سخن جهجاه غفارى از بيعت كنندگان بيعت رضوان
ابو حبيبه ميگويد: عثمان براى مردم نطق ميكرد. جهجاه غفارى برخاسته در حاليكه بطرف او ميرفت فرياد زد آى عثمان اين ستورى است با عبا و دستبندى كه آورده ايم. بيا پائين تا تو را در عبا بپيچيم و بند بر تو گذاريم و بر ستورنشانده ترا به كوه دخان "دماوند" بيندازيم. عثمان گفت:خدا تو را و آنچه را آورده اى بزوال آورد اين، در برابر چشم همه مردم رخ داد. دور وبريها و طرفداران اموى عثمان برخاسته اطرافش را گرفته و او را برده تا به خانه رساندند.
عبد الرحمن بن حاطب ميگويد: من به عثمان نگاه ميكردم كه بر عصاى پيامبر "ص" تكيه كرده سخن ميراند، عصائى كه ابوبكر و عمر رضى الله عنهما نيز در موقع نطق بر آن تكيه ميدادند. جهجاه غفارى به عثمان گفت: برخيز اى نعثل و از اين منبر بيا پائين و عصا را گرفته و بر زانوى راستش نهاده شكست. پرزه اى از آن عصا به زانوى او فرو رفت و آنرا زخم كرده و چندان باقى ماند كه تبديل به خوره شد، و ديدم كه كرم زده بود. عثمان از منبر پائين آمد و او را به خانه بردند. و دستور داد تا آن عصاى شكسته را بسته ترميم كردند. از آن روز بيش از يكى دوبار از خانه بيرون نيامده بود كه محاصره و كشته شد.
بلاذرى ماجرا را باين عبارت آورده است: روزى عثمان براى مردم نطق ميكرد كه جهجاه بن سعيد غفارى به او گفت: آى عثمان بيا پائين تا عبا
بر تنت پيچيده ترا بر ستورى نشانده به كوه دخان "دماوند" بفرستيم همانطور كه مردان پاكدامن رابه آنجا تبعيد كردى. عثمان به او گفت: خدا ترا و آنچه را آورده اى بزوال آورد. جهجاه اصولا از دست عثمان عصبانى بود. چون روز تسخير خانه عثمان فرا رسيد به خانه او درآمده عصاى پيامبر "ص" را كه به آن تكيه ميداد از او گرفته بر زانوى خويش شكست، و بر اثر آن زانويش دچارخوره گشت.
امينى گويد:
در پرتو روايات تاريخى فوق روشن ميشود كه جهجاه از كسانى است كه زير درخت با پيامبر اكرم "ص" پيمان بيعت بستند و بموجب آيه كريمه قرآن خدا از آنان خشنود گشته است خلع عثمان و تبعيد و اهانت او را روا ميشمارد و ميگويد بايد او را در عبائى پيچيده بند بر او نهاده به كوه دماوند تبعيد كرد.