عـبدود" قهرمان نامى عرب را در نبرد تن به تن در غزوه خندق به خاك انداخت ، خواهر عمرو در
مقام رثاء بر مرگ برادر، شجاعت قاتل را تنها مايه تسلى خود خواند و گفت اگر جز به دست
اين پهلوان نوجوان كشته شده بودى مادام العمر بر تو مى گريستم "."جرج جرداق " نويسنده مسيحى تحت عنوان "شجاعت " مى گويد:"شـجـاعـت در حـد صـحـيـح خـود يـك كـار بـدنـى و جـسـمـانـى نـيـسـت بـلكـه خـصـلتـى از
خـصـال نـفـس و مزيتى ازمزاياى ايمان است . شجاعت امام از امام به مثابه بيان طرز فكر و به
منزله عمل ناشى از اراده است ، زيرا محور آن خصلت دفاع از حق و ايمان به نيكى است .مشهور است كه هيچ يك از قهرمانان در ميدان به سراغ "على " (عليه السّلام ) نيامد كه پا بر
جا بماند و هيچ اسب سوارى ، در برابر او نتوانست استقامت ورزد، او چون ازمرگ نمى ترسيد.از هـيـچ پـهـلوان و قـهـرمـان مـشـهـور در قدرت و زور واهمه وباكى نداشت و بلكه مساءله مرگ
اصولا به ذهن امام هم در هيچ ميدانى خطور نمى كرد. او به مبارزه هيچ قهرمانى نرفت ، مگر آن
كه نخست او را نصيحت مى كرد تا هدايت شود.و مـشـهـور است كه او در حالى كه جوانى بود كه شاربش در نيامده بود بر سوار كار جزيرة
العـرب و قـهـرمـان خـطـرناك مشركان بر ضد مسلمانان "عمروبن عبدود" غلبه يافت و او را از
پـاى در آورد و ايـن پـيـروزى عجيب ، بر اين قهرمان ، پيروزى هدايت بر غرور و خودپسندى و
بر فخر و مباهات بود.هـنـگـامـى كـه در اوائل اسـلام واقـعـه خـندق پيش آمد، همين عمرو در پوشاكى از آهن بيرون آمد و
سربازان مسلمان را به مبارزه طلبيد و گفت :كيست كه به ميدان من بيايد؟ اين سخن بر "على "
(عليه السّلام ) گران آمد و تصميمش او را برانگيخت و او فرياد زد:من حاضرم .پـيـامـبـر بـخـاطر كمى سن از جهتى و به علت نيروى عمرو كه در نظر دوست و دشمن با هزار
سـوار بـرابـرى مـى كرد از جهت ديگر به "على " (عليه السّلام ) فرمود:او عمرو است بنشين
!...پس از رد و بدل هاى زياد و بعد از آنكه عمرو سخن خود را چندين بار تكرار كرد و مسلمانان را
مـلامـت و سـرزنـش نـمـود، "پـيـامبر" (صلى اللّه عليه و آله ) به "على " (عليه السّلام ) اجازه
فـرمـود و او بـه مـيـدان رفـت و در مقابل عمرو قرار گرفت عمرو به اونگاه كرد و او را كوچك
شمرد و حاضر به مبارزه با او نشده و سپس بسوى او آمد و پرسيد تو كيستى ؟