اوّل :
خـداشـنـاسـان چـون داراى مـعـرفـتـنـد و مـى تـوانـنـد بـوسـيـله اطـاعـت خـدا رضـايـتكامل پروردگار را جلب كنند، تا در نتيجه ، نيروى بى نهايت خدائى پشتيبان آنها گردد و از
كلّيه نگرانيها و تشويش خاطره ها راحت باشند.
دوّم :
مـنـكـريـن خـدا (اگـر چـه در اقـليـت انـد و حـتـّى اگـر پـنـبـه تـعـصـّب وجـهـل را از گـوش درآورنـد لااقـل به افراد مردّد ملحق مى گردند) باز به طور موقّت ، فكرى
راحـت و خيالى آسوده خواهند داشت . زيرا مى دانند خدائى در عالم هستى وجود ندارد و كسى نيست
كه اعمال آنها را مورد مؤ اخذه قرار دهد.در ايـن بـيـن تـنـهـا جـمـعـيـّتـى كـه در تـشـويـش و نـگـرانـى
كـامـل بـسر مى برند و زندگى در ذائقه آنها تلخ و دائما ناراحتى روحى آنها را رنج مى دهد،
اقليت شانزده درصدى است كه درباره وجود خدا در ترديد مى باشند.گـاهـى بـا خـود فـكـر مـى كـنـنـد:"اگـر در عـالم هـسـتـى خـدائى بـاشـد، كـه ايـن هـمـه
وسـائل راحـتى را براى بشر آفريده است و ما او را نشناخته ايم ، بايد اقرار كنيم كه بسيار
جاهليم ".گاهى مى گويند:"اگر خدا وجود داشته باشد، ما كه از معرفت او دوريم و در پى شناسائى
او نرفته ايم به مقام مقدّسش بزرگترين اهانت را نموده ايم ".گـاهـى فـكـر مـى كـنـنـد كـه :"اگـر خـدائى بـاشـد، قـوانـيـنـى خـواهـد داشت و ما چون آنها را
عمل نكرده ايم ، پس مسلّماً مورد مؤ اخذه او قرار خواهيم گرفت ". و خلاصه نتيجه شكّ و ترديد،
نگرانى پى در پى در وجود يك شخص عاقل و انسان با وجدان خواهد بود.بـگـذريم از آن دسته مردمى كه روحشان مرده و اين گونه احساسات حياتى ندارند. آنها را در
حـقـيـقـت نـمـى تـوان در شـمـار افراد بشر قرار داد، ولى مردمان با وجدان هيچگاه نمى توانند
دربـاره مـسـاءله خـداشـنـاسـى شـكّ و تـرديـد داشـتـه بـاشـنـد و در عـيـن
حال با استراحت و آسايش كامل زندگى كنند.بنابراين عقل و وجدان ، بشر را وادار مى كند كه هر چه زودتر خود را از اين افكار پريشان و
اين گونه ناراحتيها و نگرانيهاى درونى نجات داده و به زندگى خود سر و سامانى بخشد.