روايت ديگرى درباره توبه عثمان - ترجمه الغدیر جلد 17

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه الغدیر - جلد 17

عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

روايت ديگرى درباره توبه عثمان

طبرى روايت ديگرى در همين زمينه آورده از قول ابى عون، ميگويد:

عبد الرحمن ابن اسود... اسم مروان بن حكم را برده گفت: " خدا رويش را سياه كند عثمان در حضور مردم با تقاضاهاى آنان موافقت نموده و بر منبر گريست و مردم هم گريستند و ريش عثمان را ديدم كه از اشك خيس شده بود، و ميگفت: خدايا من بدرگاه تو توبه ميكنم. خدايا من بدرگاه تو توبه ميكنم. خدايا من بدرگاه تو توبه ميكنم. بخدا اگر قانون اسلام ايجاب كند كه من برده اى شوم رضايت خواهم داد. وقتى به خانه رسيدم نزد من بيائيد.

چون بخدا از ملاقات شما امتناع نخواهم كرد و شما را با پذيرفتن تقاضاهايتان راضى خواهم كرد و هر چه بيشتر خشنود خواهم ساخت و مروان و دار و دسته اش را طرد خواهم كرد.
وقتى وارد خانه اش شد دستور داد در خانه را باز بگذارند، و مروان نزد او رفته آنقدر به پر و پايش پيچيد تا عقيده اش را عوض كرد واو را از تصميماتش منصرف ساخت. عثمان سه روز در خانه ماند و از خجالت مردم بيرون نيامد. مروان به مردم گفت: غير از آنها كه منظور من هستند همه گم شويد!

برويد به خانه هاتان. امير المومنين اگر با كسى كار داشته باشد او را صدا خواهد زد، وگرنه در خانه اش بايد بنشيند. عبد الرحمن ميگويد: نزد على "ع" رفتم، ديدم ميان مزار پيامبر "ص" و منبر است و عمار ياسر و محمد بن ابى بكر در خدمت اويند و ميگويند: مروان عليه مردم كار خودش را كرد آنگاه على"ع" از من پرسيد: تو در نطق عثمان حضور داشتى؟ گفتم: بله. پرسيد: حرفهائى را هم كه مروان به مردم زد بگوش خود شنيدى؟ گفتم: بله. گفت: مسلمانان بخدا پناه ميبرم اگر در خانه ام بنشينم عثمان به من ميگويد: مرا ول كرده و حق خويشاونديم را زير پا گذاشته اى. و اگر حرف بزنم، سخنم را بكار نبسته بدلخواهش عمل ميكند و مروان آمده او را بازيچه قرار ميدهد، و او بازيچه اش شده و بهر جا دلش خواست ميكشاندش آنهم با وجود سالخوردگيش و شاگردى پيامبر خدا"ص". عبد الرحمن ميگويد: هنوز نشسته بوديم كه فرستاده عثمان آمد كه ميگويد: بيا. على "ع" بصداى بلندو خشم آلود فرياد كشيد:

به او بگو من پيش او آمدنى نيستم. فرستاده عثمان برفت. من دو شب بعد عثمان را ديدم كه از جائى آمده. از ناتل نوكرش پرسيدم: اميرالمومنين از كجا آمد؟ گفت: از پيش على "ع". فردارفتم پيش على "ع". به من گفت: ديشب عثمان آمده بود پيش من، و ميگفت: من بر سر قولم ايستاده ام و تعهداتم را انجام خواهم داد. به او گفتم: پس از آن حرفها كه از فراز منبر پيامبر خدا "ص" زدى و قول و وعده دادى، و بعد رفتى به خانه ات، آنوقت مروان بايد بر در
خانه تو به مردم ناسزا بگويد و آنها را برنجاند؟ عثمان در حاليكه ميگفت حق خويشاونديم را رعايت ننمودى و مرا بيدفاع گذاشته اى و مردم را عليه من گستاخ و شورشى كرده اى، براه افتاد. به او گفتم: بخدا من از تو در برابر مردم دفاع ميكنم و از آنها جلوگيرى مينمايم، ولى هر وقت تو را به كارى كه بمصلحت و مايه خشنودى تو مى بينم سفارش ميكنم مروان پيشنهاد مخالفى به تو ميكند و تو پيشنهاد او را بر توصيه خيرخواهانه من ترجيح ميدهى و او را به درون خانه ات ميخوانى. بعد عثمان رفت به خانه اش. از آنروز على "ع" از عثمان روگردان بود و هيچ از آنچه سابقا انجام ميداد انجام نميداد ".

/ 177