابد به يك حالت هستند .

و الا اگر قبول مي كنيد كه در جوهر تغييرها پيدا مي شود ( و محسوس هم هست ) ، ممكن نيست اين تغيير مگر با خروج شي ء از قوه به فعليت ، و خروج از قوه به فعل ممكن نيست مگر به نحو تدريج . پس تغيير در جوهر ممكن نيست مگر اينكه به نحو تدريج باشد . اگر اين برهان را اقامه بكنيم ، هيچ مربوط به رابطه ميان جوهر و عرض نيست . يعني اگر عرض در دنيا وجود نداشته باشد ، چون بالاخره جوهر وجود دارد ، باز با اين برهان حركت آنرا مي توان اثبات نمود.

اين برهان را بعدا بيشتر توضيح مي دهيم . يك برهان ديگري هست كه ظاهرا در الهيات " اسفار " آمده است ، در اين برهان از راه زمان وارد مي شوند ، و مي گويند : نمي شود شي ء زماني باشد مگر از طريق حركت ، جواهر زمان دارند ، و به همين دليل حركت دارند . و اما چطور است ؟ آيا هر چه حركت نداشته باشد زمان ندارد ؟و آيا چون جواهر زمان دارند ، پس حتما حركت هم دارند ؟ اين باشد كه بعدا بدان بپردازيم .

فصل 26 ( 3 ) ادامه براهين حركت در جوهر

بحث در براهين حركت جوهريه بود . تا اينجا مرحوم آخوند سه برهان ذكر كردند ، يك برهان را قبلا در باب ربط متغير به ثابت ذكر كردند كه عله المتغير متغير ، و عله الثابت ثابت ، و علل متغيرات بايد منتهي بشوند به يك متغير بالذات ، كه در گذشته درباره آن بحث كرديمو در فصل " ربط حادث به قديم " نيز اين مسئله مطرح خواهد شد ، يك مطالب ديگر مانند ايرادهائي كه به اين برهان كرده اند و جواب آن بعدا بيان خواهد شد . دو برهان ديگر هم در اينجا خوانديم ، يكي از باب اينكه طبيعت مفيد آثار موجود در خودش نيست ، بلكه آثاري كه ما مي بينيم يك سلسله توابع هستند ، و ديديم كه مورد هجوم حاجي واقع شد و ايشان مي خواستند به شدت اين برهان را رد بكنند . در برهان سوم هم از راه تشخص پيش آمده بودند كه قبلا ذكر شد .

بيان شيخ در علت معده بودن طبيعت براي آثار خود

در اينجا بايد يك نكته اي را راجع به برهان دوم ياد آوري بكنم كه قبلا يادداشت كرده بودم و اخيرا مراجعه نكرده بودم ، لذا در جلسه پيش فراموش كردم كه ذكر كنم . آن اين كه : اساسا حاجي توجه نكرده است كه اين سخن حتي مال خود مرحوم آخوند نيست و قبل از مرحوم آخوند كسي ديگر هم كه خود شيخ باشد گفته است . در جلد دوم " اسفار " ( كه ظاهرا جلد پنجم چاپ جديد مي شود ) مرحوم آخوند خودش از شيخ مطلبي را نقل مي كند كه هر چند تعبيرش با تعبير اينجا قدري فرق داردولي مضمونش اينست كه : طبيعت كه ما مي گوئيم براي آثار موجود در خودش علت است ، علت معده است نه علت ايجابي و ايجادي . در آنجا مطلب به اين تعبير آمده و اي كاش مرحوم آخوند در اينجا هم همان تعبيري را كه در مباحث جواهر و اعراض به كار برده است به كار مي برد تا اسباب اشكال و ايراد محشين واقع نمي شد . بنابراين ، اين جمله اي كه در اينجا مرحوم آخوند دارند كه : " الطبيعه لا يفيد شيئا من الاثار " آنچنان كه حاجي فرموده اند انكار صور نوعيه و انكار طبيعت نيست ، بلكه مقصودش از لايفيد ، لايوجد است .

