معناي بشرط لائيت و لا بشرطيت - حرکت و زمان در فلسفه اسلامی ج1 جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حرکت و زمان در فلسفه اسلامی ج1 - جلد 2

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

معناي بشرط لائيت و لا بشرطيت

معناي بشرط لائيت و لا بشرطيت در اينجا اين است كه : اين چيزهائي كه واقعا وحدت دارند و قابليت انتزاع كثرت دارند ، ذهن براي آنها دو گونه لحاظ دارد : يك لحاظ اين است كه اين شي ء را همانطور كه واحد هست مي بيند .

يك لحاظ ديگر تجزيه و تكثير آن است . مثلا اين شي ء كه مي گوييم مركب است از قوه و فعل ، در خارج اينطور نيست كه نيمش قوه باشد و نيمش فعليت ، بلكه معنايش اين است كه اين شي ء به تمامه ماده است و به تمامه صورت است . يعني دو حيثيت
يك وقت عقل يكي از اين دو حيثيت را مي بيند به طوري كه آن را در قبال آن حيثيت ديگر مي بيند . اين اعتبار بشرط لائي است . و يك وقت اين حيثيت را مي بيند بدون اينكه آن را در قبال آن حيثيت ديگر ببيند ، بلكه به حيثي مي بيند كه مي تواند با آن ديگري باشد و يا نباشد ، اين را مي گويند حيثيت لا بشرطي . مرحوم آقاي بروجردي در اصول براي تفهيم مطلب در مشتق ، مثالي در همين مورد ذكر مي كرد كه مثال خوبي بود . ايشان مثال به آب حوض مي زد كه امر متصل خارجي است ، و در عين حال ذهن مي تواند آنرا تقسيم به اقسام زيادي بكند ، آب طرف شمال يا طرف جنوب و . . . ولي اين آبهاي تقسيم شده بحسب ذهن ، در خارج واحدند . اگر نظر بياندازيد به آب يك گوشه حوض ، اين لحاظ شما به دو صورت است : يكي اينكه اين آب را مي بيند و ذهن شما حد مي دهد به آن ، مثلا آب از اين قسمت تا آن قسمت .

وقتي كه در گوشه ديگر بايستيم آيا اين آب باز همان آب است ؟ يعني همان آب محدود به حد ذهني ؟ نه ، ديگر آن نيست ، اما يك وقت شما همان گوشه را مي بينيد بدون اينكه ذهن شما براي آن رسم حد بكند ، بلكه آن را در ضمن آب حوض مي بينيد . در اين صورت به هر طرف كه برويد همان آب است ،اعتبار بشرط لائيت چنين اعتباري است . اگر از ما بپرسند كه مثلا اين انسان كه در خارج است ، نامي است ، جسم است ، حيوان است ، ناطق است و يك سلسله اجناس و فصول و ماده و صور بر آن صادق است ، آيا مثلا جسميت آن جزئش است يا جزئش نيست ؟ و به چه شكل جزئش هست و به چه شكل جزئش نيست ؟ جواب اين است كه اين جسميت دو جور اعتبار مي شود ، به يك اعتبار اين جسميت عين ناطقيت است . چون روح و بدن ، ماده و صورت دو امر مجزا از يكديگر نيست ، مادامي كه روح با بدن هست مجموع اينها يك واحد واقعي را به وجود آورده اند ( 1 ) . جسميت به اعتبار لابشرطي حتي بر روح هم صادق است ، حتي بر روح هم قابل انطباق است . ولي به اعتبار ديگر ، يعني اگر ما نظر بياندازيم بر جسميت و نظرمان محدود باشد فقط به همين جزء ، به اين اعتبار ديگر روح نيست و جسم تنها است و روح در مقابل آن است ، و همچنين ماده و صورت ، يعني اعتبار ماده و صورت اعتبار كثرت است و اعتبار جنس و فصل اعتبار وحدت است .

پس اينكه ماده و صورت را با جنس و فصل يكي نمي گيرند ، و در عين حال مي گويند جنس از ماده گرفته شده است و فصل از صورت و بعد از اين سؤال پيش مي آيد كه اگر اينجور است پس يكي است ، جوابش اين است كه : مقصود اين استكه جنس از همان چيزي اخذ شده است كه ماده اخذ شده است و فصل از همان چيزي انتزاع شده كه صورت انتزاع شده است ، با اين تفاوت كه آن چيزي كه مأخذ جنس هست به صورت لا بشرط اعتبار مي شود ، و جنس و فصل از آن انتزاع مي شود ، يعني به حالت وحدت و يگانگي بدون اينكه اين مرزهاي قابل انتزاع را در نظر بگيريم و اگر آن را به اعتبار بشرط لائي اخذ بكنيم ، ماده و صورت از آن انتزاع مي شود . حال اگر كسي بگويد كه : اگر ماده تغيير بكند ، شما مي گوييد ماده بنحو

1 - يعني روح و بدن يك واحد اعتباري نيست ، مثل كبوتر و آشيانه كه مثال مي زنند و دكارت قائل به آن بود . يكي از انحرافاتي كه در فلسفه پيدا شد و بعد عكس العمل هائي هم به وجود آورد ، ثنويت دكارت بود . فرض افلاطون هم درباره روح و بدن يك فرض ثنوي است .

/ 93