عثمان مردان پاكدامن و اصلاح طلب كوفه را به شام تبعيد ميكند
بلاذرى مينويسد: " چون عثمان رضى الله عنه وليد بن عقبه را از "استاندارى" كوفه بر كنار ساخت آنرا به سعيد بن عاص سپرد و باو دستور داد كه با مردم مدارا نمايد. بهمين سبب با قاريان قرآن كوفه و با معاريف آن نشست و برخاست ميكرد و با آنان انجمن داشت، و اين اشخاص با او انجمن ميكردند: مالك اشتر، زيد بن صوحان، صعصعه بن صوحان، حرقوص بن زهير، جندب بن زهير ازدى، شريح بن اوفى، كعب بن عبده- و او مردى زاهد و عابد بود و هم اوست كه بدست بسر بن ارطاه "سردار سفاك معاويه" كشته شد عدى به حاتم طائى، كدام بن حضرى، مالك بن حبيب، قيس بن عطارد، زياد بن خصفه، يزيد بن قيس ارحيى، و عده اى ديگر. يكوقت همه اينها با او جمع بودند ونماز عصر را خوانده كه با هم به گفتگو پرداختند و سخن به زمينهاى حاصلخيز ميان كوفه و بصره "بين النهرين" كشيد و زمينهاى دامنه كوهستان، و گفتند كه زمين بين النهرين بر زمينهاى كوهستان برترى دارد، زيرا همه آنچه در مزارع كوهستان ميرويد در آن ميرويد بعلاوه نخل. آن كه حرف اين زمينها را پيش كشيد حسان بن محدوج ذهلى بود. در اين هنگام عبد الرحمن بن خنيس اسدى رئيس شهربانى گفت: خيلى دلم ميخواست كه آن زمينها "زمينهاى عراق" مال استاندار "يعنى سعيد بن عاص" ميبودو شما زمينهائى بهتر از آنميداشتيد. مالك اشتر به او گفت: براى استاندارى زمينهائى بهتر از اين آروز كن، اما حق ندارى آرزو كنى كه زمينهاى ما مال او باشد. عبد الرحمن گفت: آرزوى من چه ضررى براى تو دارد كه اخمهايت را درهم ميكشى، بخدا اگراستاندار تصميم بگيرد آن زمينها را تصاحب ميكند. مالك اشتر گفت: بخدا اگر تصميم هم بگيرد هرگز موفق نخواهد شد. سعيد بن عاص از اين گفتگو در خشم شده و گفت: زمينهاى حاصلخيز ميان كوفه و بصره حق قريش است.
مالك اشتر اعتراض كرد كه " آيا آنچه را خدا بقدرت نيزه هاى ما بتملك ما درآورده ميخواهى ملك خودت و قبيله ات سازى؟ بخدا اگر كسى باين صدد برآيد چنان ضربه اى خواهد خورد كه سرنگون گردد "، اين را گفت و به عبد الرحمن بن خنيس پريد اما او را جدا كردند.
سعيد بن عاص اين ماجرا را به عثمان گزارش كرد و نوشت: " با وجود مالك اشتر و دوستانش كه به قاريان و اساتيد قرآن معروفند اما مشتى ابله اند من در كوفه از عهده كوچكترين كارى بر نميايم. " عثمان در جواب دستور داد كه آنها را به شام سوق بده. و به مالك اشتر نوشت: " من ميدانم كه تو نيتى در درون دارى كه اگر آشكارش كنى ريختن خونت جايز خواهد بود. فكر نميكنم تا صدمه كشنده اى بتو نرسيده دست از كارهايت بردارى. بمحض اين كه نامه ام بتو رسيد بطرف شام حركت كن چون اهالى كوفه را فاسد كرده اى؟ سعيد بن عاص، مالك اشتر وهمه كسانى را كه با او در حمله و انتقاد شركت داشتند و عبارت بودند از: زيد بن صوحان، صعصعه بن صوحان، عائد بن حمله، كميل بن زياد، جندب بن زهير، حارث بن عبد الله، يزيد بن مكفف، ثابت بن قيس نخعى، و اصعربن قيس حارثى، تبعيد كرد.
اين اساتيد قرآن كه اهل كوفه بودند و به شام تبعيد شدند در دمشق نزد
عمرو بن زراره اقامت كردند. معاويه با آنان بخوبى رفتار نمود و آنها را گرامى داشت تا گفتگوئى ميان او و مالك اشتر در گرفت كه به خشونت كشيد، و بر اثر آن معاويه او را زندانى كرد. پس عمرو بن زراره برخاسته گفت: اگر او را زندانى كنى كسى پيدا خواهد شد كه ترا از آن باز دارد. معاويه دستور داد تا عمرو را نيز زندانى كردند. ديگران مداخله كرده به معاويه گفتند: با ما كه در جوار تو هستيم بخوبى رفتار كن. و ديگر هيچ نگفتند. معاويه پرسيد: چرا ديگر صحبتى نميكنيد؟ زيد بن صوحان جواب داد كه از سخن چه فائده؟ اگر ستمى از ما سر زده بدرگاه خدا توبه مى كنيم، و اگر ستمديده ايم از خدا ايمنى مسئلت مى كنيم. معاويه گفت: تو مرد راستگوئى هستى. و اجازه داد به او كه به كوفه باز گردد، و به سعد بن عاص نوشت: " من به زيد بن صوحان اجازه دادم كه به خانه اش در كوفه باز گردد چون ديدم مردى با فضيلت و معتدل و با ايمان است. بنابراين تو هم با او خوشرفتارى كن ودست از آزارش باز دار، و به او روى خوش نشان بده و محبت كن. زيرا بمن تعهد داد كه هيچ كار ناخوشايندى از او سر نزند. " زيد بن صوحان از معاويه تشكر كرد و در موقع خداحافظى از معاويه تقاضا كرد آنها را كه زندانى نموده آزاد سازد- و آزاد ساخت.
به معاويه خبر رسيد كه عده اى از اهالى دمشق با مالك اشتر و دوستانش مى نشينند و به بحث و استفاضه مى پردازند. پس به عثمان نوشت: " تو كسانى را پيش من فرستادى كه شهر و ديار خود را فاسد كرده و شورانده اند. و خاطرم هيچ آسوده از اين نيست كه مردم تحت فرمانم را به عدم اطاعت وادارند و چيزهائى به آنهاياد بدهند كه هنوز ياد نگرفته اند و در نتيجه راهرويشان به ناراهوارى بدل شود و امنيت موجود جاى خود را به شورش بدهد. " عثمان
در جواب دستور فرستاد كه آنان را به " حمص " سوق دهد- سوق داد. و فرماندار آن شهر عبد الرحمن بن خالد بن وليد بن مغيره بود. گفته اند عثمان نوشته است كه آنها را بكوفه برگرداند ولى سعيد بن عاص دوباره اظهار ناراحتى كرده است، در نتيجه عثمان دستور داد آنان را به " حمص " سوق دهند- و به آن شهر ساحلى "سوريه" درآمده اند."