يعني علت موجده نيست ، علت معده است . جلسه پيش گفته شد كه اين سه برهاني كه در اينجا داريم ، اگر چه هر كدام از يك راه مختلف است ، ولي هر سه راه به ملاك رابطه جوهر و عرض منتهي مي شود . در برهان " عله المتغير متغير " از باب اينكه طبيعت علت است براي عرض و علت متغير بايد متغير باشد ، وارد شدند . در برهان دوم باز از راه رابطه است ، اما رابطه به اين نحو كه عرض از توابع جوهر است و استقلالي در مقابل جوهر ندارد ، و اين رابطه بيشتر نظر به رابطه حاليت و محليت دارد . در برهان سوم ، باز نظر به رابطه جوهر و عرض است ولي رابطه تشخص ، يعني اينكه عرض مشخص جوهر است .

قرار شد ببينيم برهانهاي ديگر هم بر اثبات حركت جوهريه هست يا نه ؟ در اينجا ، ما به بعضي از براهين ديگر و شايد عمده براهين ديگري كه مي شود اقامه كرد ، برخورد كرده ايم و آنها را در هر كجاي " اسفار " كه در گذشته برخورد كردم ، يادداشت كردم . مجموعا سه برهان ديگر كه شايد قوي تر از براهين ديگر است مي توان بر حركت جوهريه اقامه كرد ، كه همه آنها بسيار برهانهاي خوبي هستند ، ولي هيچ كدام از آنها مربوط به رابطه جوهر و عرض نيست . و اما بيان آن براهين :

براهين ديگري بر حركت جوهري

برهان چهارم : از راه عدم امكان تبادل صور براي ماده

يك برهان برهاني است كه در كلمات مرحوم آخوند آمده است و بيشتر تكيه آقاي طباطبائي در نوشته هاي مربوط به حركت جوهري ، روي آن برهان است و رساله اي هم در اين مورد دارند و در " اصول فلسفه " و " نهايه الحكمه " و شايد " بدايه الحكمه " هم تكيه شان بيشتر روي آن برهان است ،البته با بيان خاصي كه خودشان دارند ، گرچه اين بيان را هم شايد بشود از كلمات مرحوم آخوند استفاده كرد . آن برهان ، به بيان مرحوم آخوند كه در باب جواهر و اعراض " اسفار " و باب حركت " شواهد الربوبيه " آمده است ، چنين است :

اقسام تغييرات جوهري

مقدمه بايد اين مطلب را ذكر كنيم كه چه از نظر مرحوم آخوند و چه از نظر شيخ كه منكر حركت جوهريه است ، اجمالا تغييرات جوهري دو گونه است : يكي آنجا كه شي ء صورتي را رها مي كند و صورت ديگر مي پذيردكه آن صورت ديگر ، به يك تعبير ضد اين صورت است و به تعبير ديگر ، هم عرض اين صورت است . در اين مورد مثال معروفي هست كه مي گويند : آب تبديل به هوا مي شود و هوا تبديل به آب مي شود ، آب و هوا دو عنصر هم عرض هستند ، ماده يك صورت را رها مي كند و صورت ديگر را مي گيرد . نوع ديگر اينست كه : صورتها طولي است ، مثل اينكه نطفه انسان مي شود ، صبي رجل مي شود . حتي امثال شيخ هم كه قائل به كون و فساد هستند قبول دارند . كه ماده يك صورت را رها مي كند و يك صورت كاملتر را مي پذيرد . در نوع اول از تغيير ، معمولا اينجور تصور مي كنند ( و شايد در كلمات مرحوم آخوند هم اينجور بيان شده باشد ، چون معمولا در جايي كه خودش عنايت خاصي به مطلب ندارد به مبناي ديگران سخن مي گويد ) كه صور تبادل مي شوند .

مثالش همان مثل معروف خيمه و دعامه است كه خيمه به يكي از عمودهاي متبادل بر پا است و با برداشتن يك عمود ، عمود ديگري به جاي آن مي آيد ، ماده هم مستحفظ است به واحد علي البدل از صور.

