رنج نخست
خليد خار درشتى بپاى طفلى خرد بگفت مادرش اين رنج اولين قدم است هنوز نيك و بد زندگى بدفتر عمر ز پاي، چون تو در افتاده اند بس طفلان نديده زحمت رفتار، ره نياموزى دلى كه سخت ز هر غم تپيد، شاد نماند ز عهد كودكي، آماده ى بزرگى شو بچشم آنكه درين دشت، چشم روشن بست چو زخم كارگر آمد، چه سر، چه سينه، چه پاى هزار كوه گرت سد ره شوند، برو
هزار كوه گرت سد ره شوند، برو
بهم برآمد و از پويه باز ماند و گريست ز خار حاده، تيه وجود خالى نيست نخوانده اى و بچشم تو راه و چاه، يكيست نيوفتاده درين سنگلاخ عبرت، كيست خطا نكرده، صواب و خطا چه دانى چيست كسيكه زود دل آزرده گشت دير نزيست حجاب ضعف چو از هم گسست، عزم قويست تفاوتى نكند، گر ده است چه، يا بيست چو سال عمر تبه شد، چه يك، چه صد، چه دويست هزار ره گرت از پا در افكنند، بايست
هزار ره گرت از پا در افكنند، بايست