اندیشه سیاسی مسکویه نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
است در اجتماعى صورت گيرد كه افراد آن همبستگى و همآهنگى نداشته باشند كه به اعتقاد مسكويه، نمىتوان در چنين جامعهاى به همه ابعاد انسانى و نيازها دست يافت، زيرا آن اجتماعْ ناقص و زوالپذير است. ايشان براى تبيين ضرورت دولت به دو نوع تفكر اشاره مىكند:1 ـ تفكرى كه معتقد است جامعه تنها ابزارى براى تأمين ضرورتهاى اوليه و «صرفالعيش» است كه از آن، با عنوان «تفكر زاهدانه»1 و عزلتگرا ياد مىشود. ايشان در «تهذيب الاخلاق» مىگويد:گروهى به نادانى فضيلت را در زهد و كنارهگيرى از مردمان پنداشتند، بهطورىكه انسانها در نمادهاى كوهستان، يا در صومعههاى بيابان و يا در گرد شهرها زندگى كنند؛ اينان هرگز از فضايل بشرى بهرهاى نمىبرند، زيرا كسى كه در شهرها ساكن نشود و با مردم آميزش ننمايد هرگز عفت، نجدت، سخاوت و عدالت در وجودش ظاهر نمىگردد.2مسكويه گاهى از اين نوع زندگى به «توحش» تعبير كرده و مىگويد: «التوحش هو ضد التمدن؛3 توحش نقطه مقابل تمدن است.» همچنين اين گروه به حكومت هيچ اعتقادى ندارند.2 ـ تفكر ديگر انسان را مدنى بالطبع مىداند كه به حكم ضرورت طبعى و عقلى به همكارى ديگران محتاج است: «والحاجة صادقة والضرورة داعية الى حال تجمع و تألف بين اشتات الاشخاص؛4 نيازمندى انسان به دليل نقصان طبيعى حكم مىكند كه بايد در اجتماع زندگى كرد.» و اجتماع بدون حكومت و حاكميت، اجتماع ناقص و در معرض زوال است؛ بنابراين، كمال و سعادت آدمى تنها در سايه دولت و حكومت امكانپذير است. مسكويه براى تقويت اين ديدگاه