منصور ناچار عيسى را با حميد بن قحطبه و جمعى از سپاهيان براى دفاع ايشانفرستاد ، به كرّات عديده مغلوب و مقهور شدند ، و خود ابراهيم به نفس نفيس مباشر حربو جنگ بود ، و هر قدر او را مانع شدند نپذيرفت ، و هر لحظه خشم وى زيادتى مى كرد ،و اتباع ابراهيم هم چون شعله هاى جواله با جلادت قلب و اطمينان خاطر بر ايشان حملهمى نمودند .در آن هنگامه مردى بلند بالا ازرق چشم فرياد كرد : اى اصحاب ابراهيم ! من كشندهمحمد هستم .پس از اطراف دوستان ابراهيم هر يك به مثابه باز شكارى بر وى هجوم آوردند و از دمتيغهاى برنده پاره پاره اش كردند و سرش را به نزد ابراهيم انداختند .و از لشكريان منصور نتوانستند در مقام حمايت برآيند و منصور و حشت كردهنمى دانست چه حيله انگيزد ، و چون منهزمين سپاه خود را به دروازه كوفه يافت خيال فرار