دليل هاى قاعده
پيش از بحث درباره مفاد اين قاعده و ديگر مباحث مربوط به آن نگاه گذرا به ادله و مدارك اين قاعده، ضرورى است؛ چرا كه همه آن مباحث، مترتب بر اين ادله، يا به نحوى با آن ها در پيوند هستند. مخصوصاً با توجه به اين كه برخى اساساً وجود مدركى صحيح براى اين قاعده را انكار نموده اند.الف - آيات
1 - و ما جعل عليكم فى الدين من حرج؛و خداوند در دين حرجى بر شما قرار نداده است.2 - ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج؛
اراده خدا اين نيست كه بر شما حرجى قرار دهد.3 - يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر؛
خداوند درباره شما، آسانى را اراده كرده و سختى را اراده نكرده است.4 - ربّنا و لا تحمل علينا اصراً كما حملته على الذين من قبلنا؛
پروردگارا هيچ بار گرانى بر (دوش) ما مگذار همان گونه كه آن را بر (دوش) پيشينيان ما نهادى.
ب - روايات
1 - روايت معروف عبدالاعلى مولى آل سام:قلت لابى عبدالله -عليه السلام-: عثرت فانقطع ظفرى فجعلت على اصبعى مرارة فكيف أصنع بالوضوء؟ قال -عليه السلام-: يعرف هذا و اشباهه من كتاب الله عزّ و جلّ قال الله عزّ و جلّ: «ما جعل عليكم فى الدين من حرج» امسح عليه؛به امام صادق عليه السلام- عرض كردم: پايم لغزيد و ناخنم قطع شد. من بر روى آن پارچه اى گذاشتم، حال تكليف وضويم چيست؟ حضرت فرمود: پاسخ اين پرسش و مانند آن از كتاب خدا دانسته مى شود. آن جا كه مى فرمايد: «ما جعل عليكم فى الدين من حرج» بر روى آن پارچه، مسح كن.2 - روايت ابوبصير از امام صادق -عليه السلام-:ان الدين ليس بمضيق، فان الله يقول: «ما جعل عليكم فى الدين من ح (9)رج»؛
به راستى، دين تنگ نيست، چرا كه خداوند مى فرمايد: «ما جعل عليكم فى الدين من حرج».3 - روايت فضل بن يسار:عن ابى عبدالله -عليه السلام- فى الرجل الجنب فيغتسل فينتضح من الماء فى الاناء، فقال: لا بأس «ما جعل عليكم فى الدين من حرج»؛
از امام صادق عليه السلام- در مورد شخصى چنين سؤال شد كه آب غسل او به درون ظرف آب، ترشح مى كند، حضرت فرمود: مانعى نيست «ما جعل عليكم فى الدين من حرج».4 - مرسله صدوق كه در آن از قول على عليه السلام- آمده است:احبّ دينكم الى الله الحنيفية السمحة السهلة؛
محبوب ترين دين شما نزد خداوند، دينى است كه صحيح و آسان و هموار باشد.5 - مضمره محمد بن ابى نصر:سألته عن الرجل يأتى السوق فيشترى جبة فراء لا يدرى أذكية هى أم غير ذكية، أيصلّى فيها؟ فقال نعم، ليس عليكم المسئلة، ان اباجعفر -عليه السلام- كان يقول: ان الخوارج ضيقوا على انفسهم بجهالتهم ان الدين اوسع من ذلك؛
از او در مورد مردى پرسيدم كه به بازار مى رود و ردايى از جنس خزّ مى خرد، در حالى كه نمى داند آن خزّ، تذكيه شده يا نه، آيا مى تواند در آن ردا نماز بخواند؟! حضرت فرمود: بله، اين پرسش بر شما لازم نيست. امام باقرعليه السلام- مى فرمود: خوارج به سبب نادانى، زندگى را بر خود تنگ كردند. دين، وسيع تر و آسان تر از چيزى است كه آنان مى گويند.6 - روايت حمزة بن طيار:عن ابى عبدالله -عليه السلام- قال لى: اكتب فأملى علىّ: ان من قولنا ان الله يحتجّ على العباد بما آتاهم و عرّفهم ثم أرسل اليهم رسولاً و أنزل عليهم الكتاب فأمر فيه و نهى، أمر فيه بالصلاة و الصيام فنام رسول الله -صلى الله عليه و آله- عن الصلاة فقال أنيمك و أنا أوقظك فاذا قمت فصلّ ليعلموا اذا اصابهم ذلك كيف يصنعون، ليس كما يقولون: اذا نام عنها هلك و كذلك الصيام انا أمرضك و أنا أصحك فاذا شفيتك فاقضه، ثم قال ابوعبدالله -عليه السلام-: و كذلك اذا نظرت فى جميع الاشياء لم تجد احداً فى ضيق و لم تجد احداً، الا و لله عليه الحجة و لله فيه المشيئة و لا اقول: انهم ما شاؤوا صنعوا ثم قال: ان الله يهدى و يضلّ و قال: و ما أمروا الا بدون سعتهم، و كلّ شى ء أمر الناس به فهم يسعون له، و كلّ شى ء لا يسعون له فهو موضوع عنهم، ثم تلا -عليه السلام- «ليس على الضعفاء و لا على المرضى و لا على الذين لا يجدون ما ينفقون حرج»؛
