سخن محمد بن مسلمه انصارى مجاهد بدر
طبرى ازقول محمد بن مسلمه مينويسد: " من با تنى چند از قبيله ام نزد مصريان رفتم. روساى آنها چهار نفر بودند: عبد الرحمن بن عديس، سودان بن حمران، عمرو بن حمق خزاعى، و ابن نباع. و هر چهار نفر در خيمه اى منزل داشتند. ديدم مردم "مصريان" پيرو و فرمانبردار ايشانند.با آنان شروع به سخن كردم و حق بزرگى را كه عثمان "بعنوان حاكم بيعت شده" به گردنشان دارد و بيعتى را كه با او كرده اند بيادشان دادم و از آشوب داخلى ترساندمشان، و آگاهشان كردم كه كشته شدن عثمان باعث اختلافات و كشمكشهاى سهمگين خواهد بود. بنابراين شما اين كار را شروع نكنيد و باعث آن نشويد.
او دست از آنچه شما ناروا ميشماريد برخواهد داشت و من هم تضمين ميكنم و ضامنش خواهم بود. گفتند: اگر دست از آن خلافكاريها بر نداشت چه؟
گفتم: در آنصورت اختيار با شماست، هر كارى خواستيد بكنيد. حاضر شدند و خوشحال از من جدا شدند. و من رفتم پيش عثمان و گفتم ميخواهم خصوصى با تو حرف بزنم. قبول كرد و تنها شديم. گفتم: خدايرا خدايرا! اى عثمان!
بر جان خودت رحم كن. اينها را كه مى بينى آمده اند براى كشتنت. و مى بينى
دوستانت نه تنها ترا يارى نداده خوار گذاشته اند بلكه دشمنت را عليه تو تقويت ميكنند. عثمان راضى شد، و مرا خيلى دعا كرد. از حضورش بيرون آمده مدتى ماندم. يكوقت عثمان صحبت بازگشت مصريان را كرد و گفت آنها براى كارى آمده بودند اما وقتى اينجا اطلاع پيدا كردند كه جريان بر خلاف آن است كه به آنها رسيده، برگشتند. خواستم بروم پيش عثمان و بخاطر اين حرف او را سرزنش و نكوهش كنم، باز گفتم چيزى نگويم. ناگاه يكى خبر آورد كه مصريان برگشته اند، و اكنون در سويداء- بفاصله دو شب راه تا مدينه از سوى شام- اند. گفتم: راست ميگوئى؟ گفت: بله. عثمان فرستاد پى ام. وقتى رفتم معلوم شد خبر به عثمان رسيده كه مصريان الان به ذو خشب- بفاصله يكشب راه تا مدينه- رسيده اند. به من گفت: مصريان برگشته اند. با آنها چه بايد كرد؟ گفتم: بخدا نميدانم چه بايد كرد. اما همينقدر ميدانم كه براى كار خوشايندى برنگشته اند. گفت: برو پيش آنها و برشان گردان گفتم: نه بخدا، من اين كار را نميكنم. پرسيد: چرا؟
گفتم: من براى آنها تضمين كردم كه تو دست از آن كارها دارى، ولى تو دست از حتى يكى هم برنداشتى. گفت: از خدا بايد كمك خواست من از خانه عثمان بيرون شدم، و مصريان آمده در اسواف اردو زدند و عثمان را محاصره كردند. عبد الرحمن بن عديس همراه سودان بن حمران و دو رفيقشان آمدند و بمن گفتند: ميدانى كه تو باما صحبت كردى و ما را بازداشته برگرداندى و قول دادى كه عثمان دست از كارهائى كه ناروا شمرده و ناگوار داشته ايم بردارد؟ گفتم: آرى. بناگاه ورقه كوچكى با قلمى سربى درآورده نشانم دادند كه شترى از شتران دولتى را ديديم كه نوكر عثمان بر آن نشسته بود،
اسبابهايش را بازرسى كرديم و اين نامه را در آنها يافتيم... "
امينى گويد:
ملاحظه ميشود كه محمد بن مسلمه در اين شك ندارد كه آنچه مصريان مورد انتقاد قرار داده و عثمان را بخاطرش مواخذه ميكرده اند جنايات و گناهانى است مستوجب كيفر شديد و حتى قتل. ولى چون نميخواهد كار به جنگ و خونريزى بكشد و آشوب و كشمكش خونين داخلى بوقوع پيوندد از پى اصلاح مسالمت آميز بر مى خيزد و عثمان را راضى ميكند دست از آن كارهاى ناروايش بردارد و توبه كند و خود ضامن او ميشود و براى مصريان تضمين ميدهد. اما وقتى مى بيند تلاشش به جائى نرسيد و عثمان آدمى نيست كه توبه كرده دست از خلافكارى بردارد، و قول و تعهدش را بيشرمانه زير پا مينهد و بر ادامه رويه غير اسلاميش لجاجت بخرج ميدهد او را با مخالفانش تنها ميگذارد تا آنچه ميخواهند با وى بكنند، و چون از او يارى ميخواهد اعتنائى نمينمايد و براى او احترامى نميبيند و نه براى خونش حرمتى تا از آن دفاع كند و از ريختنش جلو گيرد، و بهمين لحاظ در جواب استمداد عثمان به او پرخاش ميكند، و آن حوادث پيش ميايد.