مرحوم آخوند در " شواهد الربوبيه " و همچنين در جواهر و اعراض " اسفار " ، اين مطلب را انكار دارد و مي گويد : چنين چيزي نيست . حتي در آنجا كه آب تبديل به هوا مي شود يا هوا تبديل به آب مي شود ،واقعا اينجور نيست كه صورتي معدوم شود و صورتي بيايد و نوبت عوض كنند و دو موجود منفصل از يكديگر باشند . در اينجاها هم حلقه متوسط دارد ، اعم از اينكه انسان احساس بكند يا نكند . آب تدريجا به سوي بخار بودن مي رود، نه اينكه در اينجا خلاء پيدا شود و آب آنا ما معدوم شود و به جاي آن هوا بيايد ، بلكه آب تدريجا به سوي حالت هوائي مي رود و يك حالت متوسط پيدا مي شود ، حالت نه آب نه هوا . اين ذهن ابتدائي است كه خيال مي كند آب معدوم مي شودو يك مرتبه هوا به وجود مي آيد . پس در واقع آب و هوا دو صورت واحد متصل به هم است . يعني يك شي ء است كه تدريجا متبدل به ديگري شده است .

مراتب طولي انواع موجود در طبيعت

بعد ايشان يك حرف عجيبي مي زند كه قائلين به تبدل انواع امروز مي توانند به آن استدلال بكنند . گرچه مسئله تبدل انواع به صورت امروزيش در سابق طرح نشده بود ، ولي به صورت ديگر در ميان قدما طرح شده است .

از همه بيشتر اين بحث را ابن مسكويه رازي ظاهرا در همان كتاب " طهاره الاعراق " به طور مفصل طرح كرده است . در اواخر مباحث جواهر و اعراض " اسفار " ، با تغييري كه اين تغيير هم مربوط به مباني مرحوم آخوند است ، حرفهاي او را بدون نسبت دادن به او ، آورده است . در آنجا روابط انواع را ذكر كرده است ، بدون اينكه از تبدل انواع سخني به ميان آورده باشد ، همين قدر مي گويد : اگر انواع را در كنار يكديگر بگذاريم خلائي در ميان آنها وجود ندارد، يعني جماد همين طور مراتب را طي كرده تا اينكه رسيده به يك مرحله نزديك به نبات ، بعد نوع نبات را مي بينيم . آنها هم در يك مرتبه نيستند ، نبات نزديك به افق جماد داريم و نبات يك درجه بالاتر ، تا نباتي كه مي رسدبه همسايگي حيوان . حيوانها هم همين طور است ، از حيوان نزديك به افق نبات داريم تا حيوان نزديك به افق انسان كه ظاهرا او هم به ميمون مثال مي زند . مرحوم آخوند در " شواهد الربوبيه " بدون اينكه مسأله را به اين شكل طرح كرده باشد ولي ضمن بحث تبدل ذكر كرده ، و كيفيت بحث حاكي است كه لااقل چنين خلجاني در ذهنش پيدا شده بود . همين جا كه مثال تبدل آب به هوا و بالعكس را مي زند ، نمي گويد كدام كاملتر و كدام ناقص ترند ، ولي همين قدر مي گويدميان اين دو يك حلقه متوسطه اي وجود دارد كه آب ، اول آن مي شود بعد هوا يا بالعكس ، بعد مي گويد : مانند مرجان كه حالت متوسط ميان جماد و نبات را دارد ، از افق جماد يك مقدار بالاتر است و به افق نبات نزديك ، نه مي شود آنرا جماد ناميد و نه نبات ، بلكه يك موجود متوسط ميان جماد و نبات است .

بعد مي گويد : و مثل " و قواق " يا " واق واق " كه متوسط ميان نبات و حيوان است ( 1 ) . در اينجا مدعي هستند اين گياه يك حد متوسط ميان گياه و حيوان است . پس در واقع مي خواهد بگويد گياه تا مراحل وسط را طي نكند تبديل به حيوان نمي شود . بعد

1 - درست معلوم نيست چه درختي است ، افسانه اي است يا حقيقي .

/ 93