روح و ریحان جلد 1
لطفا منتظر باشید ...
شود آن گاه يحيى گفت :رَحِم اللّه ُ اَبى ! كانَ[واللّه ِ !]اَحَدَ المُتعبّدينَ قائمٌ لَيْلَه صائِمٌ نهارَهمجاهِدٌ فى سَبيلِ اللّه حَقَّ جِهَادِه .عرض كردم : پدرت ادّعاء امامت كرد و خروج فرمود و مجاهده نمود ، و هر كسدعوى كذب نمايد اين مقام را جائز نيست .فرمود :انَّ أبى كانَ اَعقلَ مِن انَ يدَّعى ما لَيس بِحقٍّ ، اِنّما قالَ اَدْعُوكم إلى الرِّضاء مِن آلِ محمّدٍعَنى بذلِك عمّى جَعفَراً قلتُ : فَهو اليْومَ صاحِبُ الامر ؟ قال : نعم هُوَ اَفقَهُ بَنى هاشِم.و از اين كلمات تصديق به حجيّت امامت حضرت صادق عليه السلام واضح است .خلاصه چون زيد از شرارت و جلادت خالد بن عبدالملك به شام آمد هشام بنعبدالملك او را اذن نداد به محضر وى آيد و لب از شكايت گشايد هر چند به هشام شرححال خود را نوشت و تشكّى نمود در جواب زيد در آخر همان مكتوب مى نوشت :اِرْجَعاِلى أَرْضِكَ، يعنى : برگرد به مدينه .زيد مى فرمود : واللّه ! برنمى گردم به سوى پسر حارث هرگز ، تا آنكه از هشام مأيوسگرديد خواست از شام بيرون آيد ، هشام او را خواست به حضور خود چون وارد محضروى گرديد به هر طرفى كه روى آورد كسى زيد را جاى نداد تا بنشيند ، بنا بر قولى در برابرهشام نشست آن ظالم غشوم گفت : شنيده ام داعيه خلافت دارى و آرزوى آن مى نمائىو تو فرزند كنيزى بيش نيستى .زيد فرمود : كسى از بندگان خدا اولى از اسماعيل بن ابراهيم عليهما السلام نبود با آنكه پيغمبرمعظّم است مادرش كنيز بود و حضرت خيرالبشر صلي الله عليه و آله از نسل طيّب طاهر مطهّر آن سروراست .هشام گفت : چه مى كند آن بقره برادرت ؟ زيد غضب كرد و برآشفت نزديك به آن رسيدجانش از بدنش برآيد فرمود : حضرت رسول صلي الله عليه و آله او را باقر ناميد و تو او را بقره مى نامى ،