اندیشه سیاسی مسکویه نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
مسكويه مفهوم مذكور را در «الهوامل والشوامل»1 آورده است كه ما آن را در قالب «مقبوليت» اجتماعى حكومت بيان كردهايم؛ بنابراين، آنچه در نگاه فيلسوفان مسلمان اهميت دارد آن است كه آنها توجه خود را به اصل مشروعيت و شرايط آن متمركز كردهاند و از چگونگى تحصيل قدرت و روى كار آمدن حاكمان و اينكه چه كسانى شرايط مشروعيت را تشخيص مىدهند؟ آيا هركسى مىتواند خود را نامزد احراز مسؤوليت رهبرى جامعه كند يا خير؟ سخنى به ميان نياوردهاند؛ از اينرو، معلم ثالث در اين موضوع با تكيه بر منابع مشروعيت، حكومتها را به دو نوع مشروع و نامشروع تقسيم مىكند و حكومت مشروع را «حكومت ملكيه» و حكومت نامشروع را «حكومت غلبه» معرفى كرده و مىگويد:فامّا المُلك فهو المِلك الا انه اكثر عموماً و اظهر استيلاءً و هُوَ مَعَ قَهرٍ و نُفُوذُ الاَْمْرِ فِيهِ عَلى طَريقِ الْمَصْلَحَةِ بِالشَّفَقَةِ فاذا كان بحسب الشرع والقيام بقوانينه و انفاذ احكامه و حمل الناس عليه طوعاً وَكُرَهاً وَ رَغْبَةً وَرَهْبَةً وَ نَظَراً لَهُمْ كافَةً بَلا هوى وَلا عَصَبيةٍ فَهُوَ المُلك الحقيقى الذى يَسْتَحِقُّ هذا الاِْسمُ وَ يَسْتَوْجِبُهُ بِحَسَبِ مَعْناهُ وَ اِنْ لَمْ يَكُنْ بِحَسَبِ الشَّرِعِ وَ شُرُوطِهِ الَّتى ذَكَرْناها فَهُو غَلَبَةٌ وَالرَّجُلُ مُتَغَلِّبٌ وَلا يَجِبُ اَنْ يُسمّى مَلِكاً وَلاصَناعَتُهُ مُلْكيّةً وَلا نُفُوذُ اَمْرِهِ بِحَسَبِ الْمُلْكِ؛ اصطلاح مُلك (پادشاهى و حكومت) همان مِلك (به كسر ميم) است، با اين تفاوت كه مُلك (به ضم ميم) گسترهاش بيشتر و اقتدارش آشكارتر است، و در حالى كه با زور و قدرت همراه است نفوذ دستوراتش با رأفت و مهربانى و طبق مصالح عمومى مىباشد، پس هرگاه بر مبناى شرع و قوانين شريعت باشد و مردم را با رغبت و اجبار بر طريق عمل، به شريعت وادار كند و به امور آنان بدون هوا و هوس و عصبيت بنگرد او همان ملك حقيقى است كه