روايت تاريخى ديگرى در همين موضوع - ترجمه الغدیر جلد 17

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه الغدیر - جلد 17

عبدالحسین امینی؛ مترجمین: محمدتقی واحدی، علی شیخ السلامی، سید جمال موسوی، محمدباقر بهبودی، زین العابدین قربانی لاهیجی، محمد شریف رازی، علی اکبر ثبوت، جلال الدین فارسی، جلیل تجلیل

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

روايت تاريخى ديگرى در همين موضوع

سعيد بن مسيب ميگويد: " عثمان وقتى عهده دار حكومت شد عده اى از اصحاب پيامبر "ص" از تصدى وى ناراضى و ناراحت بودند زيرا عثمان خويشاوند دوست بود. وى دوازده سال حكومت كرد. و بسيار اتفاق افتاد كه از بنى اميه
"قبيله و خويشان عثمان" آنهائى كه افتخار مصاحبت پيامبر خدا "ص" را نداشتند به استاندارى ومقامات عاليه حكومتى ميگماشت. از استانداران و كارمندان عاليرتبه اش كارهائى سر ميزد كه مايه عدم رضايت اصحاب محمد "ص" بود، به او اعتراض ميكردند و بر كنارشان نميساخت. در سالهاى اخير يكباره تمام مقاماتى دولتى را به پسر عموهايش "به افرادى كه از شاخه برادر اجداديش در سلسله قبيله اى بنى اميه بودند" اختصاص داد و به انحصار آنها درآورد، از جمله استاندارى مصر را به عبد الله بن سعد بن ابى سرح سپرد، و سالها درمقام استاندارى مصر باقى بود. مردم مصر به مدينه آمده از او به عثمان شكايت و دادخواهى نمودند. قبلا از عثمان كارهائى سر زده بود نسبت به عبدالله بن مسعود و ابوذر و عمار ياسر كه دلهاى قبائل هذيل و بنى زهره، و بنى غفار، و همپيمانان آنها بخاطر رفتار عثمان با ابوذر كينه دار شده بود و دلهاى قبيله بنى مخزوم بخاطر عمار ياسر. وقتى اهالى مصر از پسر ابى سرح به عثمان شكايت آوردند عثمان به او نامه اى تهديد آميز نوشته دستور داد از آن كارهاى خلاف و ناروادست بكشد، ولى او سرپيچى نموده دست نكشيد و حتى بعضى از كسانى را كه به عثمان شكايت كرده بودند آنقدر كتك زدتا مرد. پس هفتصد مرد از اهالى مصر روانه مدينه شدند و در مسجد اقامت نموده در وقت نماز به اصحاب محمد "ص" از دست عبد الله بن سعد بن ابى سرح شكايت مينمودند.

در نتيجه شكايتهاى آنها طلحه با عثمان بخشونت حرف زد و اعتراض كرد، و عائشه رضى الله عنها به عثمان پيغام داد كه حق مردم مصر را از استاندارش بستاند. و دادخواهى نمايد، و على بن ابيطالب كه نماينده و سخنگوى آن جماعت بود به عثمان گفت: اين جماعت از تو تقاضا دارند كه عبد الله بن سعد بن ابى سرح در ازاى قتل يكى از آنان قصاص شود و ادعاى خونخواهى دارند.
بنابراين بايد او را از استاندارى عزل كنى و محاكمه اى تشكيل داده به دعوى ايشان عليه او رسيدگى نموده حكم صادر كنى تا اگر محكوم شد حق ايشان را از او بستانى. عثمان به مصريان گفت: يكنفر را انتخاب كنيد تا او را بجاى عبد الله بن سعد بن ابى سرح به استاندارى مصر منصوب كنم. مردم محمدپسر ابوبكر صديق را به آنها پيشنهاد كردند و آنها به عثمان گفتند: محمد بن ابى بكر را استاندار ما كن. عثمان فرمان استاندارى او را نوشته وى را با عده اى از مهاجران و انصار روانه مصر كرد تا آنان به دعوى مصريان عليه پسر ابى سرح رسيدگى كرده حكم صادر نمايند. محمد بن ابى بكر با آنها رهسپار مصر شدند.

هنوز سه منزل از مدينه دور نشده بودند كه برده سياهپوستى را ديدند بر شترى كه آنرا ميتازد پندارى در پى فرارى يى است ياخود تحت تعقيب است. همراهان محمد بن ابى بكر به آن برده گفتند. جريان چيست؟ اين چه وضعى است؟

مثل اين است كه فرارى هستى يا در تعقيب كسى؟يكبار گفت: من نوكر اميرالمومنين "عثمان" هستم. بار ديگر گفت: من نوكر مروانم و نامه اى داد تا به استاندار مصر برسانم. پرسيدند: نامه اى همراه دارى؟ گفت: نه.

او را گشتند ولى هيچ چيز نيافتند، و مشك كوچكى خشكيده همراه او بود.

