حـدود 26 قـرن پـيش از هجرت ، حضرت ابراهيم (ع ) به فرمان پروردگار، همسر خود، هاجر و فرزند خردسالش اسماعيل را در بخش غربى جزيرة العرب و نقطه اى كوهستانى و بى آب و عـلف سـكـونـت داد. در آن زمـان در آن نـاحـيـه هيچ كس زندگى نمى كرد. امّا با فوران چاه زمزم ، جمعى از باديه نشينان (شِحْر) و (يَمَن ) از قبايل (عماليق ) و (جُرْهُم ) و باقى ماندگان قوم عاد كـه بـه دليـل خـشـكـسالى و در پى آب و چراگاه ، روى به تهامه نهاده بودند، به اين ناحيه كوچ كردند.اسـمـاعـيـل ، چـون بـه سنّ جوانى رسيد، با دخترى از قبيله جُرْهُم ازدواج كرد واز وى داراى دوازده پـسـر شـد كـه بعدها هر يك ، رئيس قبيله خود شدند و يكى از اعقاب او، عَدْنان ، جدّ اعلاى اعراب عدنانى و بيست و يكمين نياى رسول خدا(ص ) است .اعراب عدنانى كه نوادگان حضرت ابراهيم اند، ابتدا بر دين حنيف بودند، عقايد و سنّت هايى مانند عقيده به اللّه ، قيامت ، مناسك حج ، قربانى ، نكاح و ختنه كه تا عصر پيامبر(ص ) باقى مانده بود، از يادگارهاى همين دوره است . شمارى اندك نيز به نام (حنفا) در آستانه ظهور اسلام در شبه جزيره عربستان مى زيستند كه بر آيين توحيد بودند.(6) اقـليـت هـاى مـذهـبـى ، مانند يهوديان و مسيحيان نيز در جزيره عرب زندگى مى كردند. يهوديان بـيـشـتـر در نـواحـى شـمال از جمله (يثرب )، (وادى القُرى )،( تَيْما)، (خيبر) و (فدك ) بودند و مسيحيان در نواحى جنوب ؛ مانند (يمن ) و (نجران ).(7) بر اساس نوشته برخى مورّخان ، نخستين كسى كه مردم را از آيين حضرت ابراهيم به كيش بت پـرسـتـى بـرگـردانـيد و آن را ميان مردم رواج داد، (عَمْرِو بْنِ لُحَىّ) بود. وى پس از آن كه به عنوان نخستين فرد از قبيله (خزاعه )،سرپرستى كعبه را برعهده گرفت ، سفرى به شام كرد. جمعى از عمالقه را ديد كه بت مى پرستند. از آنان درباره بت و بت پرستى پرسيد. گفتند: ما از آن هـا طـلب يـارى و بـاران مـى كنيم . آن ها نيز ما را يارى مى كنند و براى ما باران فرو مى آورنـد. عـَمـْرو، به هوس افتاد و از آنان بتى خواست تا به مكّه ببرد و عرب آن را پرستش كند. آنان (هُبَل ) را به وى دادند. آن را به مكّه برد و در كعبه گذارد و اين نخستين بتى بود كه در مكّه نهادند. سپس بتان ( إ ساف ) و (نائله ) را در دو ركن كعبه جاى دادند.(8) بـاديـه نـشينان ، چون بر اى حج به مكّه آمدند و بتان را ديدند، از قريش و خزاعه درباره آن ها پـرسـيـدنـد. پـاسـخ گفتند: (ما آن ها را بدين دليل كه ما را به خدا نزديك كنند، مى پرستيم ) آنـان نيز وقتى چنين ديدند، بتانى براى خويش برگزيدند، به گونه اى كه هر قبيله براى خود بتى در كعبه داشت و چون به مكه مى آمدند نخست نزد بتان خود مى رفتند و در پايشان نماز مـى گـزاردنـد و بـديـن سـان ، بـت پـرسـتـى در هـمـه جـا و در مـيـان هـمـه قبايل رايج گشت .(9)
وضع فرهنگى
عـرب هـاى جـاهـلى ، مـردمـى (امـّى ) (درس نـاخوانده ) بودند. از اين رو، بى فرهنگى و زندگى تـواءم بـا جهل و خرافات بر جامعه آنان حاكم بود. از ميان آنان ، تنها چند نفر انگشت شمار با سواد بودند.(10) آشكارترين مظاهر فرهنگ عرب جاهلى ، شناخت انساب عرب و شعر و خطابه بود. آنان در مجالس عـيـش وعـشـرت ، مـيـدان هـاى نـبـرد و بـراى نشان دادن مفاخر قبيله خود، به سرودن شعر وايراد خطابه مى پرداختند.عـرب جـاهـلى ، نـمـونـه كامل انسان طمعكار و دل بسته به مادّيات بود. آنان به همه چيز از ديد سـودجـويى مادى مى نگريستند. فرهنگ اجتماعى آنان ، فرهنگ بى بندوبارى و يغماگرى بود. آنـان ، غـيـرت