حمزة بن طيار مى گويد: امام صادق عليه السلام- به من فرمود: بنويس، سپس حضرت چنين املا فرمود: از جمله سخنان ما اين است كه خداوند احتجاج مى كند بر بندگانش به آن چه كه به ايشان داده و آن چه به آنان شناسانده، سپس پيامبرى به سويشان گسيل داشت و كتاب بر آنان فرو فرستاد و در آن كتاب، امر و نهى فرمود، امر به نماز و روزه، به هنگام نماز پيامبر را خواب در ربود، پس خداوند به او فرمود: من تو را به خواب مى برم و از خواب بيدار مى كنم؛ پس هرگاه برخاستى نماز بخوان، تا مردم تكليف خود را در چنين پيش آمدى، بدانند، سخن آنان درست نيست كه مى گويند: هرگاه پيامبر به هنگام نماز خواب رود، يا روزه او قضا شود، هلاك مى گردد، بيمارى و بهبودى تو از من است، پس هرگاه بهبودى يافتى، كار فوت شده خود را قضا كن.حمزة بن طيار مى گويد: پس از اين بيان امام صادق-عليه السلام- فرمود: و به همين ترتيب هرگاه در همه امور نگاه كنى، هيچ فردى را در تنگنا نمى بينى، و هيچ كس را نمى يابى، مگر اين كه خداوند بر او حجت دارد و مشيت خدا درباره او جارى است....و مردم نسبت به آن چه به آن فرمان داده شده اند، در فراخى و وسعت هستند و هر تكليفى كه بيرون از سعه و توان آنان باشد، از آنان برداشته شده. سپس حضرت اين آيه را تلاوت كرد «بر ناتوانان و بيماران و كسانى كه چيزى براى انفاق كردن ندارند، حرجى نيست».آيات و روايات بالا - چنان كه هنگام توضيح مفاد قاعده خواهيم گفت، در مجموع بر قاعده نفى حرج، دلالتى روشن دارند، گرچه ممكن است در دلالت برخى از آن ها خرده گيرى و مناقشه شود.به نظر ما همين آيات و روايات براى اثبات مشروعيت و حجيت اين قاعده كافى است، گرچه بعضى در اين زمينه، به دليل اجماع و عقل نيز اشاره كرده اند. از جمله شيخ اعظم كه در رساله «المواسعة و المضايقة» مى نويسد:الخامس من حجج القائلين بالمواسعة لزوم الحرج العظيم الذى يشهد بنفيه الادلة الثلاثة بل الاربعة.
دليل پنجم كسانى كه فتوا به مواسعه داده اند اين است كه (اگر به مضايقه فتوا بدهيم) حرج بزرگ لازم مى آيد،حرجى كه دليل هاى سه گانه،بلكه چهارگانه برنفى آن گواهى مى دهند.ولى به نظر مى رسد تمسك به اجماع در اين گونه مسائل كه ادله اى روشن از كتاب و سنت داريم و همه نيز به آن ها استدلال نموده اند، تمام نباشد؛ چرا كه مى دانيم ادله اجماع كنندگان، چيزى غير از همين آيات و روايات نيست، از اين رو نمى توان چنين اجماعى را دليلى مستقل به حساب آورد.تمسك به حكم عقل نيز با توضيحى كه در تنقيح محل بحث داديم، بى وجه به نظر مى رسد؛ زيرا آن چه از نظر عقل، قبيح است و شارع به آن حكم نمى كند، تكليف به ما لا يطاق يا تكليف به امورى است كه مستلزم اختلال نظام شود و چنان كه گفتيم عسر و حرجى كه در اين دو زمينه يافت مى شود از محل بحث خارج است و ادله اين قاعده نيز به آن ها ناظر نيست. تنها قسم اخير حرج، مورد بحث است كه از نظر عقل، تكليف به كارى كه مستلزم اين نوع حرج باشد، هيچ گونه قبحى ندارد؛ زيرا فوائد و مصالحى بر آن مترتب مى شود و در محيط عرف و عقلا نيز به حد وفور شاهد تحمل بسيارى از مشقت ها و حرج ها، به هدف رسيدن به فوائد مادى و معنوى آن ها هستيم. امتنانى بودن قاعده نيز كه در كلمات بسيارى از صاحب نظران يافت مى شود، شاهدى است بر آن چه گفتيم. محقق نائينى در مبحث اوامر و نواهى، به مناسبتى مى گويد:لايقبح من المولى التكليف بايجاد ما اشتمل على المصلحة بأى وجه أمكن ولو بتحصيل الاسباب البعيدة الخارجة عن القدرة العادية مع التمكن العقلى من تحصيلها. نعم للمولى من باب التفضل عدم الامر بالفعل الذى يلزم منه العسر و الحرج الا ان ذلك امر آخر غير قبح التكليف و استهجانه؛
قبيح نيست مولا بنده خود را تكليف كند به انجام دادن كارى كه داراى مصلحت است، به هرگونه كه انجام آن كار ممكن باشد گرچه به كمك اسبابى كه از توان عادى انسان بيرون است. البته در صورتى كه تمكن عقلى نسبت به آن اسباب داشته باشد.بله مولا مى تواند از باب تفضّل، به تكليفى كه مستلزم عسر و حرج است، فرمان ندهد، كه البته اين، مطلب ديگرى غير از قبح و زشتى آن تكليف است.