درونش چيزى بود كه وقتى تكانش ميدادى لق لق صدا ميداد. هر چه تكانش دادندتا بيرون بيايد بيرون نيامد. آنرا شكافتند. ديدند نامه اى از عثمان به پسر ابى سرح است محمد بن ابى بكر مهاجران و انصارى را كه همراهش بودندبا عده اى ديگر جمع كرد و بعد در حضورشان نامه را گشود و خواند. نوشته بود: وقتى محمد بن ابى بكر و فلان و فلان رسيدند آنها را به حيله بكش و فرماننامه اى را كه با محمد بن ابى بكر فرستاده ام از بين ببر، و در مقام استاندارى بمان و به كارت ادامه بده تا دستور جديدم به تو برسد. كسانى را كه براى شكايت و
دادخواهى از تو پيش ما ميايند انشاء الله حبس خواهم كرد.

چون قرائت نامه به پايان رسيد يكه خوردند و برآشفته و به مدينه بازگشتند. محمد بن ابى بكر آن نامه را با مهر چندين نفر از همراهانش مهر كرد و آنرا به يكى از ايشان سپرد. و به مدينه درآمدند، وعلى "ع" و طلحه و زبير و سعد "بن وقاص" و هر كه را از اصحاب پيامبر "ص" بود جمع كردند و در حضورشان نامه را گشودند و جريان آن نوكر را شرح دادند و نامه را براى آنان خواندند. همه مردم مدينه بدون استثنا كينه عثمان را به دل گرفتند، و اين واقعه بر خشم كسانى كه بخاطر بد رفتارى عثمان با عبد الله بن مسعود و عمار ياسر و ابوذر عصبانى شده بودند بيفزود و نفرتشان را شدت داد، و اصحاب پيامبر "ص" روانه خانه خويش شدند و همگى از اين نامه غمناك و ناراحت بودند.

مردم عثمان را محاصره كردند، و محمد بن ابى بكر قبيله تيم"قبيله ابوبكر و عائشه" و ديگر قبائل را عليه عثمان بسيج كرد و طلحه بن عبيد الله به او در اين مورد كمك ميكرد. و عائشه فحشهاى زننده بسيار به عثمان ميداد.

على "ع" و طلحه وزبير و سعد "بن وقاص" و عمار ياسر با تنى چند ديگر از اصحاب محمد "ص"كه همگى بدرى بودند نزد عثمان رفتند و على "ع" آن نامه را با نوكر و شتر دولتى همراه داشت. على "ع" ازعثمان پرسيد:

اين برده، نوكر تو است؟ گفت: بله. پرسيد: اين شتر، شتر تو "يعنى شتر دولتى و ملك عمومى و در اختيار حاكم" است؟ گفت: بله. پرسيد: و تو اين نامه را نوشته اى؟گفت: نه. و قسم خورد بخدا كه من اين نامه را نه نوشته ام و نه دستور نوشتنش را داده ام و نه از آن خبر دارم. على "ع" گفت:

مگر اين مهر، مهر تو نيست؟ گفت: بله. على "ع" گفت: چطور نوكرت
شترت را بر ميدارد و نامه اى را ميبرد كه مهرتو در پايش خورده است و تو بى خبر؟ قسم بخدا خورد كه آن نامه را نه نوشته است و نه دستور نوشتنش را داده و نه هرگز اين نوكر را به مصر فرستاده است. فهميدند كه خط، خط مروان است. بنابراين از عثمان تقاضاكردند مروان را تحويل آنها بدهد، اما او نپذيرفت، و مروان در خانه اوبود. پس اصحاب محمد "ص" خشمگين ازخانه اش بيرون رفتند و دانستند كه اوبدروغ قسم نميخورد. لكن عده اى گفتند: عثمان در نظر ما تبرئه نخواهد بود مگر اين كه مروان را به ما تسليم كند تا تحقيق كنيم و قضيه را بررسى نمائيم و ببينيم نامه را كه نوشته است و چگونه دستور اعدام عده اى اصحاب پيامبر خدا را بناحق و بدون دليل صادر ميكند. تا هر گاه عثمان نوشته بود او را بر كنار خواهيم كرد ودر صورتى كه مروان از زبان عثمان نوشته بود درباره مروان تصميم گرفت. آنگاه به خانه خويش نشستند، و عثمان حاضر نشد مروان را تحويل آنان بدهد.

پس مردم عثمان را به محاصره درآوردند و آب را برويش قطع كردند:

عثمان از فراز خانه به مردم گفت: " على اينجاست؟ گفتند: نه. پرسيد:

سعد "بن ابى وقاص" اينجاست؟ گفتند: نه. چند لحظه اى خاموش ماند.

بعد گفت: نميشود يكى از شما به على "ع" خبر بدهد تا به ما آب برساند؟

خبر به على "ع" رسيد. على "ع" سه مشك بزرگ آب براى او فرستاد كه در جريان رساندنش عده اى از بردگان آزاد شده بنى هاشم و بنى اميه مجروح شدند ".

/ 177