دزد خانه
حكايت كرد سرهنگى به كسرى فراريهاى چابك را گرفتيم به خون كشتگان، شمشير شستيم ز پاى مادران كنديم خلخال ز جام فتنه، هر تلخى چشيديم بگفت اين خصم را رانديم، اما كجا با دزد بيرونى درافتيم ازين دشمن در افكندن چه حاصل ز غفلت، زير بار عجب رفتيم نداده ابره را از آستر فرق درين دفتر، بهر رمزى رسيديم دويديم استخوانى را ز دنبال فسون ديو را از دل نهفتيم پلنگى جاى كرد اندر چراگاه ندانستيم فرصت را بدل نيست
ندانستيم فرصت را بدل نيست
كه دشمن را ز پشت قلعه رانديم گرفتاران مسكين را رهانديم بر آتشهاى كين، آبى فشانديم سرشك از ديده ى طفلان چكانديم همان شربت به بدخواهان چشانديم يكى زو كينه جوتر، پيش خوانديم چو دزد خانه را بالا نشانديم چو عمرى با عدوى نفس مانديم ز جهل، اين بار را با خود كشانديم قباى زندگانى را درانديم نوشتيم و به اهريمن رسانديم سگ پندار را از پى دوانديم براى گرگ، آهو پرورانديم همانجا گله ى خود را چرانديم ز دام، اين مرغ وحشى را پرانديم
ز دام، اين مرغ وحشى را پرانديم