جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید جلد 3
لطفا منتظر باشید ...
منسوب خود دانستند وانگهى تو نسبت به خداى خود گنهكار و عاصى هستى. زياد فرمان داد گردنش را زدند، آن گاه برده او را فراخواند و گفت: كارهاى عروة بن اديه را براى من توضيح بده. گفت: مفصل بگويم يا مختصر گفت: خلاصه بگو. گفت: هرگز در روز براى او خوراكى نبردم و هرگز در شب براى او بسترى نگستردم [همه روز روزهدار و همه شب شب زندهدار بود].ابو العباس مبرد مىگويد: و براى من نقل كردهاند كه ابو حذيفة واصل بن- عطاء همراه تنى چند در سفر بود، احساس كردند كه خوارج در راهند، واصل به همراهان خود و اهل كاروان گفت: رويارويى با آنان از شما ساخته و در شأن شما نيست، كنار برويد و مرا با ايشان بگذاريد.در همين هنگام خوارج كه مشرف بر ايشان شده بودند به واصل گفتند: تو چه كارهاى، او پيش آنان رفت، خوارج به او گفتند: تو و يارانت چه كارهايد گفت: ما گروهى مشرك هستيم و به شما پناه آوردهايم، همراهان من مىخواهند سخن خدا را بشنوند و حدود آن را بفهمند. آنان گفتند: ما شما را پناه داديم. واصل گفت: احكام را به ما بياموزيد و آنان شروع به آموزش احكام خود به آنان كردند و واصل مىگفت: من و همراهانم پذيرفتيم. خوارج به آنان گفتند: در صحبت يكديگر به سلامت برويد كه شما برادران ماييد. واصل گفت: اين در شأن شما نيست، كه خداى عز و جل مىفرمايد: «و اگر يكى از مشركان از تو پناه خواهد او را پناه بده تا سخن خدا را بشنود و سپس او را به جايگاه امن خودش برسان» ما را به جايگاه امن خودمان برسانيد. برخى به برخى ديگر نگريستند و گفتند: آرى اين حق براى شما محفوظ است و همگان با آنان حركت كردند و ايشان را به جايگاه امن رساندند. همچنين ابو العباس مبرد مىگويد: مردى از خوارج را پيش عبد الملك بن- مروان آوردند، او را آزمود و آنچه مىخواست در او فهم و علم ديد، و باز او را آزمود و او را همان گونه كه مىخواست از لحاظ ادب و هوش سرشار ديد، عبد الملك به او رغبت پيدا كرد و از او خواست از مذهب خويش برگردد، زيرا او را دانا و