نظريه زبير بن عوام
عضو شوراى شش نفره، و يكى از ده نفرى كه- ميگويند- مژده بهشت يافته اند1- طبرى در شرح جنگ جمل مينويسد: " على "ع" سواربر اسب از ميان سپاه پيش آمده زبير را فرا خواند، و او آمده در برابرش ايستاد.
على "ع" از زبير پرسيد: چه باعث شد كه آمدى؟ گفت: تو باعث شدى، نه ترا شايسته حكومت ميدانم و نه ذيحق تر از ما. على "ع" گفت: براى حكومت، بعد از عثمان رضى الله عنه شايسته نيستم؟ ما ترا از اولاد "و قبيله" عبد المطلب ميشمرديم تا آنوقت كه پسرت، همان پسر بدت بزرگ شد و ترا از ما جدا كرد. سپس برخى كارهاى ناروائى را كه كرده بود برشمرده آنگاه بيادش آورده كه پيامبر"ص" به او و زبير برخورده به او "يعنى على ع" گفته است: پسر عمه ات "زبير" چه ميگويد كه ستمكارانه و بناحق با تو خواهد جنگيد؟
در اين هنگام، زبير در حاليكه ميگفت بنابراين با تو نمى جنگم بازگشت نزد پسرش عبد الله و به او گفت: شركت خود در اين جنگ را خردمندانه و روا نمى بينم. پسرش به او گفت: تو در حالى قيام كردى كه آنرا بروشنى روا ميدانستى ولى حالا كه چشمت به پرچمهاى پسر ابى طالب افتاد و فهميدى زيرا آنها مرگ كمين كرده ترسيدى. زبير ازاين سخن بخشم آمده گفت: واى بر تو من در برابر او سوگند خوردم كه با او نجنگم. گفت:
كفاره قسم بده، غلامت" سرجيس " را آزاد كن. زبير آن برده را بعنوان كفاره قسم آزاد كرد و رفته در كنار آنها در صف نبرد ايستاد. على "ع" به زبير گفت: تو قصاص خون عثمان را از من ميخواهى در حاليكه خودت او را كشتى؟ خدا امروز براى هركداممان كه با عثمان تندتر بود ناگوارى پيش آورد ".
سخن على "ع" را به زبير: " تو قصاص خون عثمان را از من ميخواهى در حاليكه خودت او را كشتى... " حافظ العاصمى نيز در كتاب " زين الفتى " ثبت كرده است. مسعودى آنرا باين عبارت آورده: " واى بر تو اى زبير: