خلاصه ، زيديّه محمد را امام ششم دانند و گويند : چون رسول صلي الله عليه و آله فرمود : « مهدى ازفرزندان من است اسم او اسم من است و اسم پدر او اسم پدر من مى باشد » ، پس همانمهدى موعود اين محمّد بن عبداللّه است .و چون در مدينه ظاهر شد يكى فرياد كرد : اى اهل مدينه ! مهدى است مهدى است .و مدّتى بود سادات و دوستان ايشان انتظار فرج مى كشيدند ، بعد از خروج محمدو اجتماع جماعتى از بنى حسن گمانشان به محمد رفت ، و در وقتى كه منصور به حج آمدبنى حسن با آنكه قدرت بر قتل وى داشتند محمد ايشان را منع فرمود و راضى نگرديد ،و چون سادات خروج نمودند اول در زندان خانه مدينه را كه به دست رياح بن عثمانزندان بان بود شكستند و محبوسين را از زندان برآوردند و رها كردند ، و محمّد بر منبررفت و خطبه خواند و فرمود : منصور مرد طاغى است چنانكه فرعون «أَنَا رَبُّكُمُاْلاْءَعْلَى »گفت اين ظالم طاغى نيز در قبّه خضرا مى نشيند و تحقير مى كند خانه كعبه را ،پس وى عدوّ اللّه است ، البته احقّ و اولى به دفع او ، مهاجرين و انصارند .و از منبر بزير آمد ، در اندك زمان مكّه و مدينه و يمن را تصرّف كرد و به همراهىجماعتى از سادات و غيرهم بر تمام بلاد آن حدود مستولى شد .منصور چون محمّد را دانست عيسى بن موسى را با چهار هزار نفر مأمور نمود براىقتال با وى ، و شرط كرد قبل از مقاتله وى را امان دهند چون به «فيد» ـ كه منزلى در راه