اندیشه سیاسی مسکویه نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
شريعت، فلسفه، اخلاق و تاريخ، مقامش را نزد او نشان مىدهد. با اين رويكرد، سياست در ساحت دين و شريعت به «حارس» و نگهبانى تشبيه شده كه از آن «اساس» حراست مىكند و با تدبير درست، جامعه دينداران را به سوى مصالحشان سوق مىدهد. معلم ثالث در ساحت اخلاق با اذعان به اينكه طبع اوليه بشر نه بر خير مطلق و نه بر شر مطلق است ـ اگرچه ممكن است به يكى از آنها گرايش بيشترى داشته باشد ـ معتقد است انسانها را مىتوان از راه تأديب بر طريق خير و فضيلت رهنمون شد و بستر اين تأديب در جامعه و بر مبناى طبيعت مدنى انسانها است؛ بنابراين، از نظر او كسى كه شهروند مدينهاى نيست به يقين، از تحصيل فضايل و سعادت ناتوان است و آنچه زمينه ايجاد و ترويج فضايل را فراهم مىآورد سياست و تدبير سياسى است، همانطورى كه حاكمان جز با فضيلت و عدالت نمىتوانند به تدبير امور بپردازند.ايشان در عرصه تاريخ كه عبارت از سياست گذشته است، تاريخ و سياست را همانند دو سر نخى مىداند كه به هم متصل و مرتبطاند و همواره نسلهاى بعدى و سياست زمان حاضر ميراثخوار نسلها و سياستهاى گذشته است. وى در عرصه حكمت و فلسفه بر آن است كه سياست در حوزه حكمت عملى قرار مىگيرد و در قوام خويش به حكمت محتاج است، همانطور كه حكمت به سياست نياز دارد و با تحصيل آن دو، انسان شايسته منصب «امامت»، «خليفة اللّه» و «حكيم» مىشود. از مجموع نسبتسنجى سياست با ساير عناصر منظومه فكرى معلم ثالث به اين نتيجه مىتوان رسيد كه سياست بخش ضرورى و جدايىناپذير زندگى انسانها است كه بدون آن تأمين مصالح دنيوى و تدبير حيات جمعى و نيل به سعادت اخروى امكانپذير نيست.از مباحث فصلهاى اوّل و دوم اين نتيجه به دست مىآيد كه اولاً: انسان بدون اجتماع و تعامل با ديگران نمىتواند به زندگى خود ادامه دهد و ثانياً: اجتماع و تعامل و تعاون در سايه «سياست» چنين كاركرد مهمى دارد.