اهميّت سجده
سجده، بهترين حالات انسان در برابر خداست.سجده، بهترين راه براى نزديكى به خداست. «وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ»(265)نشانه ياران باوفاى پيامبر آن است كه آثار سجده در سيماى آنان ديده مىشود. «سيماهُمْ فى وُجُوهِهِمْ مِنْ اَثَرِ السَّجُودِ»(266)سجده، انسان را همگام و هماهنگ با كلّ هستى مىسازد، زيرا همه موجودات آسمان و زمين، از ستاره و سبزه به درگاه الهى ساجد و خاضعاند. «وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِى السَّمواتِ وَ ما فِى الْاَرْضِ»(267)، «وَالنَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ»(268)سجده، هماهنگى با فرشتگان الهى است. حضرت علىعليه السلام مىفرمايد: هيچ طبقهاى از طبقات آسمان نيست مگر آنكه گروهى از فرشتگان در حال سجدهاند.(269)سجده، عالىترين درجه عبوديت و بندگى است، زيرا انسان بالاترين نقطه بدن خود، يعنى پيشانى را بر خاك مىسايد و اظهار ذلّت و عجز به درگاه عزيز قادر مىبرد.سجده، عالىترين مقام براى والاترين مردان و زنان عالم است. خداوند پيامبرش را فرمان به سجده مىدهد، آنهم نه فقط در روز كه بهنگام شب: «وَ مِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَويلاً»(270) و خطاب به حضرت مريم، آن زن پاك و عابد مىفرمايد: «يا مَرْيَمُ اقْنُتى لِرَبِّك وَاسْجُدى»(271)سجده، كه بدنبال ركوع مىآيد مرحلهاى كاملتر و بالاتر از آنست و نمازگزار را به اوج خضوع مىرساند، لذا در قرآن معمولاً اين دو در كنار يكديگر آمده است: «يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا»(272)، «تَريهُم رُكَّعاً سُجّداً»(273)سجده، رمز ايمان به آيات الهى است: «اِنَّما يُؤْمِنُ بِاياتِنا الَّذينَ اِذا ذُكِّروُا بِها خَرُّوا سُجَّداً»(274)سجدههاى شبانه، يكى از نشانههاى بندگان صالح خداست: «عِبادُ الرَّحْمنِ... وَالَّذينَ يَبيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِياماً»(275)سجده، زينت نماز است پس آنرا نيكو بجاى آوريم. امام صادقعليه السلام مىفرمود: هرگاه نماز مىخوانيد ركوع و سجود آنرا نيكو انجام دهيد كه خداوند پاداشى هفتصد برابر بلكه بيشتر عنايت مىفرمايد.(276)سجده، مايه مباهات خداوند بر فرشتگان است و لذا عنايت الهى را بدنبال دارد، تا آنجا كه در هر سجده يكى از گناهان انسان محو و پاداشى بزرگ براى او ثبت مىشود.(277) حضرت علىعليه السلام مىفرمود: اگر انسان بداند بهنگام سجده چه رحمتى او را فرا گرفته است هرگز سر از سجده برنمىدارد.(278)سجده، روح خودخواهى و غرور را از ميان برده و انسان را از تكبّر نجات مىدهد.(279)پيامبر مىفرمود: من در قيامت امّت خود را از آثار سجده كه بر پيشانى دارند مىشناسم.(280) و آن گوشه از زمين كه بر آن سجده شده است، در قيامت گواه عبادت انسان مىگردد(281) و در دنيا نيز از آن نقطه نورى به آسمانها مىرود.(282)همانند ركوع، سجود طولانى نيز سبب بقاى نعمتها و طول عمر مىشود.(283)سجده به قدرى مهم است كه خداوند به پيامبر عظيمالشأنى همچون حضرت ابراهيم فرمان مىدهد كه مسجدالحرام را براى طوافكنندگان و قائمين و راكعين و ساجدين تطهير نمايد.(284)265) سوره علق، آيه آخر. البتّه اين، آيه يكى از چهار، آيهاى است كه اگر تلاوت شود سجده بر انسان واجب مىشود.266) سوره فتح، آيه 29.267) سوره نحل، آيه 49.268) سوره الرحمن، آيه 6.269) نهجالبلاغه، خطبه 91.270) سوره انسان، آيه 26.271) سوره آلعمران، آيه 43.272) سوره حج، آيه 77.273) سوره فتح، آيه 29.274) سوره سجده، آيه 15.275) سوره فرقان، آيه 64.276) بحار، ج 85، ص 139.277) جامعالاحاديث، ج 5، ص 466.278) جامعالاحاديث، ج 5، ص 482.279) جامعالاحاديث، ج 5، ص 453.280) مسند احمد حنبل، ج 4، ص 189.281) جامعالاحاديث، ج 5، ص 189.282) مستدرك وسائل، ج 4، ص 485.283) وسائل، ج 4، ص 928.284) سوره بقره، آيه 125.
حكمتهاى سجده
از اميرالمؤمنين علىعليه السلام درباره حكمتهاى سجده پرسيدند، حضرت فرمود: سجده اوّل، يعنى آنكه در ابتدا خاك بودم و چون سر از سجده برمىدارى يعنى از خاك به دنيا آمدم. سجده دوم يعنى دوباره به خاك بازمىگردم و سر برداشتن از آن، يعنى در قيامت از قبر برمىخيزم و محشور مىشوم.(285)امام صادقعليه السلام مىفرمايند: چون سجده براى خداست پس نبايد بر خوردنىها و پوشيدنىها كه مورد توجه اهل دنياست، سجده كرد. سجده بايد انسان را متوجه خدا سازد نه شكم و لباس و مادّيات.(286)در حديث مىخوانيم: دليل سجده سهو براى هر كم و زيادى سهو و يا كلام و قيام و قعود نابجا، آن است كه ابليس تو را گرفتار حواسپرتى كرد و در نماز تو خللى ايجاد نمود، پس تو بعد از نماز دو سجده بجاى آور تا بينى او به خاك ماليده شود و بداند هر لغزشى ايجاد كند تو دوباره در برابر خداوند به سجده مىافتى.(287)حضرت علىعليه السلام فرمودند: ظاهر سجده، صورتگذاردن بر خاك از روى اخلاص وخشوع است، اما باطن آن دل كندن از همه امور فانى و دل بستن به سراى باقى ورهايى از تكبر، تعصّب و تمام وابستگىهاى دنيوى است.(288)285) بحار، ج 85، ص 139.286) الفقيه، ج 1، ص 272.287) وافى، ج 8، ص 992.288) مستدرك وسائل، ج 4، ص 484