سخن عائشه ام المومنين دختر ابوبكر - ترجمه الغدیر جلد 17

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه الغدیر - جلد 17

عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سخن عائشه ام المومنين دختر ابوبكر

1- " ابن سعد " مينويسد: " هنگامى كه عثمان در محاصره بود و مروان بن حكم براى دفاع از او بشدت مى جنگيد عائشه تصميم گرفت به حج برود. مروان و زيدبن ثابت و عبد الرحمن بن عتاب نزد اوآمده گفتند: ام المومنين چه ميشد اگر ميماندى، زيرا اميرالمومنين "عثمان" چنان كه مى بينى در محاصره است و تو مقام و نفوذى در ميان مردم دارى كه ميتوانى از او دفاع كنى. عائشه گفت:

من بار سفر بسته ام و نميتوانم بمانم. حرف خود را تكرار كردند. او همان جواب را باز گفت. در اينوقت مروان به اين بيت تمثل جيست:

كشور را عليه من به آتش كشيد و چون شعله ور گشت راه خويش گرفت

عائشه به او پرخاش كرد: آهاى تو كه برايم شعر و مثل مياورى، بدان كه بخدا دلم ميخواهد تو و رفيقت "يعنى عثمان" كه خيلى به سرنوشتش علاقمندى بپاى هر كدامتان سنگى بسته ميبود و بدريا ميافتاديد. و سپس بطرف مكه براه افتاد ".

بلاذرى جريان را باينصورت آورده: " هنگامى كه كار عثمان سخت شد به مروان بن حكم و عبد الرحمن بن عتاب بن اسيد دستور داد تانزد عائشه كه عازم حج بود رفته گفتند: چه ميشد اگر ميماندى، شايد خدا بوسيله تو اين مرد
را حمايت ميكرد. گفت: بار سفر بسته ام و با خود عهد حج بسته ام، و بخدا قسم نميمانم و دفاع نميكنم. مروان و رفيقش برخاسته و در حاليكه مروان اين بيت را ميخواند براه افتادند:

كشور را عليه من به آتش كشيد- و چون شعله ور گشت راه خويش را گرفت

عائشه گفت: اى مروان بخدا دلم ميخواست او "يعنى عثمان" در يكى از جوالهايم ميبود و من اين قوت را ميداشتم كه او را حمل كرده به دريا مى انداختم. "

2- بلاذرى مينويسد: " عبد الله بن عباس كه از طرف عثمان متصدى سرپرستى كاروان حج بود در يكى از منزلهاى وسط راه به عائشه برخورد، عائشه به او گفت: ابن عباس خدا به تو عقل و فهم و قدرت بيان داده است، بنابراين مبادا مردم را از تعرض به اين ديكتاتور باز دارى. "

طبرى آن را بدين صورت نقل كرده است: " ابن عباس در محل صلصل به عائشه برخورد. عائشه به او گفت: ابن عباس: تو را كه زبانى گويا و نافذ دارى بخدا سوگند ميدهم كه مبادا مخالفان اين مرد "يعنى عثمان" را بكوبى و مردم را درباره او به ترديد دچار كنى، زيرا ديده عقلشان نسب به او بينا گشته و دلائل روشن و فروزان درباره اش بدست آورده اند و براى امر مهم و مورد اتفاقى از شهرستانها و ايالات گرد آمده اند. خودت ديدى كه طلحه خزانه هاى عمومى را قفل كرده و كليدش را نزد خود نگهداشته است، بنابراين اگرطلحه به حكومت نائل آيد رويه پسر عمويش ابوبكر رضى الله عنه را پيش خواهد گرفت. عبد الله بن عباس ميگويددر جوابش گفتم: اى مادر اگر پيشامدى براى آن مرد "يعنى عثمان" رخ دهد مردم فقط به رفيقمان "على ع" رو خواهند آورد
نه بديگرى. عائشه گفت: آه از تو من نميخواهم با تو مجادله و برترى جوئى كنم. " ابن ابى الحديد همين مطلب را از تاريخ طبرى نقل كرده ولى در آنچه نقل كرده با متن تاريخ طبرى اندكى اختلاف ديده ميشود.

3- بلاذرى مينويسد: " در آن سال "يعنى سال كشته شدن عثمان" عائشه و ام سلمه به حج رفتند. عائشه مردم را عليه عثمان بر مى انگيخت. چون خبر كشته شدن عثمان به عائشه كه در مكه بود رسيد دستور داد در مسجد الحرام برايش چادر زدند و آنجا چنين گفت: بعقيده من عثمان همانطور كه ابوسفيان در جنگ بدر براى طائفه اش مصيبت ببار آورد براى قبيله اش مصيت ببار خواهد آورد."

4- طبرى مينويسد: " عائشه در ايامى كه عثمان در محاصره بود از مدينه بيرون رفت. در مكه مردى بنام " اخضر " فرا رسيد. عائشه از او پرسيد:

/ 177